با درود فراوان بر همگي
فيلسوفان طبيعتگرا – قسمت سوم
آناكسيمنس ( 585-528 پ.م ) :
آناكسيمنس Anaximenes سومين فيلسوف شهر ميلتوس بود. از تاريخ و زندگي وي آگاهي زيادي در دست نيست. ديوژنس مينويسد كه بنابر گفته آپولودوروس وي نزديك به سال سقوط شهر سارديس – 547 پ.م – چهل ساله بوده و در شصت و سومين اولمپياد - 25ـ528 پ.م – در گذشته است. بنابراين ميتوان تاريخ تولد وي را در سال 4ـ585 پ.م قرار داد.
در فلسفه آناكسيمنس نيز، پيش از هر چيز كوششي براي معرفي اصل نخستين و گوهر مادي اشيا، بكار ميرود.
هوا – اصل نخستين:
نظريات وي را در گزارشات زير ميتوان يافت:
‹‹ آناكسيمنس ... همنشين آناكسيماندروس، مانند وي ميگويد كه طبيعت بنيادي يكي و نامحدود است، اما چون نزد ان فيلسوف نامتعين نيست، بلكه متعين است و وي انرا هوا مينامد، و اين در ماهيت خود بوسيله رقيق شدن و غليظ شدن، مختلف ميشود. چون لطيفتر شود آتش ميشود و چون غليظتر شود، باد، سپس ابر و چون باز غليظتر شود آب ميگردد، سپس خاك، سپس سنگ ميشود و چيزهاي ديگر از اينها پديد مي ايند. وي نيز حركت را جاويدان ميسازد و ميگويد دگرگوني در اثر آن روي ميدهد. ››
‹‹ وي ميگويد كه هواي نامحدود اصل نخستين است، كه از آن چيزها پديد اينده، و انهايي كه هستند، و خواهند بود و چيزهاي خدايي و خدايان، همه از هوا بوجود مي ايند، و بقيه چيزها از زاييده هاي آنها. و شكل هوا چنين است: چون در متعالترين حال باشد، از چشم پنهان است، اما بوسيله سرما، گرما، نمناكي و حركت آشكار ميشود. هميشه در حركت است زيرا چيزهاي دگرگون شونده هرگز بدون حركت دگرگون نميشوند. هوا در اثر غليظتر شدن يا رقيقتر شدن به شكلهاي گوناگون آشكار ميشود زيرا هرگاه پراكنده و رقيقتر است، اتش ميشود، بادها نيز هواي غليظ شده است. ابر هم بوسله نمدي شدن ان ساخته ميشود و چون بازهم غليظتر شود، آب پديد ميايد. چون غليظ شدگي باز هم بيشتر شود، خاك، و در نتيجه حداكثر غلظت، سنگها بوجود ميايند. در نتيجه قطعيترين علتهاي پيدايش، اضدادند كه سرما و گرما باشد.››
چنانكه ديديم آناكسيمنس مانند فيلسوفان سلف خود ميكوشيد كه يك اصل نخستين را براي چيزها جستجو كند و او هوا را بعنوان اصل نخستين برگزيد.و همه چيز حتي خدايان و ملكوتيان نيز زاييده هاي گوناگون آن بشمار ميروند!!. پس همه چيز از هوا پديد امده هوايي كه نامحدود است، همان خصوصيت آپايرون آناكسيماندروس، با اين فرق كه محسوس و متعين است. از سويي حركت (دگرگوني-تغيير) نيز براي وي جاودانه و هميشگي است تا هوا به چيزهاي مختلف تبديل گردد. از طرفي اهميت دو عامل متضاد گرما و سرما را در جهانشناسي آناكسيمنس را در اين گزارش مييابيم كه بنابر گفته آناكسيمنس ‹‹ ميگويد ماده متراكم و غليظ سرد است، در حاليكه ماده رقيق و شل، گرم است.›› پس ميتوان توضيح داد كه اضداد، يعني گرما و سرما، موجب دگرگون شدن هوا به دو شكل رقيق و غليظ ميشوند، و در هر يك از ايندو شكل، پس از گذراندن مراحلي، هستنده ها را پديد مي اورند.
خدا و هوا :
‹‹آناكسيمنس خدا را هوا معين كرد كه پديد ميايد و عظيم و نامحدود است و هميشه در حركت.››
«آناكسيمنس ميگويد كه هوا، خداست. بايد دانست كه مقصود از اين توصيف، نيروهايي است كه عناصر و اجسام را در برگرفته اند.››
‹‹وي علت همه موجودات را به هواي نامحدود نسبت داد، و نه وجود خدايان را نفي كرد و نه درباره آنان خاموش ماند، با وجود اين معتقد نبود كه هوا ساخته ايشان است، بلكه خود انان از هوا به وجود آمده اند.››
وي نيز مانند دو فيلسوف سلف خود هيچگونه انگيزه غير طبيعي را پايه كار خود قرار نميدهد، بلكه ميگويد نه تنها خدايان آفريننده و سازنده اصل نخستين هستي نيستند، بلكه خود زاييده آنند، يعني انها هم از هواي نامحدود و جاوداني كه همه چيز را دربرگرفته است، پديد آمده اند.
جهانشناسي :
‹‹ميگويد در اثر غليظ شدگي هوا، پيش از هر چيز، زمين پديد آمد، كاملا مسطح و در نتيجه سوار بر هواست.››
‹‹مسطح بودن زمين علت ايستادن آن است، زيرا زمين هوا را نميشكافد، بلكه آنرا مانند سرپوشي ميپوشاند، كاري كه آشكارا اجسام داراي سطح ميكنند.››
نظر وي درباره مسطح بودن زمين با نظر آناكسيماندروس كه زمين را استوانه اي و معلق در هوا ميدانست، متفاوت است.
‹‹به همين سان خورشيد و ماه و ستارگان كه هستنده هايي آتشينند، سوار بر هوا هستند بعلت مسطح بودنشان. ستارگان از زمين پديد آمده اند، بوسيله رطوبتهايي كه از آن به بالا برخاسته است، كه چون رقيق ميشود، اتش پديد مي ايد و از اين اتشي كه به فضاي بالا رفته است، ستارگان تركيب يافته اند. همچنين چيزهايي از ماهيت زميني در ناحيه ستارگان هستند كه همراه آنها در چرخشند. وي ميگويد كه ستارگان، بنابر تصور ديگران، در زمين حركت نميكنند، بلكه گرد زمين در حركتند، مانند شبكلاهي نمدي كه دور سر ما ميچرخد. پنهان شدن خورشيد، نه به علت رفتن آن به زير زمين روي ميدهد، بلكه علت آن پوشيده شدن آن در زير قسمتهاي بلندتر زمين و زياد شدن فاصله ان از ماست. ستارگان گرما نميدهند، زيرا فاصله آنها از ما بسيار طولانيست.››
‹‹وي ميگويد كه ستارگان مانند ميخهايي بر سطح بلور مانند اسمان كوبيده شده اند.››
‹‹وي ميگويد كه انتقال و حركت ستارگان بوسيله پرتاب شدن آنها در اثر هواي غليظ شده و واپس زننده انجام ميگرد.››
‹‹خورشيد مانند برگي پهن است.››
پديده هاي هوايي :
‹‹بادها هنگاميكه پديد ميايند كه هوا غليظ ميشود و در دزير تكان، به حركت ميافتد، اما چون در هم فشرده و باز هم غليظتر شود، ابرها پديد ميايند، و به همين سان بصورت اب تغيير مييابد. تگرگ وقتي پديد ميايد كه ابهايي كه از ابرها فرو ميريزد، يخ ميبندد، برف نيز هنگاميكه همين چيز رطوبت بيشتري در بردارد و سپس يخ ميبندد، برف نيز هنگاميكه همين چيز رطوبت بيشتري دربردارد و سپس يخ ميبندد. آذرخش وقتي روي ميدهد كه ابرها بوسيله فشار نيرومند هوا، دريده ميشوند، و انها اشعه اي درخشان و اتشين از ان پديد ميايد.››
‹‹رنگين كمان هنگامي پديد ميايد كه اشعه خورشيد بر هواي غليظ و انبوه شده ميافتد. در اينجاست كه قسمت دروني آن كه در اثر اشعه خورشيد سوخته است، سرخ بنظر ميايد، در حالي كه قسمت ديگر، بعلت غلبه رطوبت، تيره رنگ است.››
‹‹آناكسيمنس ميگويد كه زمين هنگامي كه تر شده است يا خشكيده است، شكسته و شكافته ميشود و به وسيله توده هاي توده هاي خاكي كه بدين سان سقوط ميكند. بنابراين زمين لرزه ها در دوره هاي خشكسالي و باران فراوان هر دو روي ميدهد، زيرا چنانكه گفته شد، در خشكسالي زمين خشكيده ميشود و شكاف برميدارد، و در اثر آبهاي بيش از اندازه، مرطوب ميگردد و از هم پاشيده ميشود.››
روح و هوا :
‹‹همانگونه كه روح ما، كه هواست، تن ما را مسلطانه به هم نگه ميدارد، به همان سان، نفس و هوا نيز نظام جهاني(كوسموس) را در بر ميگيرد.››
اين گفته هياهوي فراواني را بر انگيخته، گروهي در اصالت اين گفته شك كرده اند، به هر حال مسئله اينست كه آيا فيلسوف در اينجا يك مقايسه تشبيهي ميان انسان و جهان ميكند، يعني همانگونه كه در انسان روحي هست كه بر وجود او فرمانروايي ميكند و نيروهاي انرا به هم پيوند ميدهد، در نظام جهاني نيز هوايي يا نفسي انرا از هر سو فراگرفته و انرا قوام بخشيده است؟ آيا جهان هم مانند انسان نفس ميكشد؟ يا اينكه هوا را معادل روح ادمي در جهان ميشمارد؟ به هر حال اين دومين اشاره به روح در فلسفه پيش از سقراط است.
شايد منظور او اينست كه جهان را، هوا از هر سو در بر گرفته و انرا به هم نگهداشته است، بي انكه ديده شود، همانگونه كه روح نيز پيكر ما را در بر گرفته و بدان قوام بخشيده است، بي انكه به نظر ايد، و اين با اصل نخستين آناكسيمنس در هماهنگ است. در كلمه يوناني روح و دم يا نفس هر دو به يك معني است و هر دو در اصل مصدري به معناي دم زدن، دميدن و نفس كشيدن است و پسوخِه بمعناي انچه مانند دم زدن مايه زندگي انسان است اندك اندك بمعناي نيروي كه مايه زندگي است، يعني روح، مشخص شده است. بنابراين ميتوان گفت كه منظور آناكسيمنس نيز به سادگي همين مقايسه ميان هوايي كه تنفس ان مايه زندگي ماست و هوا يا نفسي است كه نظام جهاني را فراگرفته است.آناكسيمنس را آخرين فيلسوف مكتب ايونيا ميدانند. كوشش اساسي همان است كه بود: توضيح هستي و جهان مادي از را ه پديده ها و مطالعه انها و يافتن سرچشمه و ريشه اي يگانه براي همه پديده هاي جهاني . شايد جهانشناسي آناكسيمنس، مانند نظريات فيلسوف سلف خود آناكسيماندروس، به واقعيت نزديك نباشد و حتي در مقايسه با ان ناتمامتر و نيز شايد ارتجاعي به نظر ايد. اما برخي از نظريات وي پايه انديشه ها و نظريات متفكران اينده بوده است، و چنانكه خواهيم ديد كساني مانند پيساگوراس، آناكساگوراس و بويژه ديوگنس و اتوميستها، پايه جهانشناسي خود را بر نظريات آناكسيمنس نهادند.
پس از آناكسيمنس، ديگر متفكر برجسته اي در ميلتوس پديد نيامد و علت اصلي ان، چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، از ميان رفتن استقلال سياسي و اجتماعي شهر ميلتوس و سرانجام ويران شدن ان بدست ارتش ايران بود كه در سال 494 پ.م و پس از فرونشاندن شورش ان شهر، انجام گرفت. از ان پس، مشعل فلسفه و دانش به شهرها و مستعمرات ديگر يونان و ايونيا انتقال يافت.
ياداوري :
درباره آناكسيمنس نكات زير را ميتوان بعنوان خلاصه برگزيد:
1- وي سومين فيلسوف شهر ميلتوس بود.
2- آناكسيمنس همنشين و شاگرد و همدوره آناكسيماندروس بود.
3- اصل نخستين در نظر او نامحدود و يگانه است ولي متعين و محسوس ميباشد.
4- اصل نخستين در نظر وي هواست.
5- هوا با حركت و تغيير به اشكال ديگر تبديل ميشود . اين تغيير با رقيق و غليظ شدن هوا در اثر نيروهاي متضاد، گرما وسرما رخ ميدهد.
6- بنظر وي خدايان هم از هوا ساخته شدند.
7- زمين هم بصورت مسطح بوه و بر روي هوا قرار گرفته است.
8- ستارگان از زمين پديد امده اند.
9- هوا روح جهان است.
نكته مهم اينست كه آناكسيمنس هم، جهان را بصورت مادي و عقلاني (هر چند نادرست) تبيين كرد . از طرفي وي هوا را زاينده آب قرار داد و با اينكار يك مرحله اصل نخستين آناكسماندروس را به ريشه برگرداند، ولي وي زمين را بصورت مسطح فرض كرد كه از اين لحاظ از آناكسيماندروس كه زمين را معلق و استوانه اي ميدانست كمي نادرستتر است، نكته مهم ديگر در همين مورد اينست كه چرا چنين عقبگردي در وضعيت زمين رخ داده؟ آيا راهي براي اثبات اين دو تفسير در ان زمان وجود داشته؟ و ... اينكه هوا روح جهان است يعني چه؟ ايا منظور او خدا بوده، در صورتيكه خدا خود زاييده هواست؟ آيا چون روح (كه هواست) باعث زنده ماندن انسانهاست پس هوا هم باعث پايدار بودن جهان است؟ ايا جهان مثل انسان موجودي زنده است؟ و ...
نظر شما در اينباره چيست؟
پايدار باشيد.
تابعد ... |