نويسنده وبلاگ هيچ مسئوليتي در مورد مطالب ارائه شده در لينكها را ندارد


دريغ است ايران که ويران شود

وبلاگ جايگزين

 

فلسفه براي همه

 

مقالات فلسفي

 

  نيازمنديها   


 Gooooogle

Yahooo

goooya

goooooya

 

توانا

بلاگر

تكتاز

پاياب

كتابان

دانلود

 گو يـــا

نشريات

گفتمان

پارسيك

ويکي‌پديا

دستچين

ايران مانيا

جستجوگر

لينکستان

سلامتيران

سينما تئاتر

پرشين بلاگ

ايران فرهنگ

پي سي وورد

كتاب سياوش

 كتابهاي رايگان

فروشگاه  كتاب

كتابخانه   گلشن

پايگاه جامع پزشكان

 

 

 

فيلتر شكن

 

بهترينها

فوت و فن

مخالف فيلترينگ

 

**بروز شده در 860324*

 

فيلتر شكن   1
فيلتر شكن 2
فيلتر شكن 3
فيلتر شكن 4
فيلتر شكن 5
فيلتر شكن 6
فيلتر شكن 7
فيلتر شكن 8
فيلتر شكن 9
فيلتر شكن   10
فيلتر شكن 11
فيلتر شكن 12
فيلتر شكن 13
اخريشه نگن كم آورد

 

لينكهاي ويژه زنان

 

شبكه  زنان  ايراني

سايت خبري  زنان

تريبون  فمنيستي

مجله ايران  گوهر

زنان -- كمونيست

بنياد پژوهش  زن

زنان فاتحان فردا

زنان -- گزارشگر

انجمن حق زنان

زنان -- عصرنو

زنان -- فوروم

راديو قاصدك

زنان -- كارگر

شوراي زنان

زنان مترقي

ايران  دخت

انتخاب زنان

زنان -- آينه

آزادي  زن

مجله زنان

فمنيست

پيام زن

هستيا

كمپين

راوا

زن

 

-------------

 

آهو

گلناز

عمق

زنانه ها

ايزد بانو

ني و ناي

رهاي آبي

زن نوشت

زنان آزاده

جنس  دوم

من  يك  زنم

امشاسپندان

زن تمام شده

مجله دوستي

مرد فمنيست

خورشيد خانم

چگونه زن شدم

قصه هاي يك زن

من مسلمان بودم

اين  يك  زن  است

جنسيت    گمشده

و زن به دوردست نگاه كرد

 

مهشيد اميرشاهي

منيرو  رواني پور

ليلي  فرهادپور

نيلوفر بيضايي

سارا درويش

نسرين پرواز

شادي صدر

 

لينكهاي ويژه دگرباشان

 

حزب   سبز   ايران

هومو اوروتيسم

پي جي ال او

خانه  دوست

همبستگي

ايران جوان

هومان

صلح

 

 

كه مازندران شهر ما ياد باد

هميشه برو بومش  آباد  باد

نيازمنديهاي مازندران

 

دانشگاه علوم پزشکي بابل

موسسه مطالعاتي خزر

دانشكده فني ساري

هواشناسي استان

دانشگاه مازندران

آموزش و پرورش

مخابرات استان

اخبار  مازندران

روزنامه بشير

اخبار شمال

شمال نيوز

مازند نومه

مازندران

تبرستان

بابل نت

پارپيرار

روجين

بابل

 

وبلاگهاي مازني

 

آبگينه

سجرو

لي سر

امه ريکا

پژوهش

سوادکوه

دوزاغين

ساري نت

بابل  بازار

سكتور صفر

آيينه  انديشه

شهر بهار نارنج

سازمان توسعه بابل

مجتمع نوشيرواني بابل

يادداشتهاي  يك  ساروي

اطلاع رساني رسمي بابل

 

بندپي

 

گليا

گريوده

مازرون

كاشيكلا

فلور بندپي

زيست  بندپي

 

نشريات

 

 

نيازمنديهاي اقتصادي

 

روزنامه

سرمايه

اقتصاد پويا

عصر اقتصاد

جهان اقتصاد

صبح  اقتصاد

دنياي اقتصاد

ابرار  اقتصادي

 

 

بورس

بورکس

ايران هير

ABC تهران

تالار  بورس

ايران  بورس

خدمات بورس

شبکه خبري بورس

 

 

کانون سهامداران حقيقي

کارگزاري بانک ملي

آخرين تحليل بورس

تحليلهاي بورسي

گفتگوي بورسي

اطلاعات بورسي

كارگزاري راهبرد

لينكستان بورس

کارگزاري مفيد

بهروز شيدايي

پارس آتي نگر

سهامدار جزء

الفباي بورس

گلچين سهام

ميهن بورس

ايران تحليل

بورس نيوز

بورس نگر

بازار مالي

آبان  بروکر

آريا  سهم

پشت آينه

بورسنا

مشعل

 

Bloomberg

kitcometals

basemetals

بورس فلزات لندن

بورس فلزات تهران

بورس کشاورزي ايران

بازار اوليه  - فرابورس

 

 

 

تحليلهاي اقتصادي

ايران  اکونوميست

اقتصاد براي همه

اقتصاد خودموني

نوشته هاي  من

بورس طلا و ارز

اقتصاد در تبريز

اقتصاد ايران

سي ينا

رستاک

 

 

تازه هاي بورس و اقتصاد

 

 

 
 


فيلتر

فيلترشکن

فيلتر شکن

آنتي

انتي

آخر

آخرين

اخر

اخرين

جديد

جديدترين

ضد

فيلترينگ

پراکسي

 

 
فلسفه براي همه


Tuesday, May 22, 2007

با درود
ديگه از دست همه چي دلم گرفته و ديگه دل و دماغه فلسفي نوشتنو ندارم.
بسيار خرسندم كه توانستم درباره فلسفه باستان يونان كه متاسفانه در اينترنت فاقد مرجع مناسبي بوده مطالبي نوشتم.
ايشالا كه مفيد واقع شده باشد.
دوباره ممنونم و خواهشمندم پيغامتون رو در وبلاگ جاگزين بذارين.
پايدار باشيد
__    __    __    __    __    __    __

Monday, May 21, 2007

با درود فراوان بر دوستان گرامي
مدت زمان زياديه كه اين وبلاگ فيلتر شده و خودم هم به سختي ميتونم وارد اون بشم.برا همين وبلاگ جديد فقط با لينكهاي بروز شده ايجاد كردم.
پايدار باشيد.
وبلاگ جيديد: http://www.linkeman.blogspot.com/
لطفن پيغامهارو در وبلاگ جديد بذارين
__    __    __    __    __    __    __

Monday, February 05, 2007


درود بر همگي
سوفسطایيان-بخش دهم


گرگياس –بخش اول

گرگياس پسر خارمانتيداس، در شهر لئونتيني كه در آن هنگام شهر شكوفايي بود، بدنيا آمد. وي يكي از مشهورترين سخنوران يونان بوده است. گرگياش دست كم دو بار به به آتن آمده بود و در آنجا نيز همچنان كه در بسياري از شهرهاي يونان به گرمي استقبال شده و توده مردم و شهرياران مقدمش را گرامي داشته اند، نيز مورد استقبال فراوان قرار گرفت و سرانجام در سن بيش از صد سالگي در حاليكه فكر و ذهنش هنوز شادابي خود را حفظ كرده بود و اين مزاح را بر لب داشت: «خواب در شرف اين است كه مرا به برادر خود بسپارد.» چشم از جهان فرو بسته است. مجسمه اي زرين كه خود او وقف پرستشگاه خداي دلفي كرده بود و پيكري ديگر كه فرزند برادرزاده اش اومولپوس «از روي مهر و براي قدرداني از تربيتي كه از او كسب كرده است» در المپيا به ياد اين مرد بي زن و فرزند برپا ساخته بود نام و آوازه اش را بر ايندگان اعلام ميكرده اند. بر پايه پيكر موجود در المپيا كه اخيرا كشف شده است ميخوانيم: «هيچ افريده اي هنري زيباتر از هنر او براي برانگيختن نفوس مردمان به كسب فضيلت، ابداع نكرده است
گرگياس يكي از بنيانگذاران نثر هنرمندانه يوناني بود. سبك شناسان دوره باستان دو نوع عمده نثر، و همچنين نوع سومي را كه واسطه اي ميان انهاست، از هم مشخص ساخته اند. يكي سبكي است باشكوه كه حركتي معتدل دارد و پر از تصاوير خيال و رنگ آميزي زيباست؛ گاه با لحني دلكش، روح را مينوازد و گاه با برجستگي و عظمت تصاوير خود ذهن را برمي انگيزد و به جنبش در مياورد و بيشتر در خطابه هاي ستايشي بكار ميرود. ديگري تيز و روشن است و حركتي تند و طوفاني دارد و بجاي تصاوير از دلايل سود ميجويد و بجاي خيال، فهم و فكر را بر مي انگيزد و خاص خطبه هاي حقوقي است كه در دادگاهها خوانده ميشود. اين نوع دوم را پروتاگوراس پرورش داده و نخستين تحول و شكوفايي خود را مديون گرگياس است. خاصيت عمده ذهن گرگياس نكته يابي و غناي تصور است. سخنان عالي كه از او به ما رسيده استعداد ذهني و روحي او را بر ما نمايان ميسازد و ما را به اعجاب واميدارد. مثلن آنجا كه درباره تاثير نمايش در تماشاگر ميگويد: «آنكه تحت تاثير قرار ميگيرد و فريب ميخوردحكيمتر از كسي است كه فريب نمي خورد.» يا در مقام شكوه از كسانيكه به فلسفه پشت ميكنند و به علوم جزئي ميپردازند، اينان را به خواستگاران پنه لوپه تشبيه ميكند كه «با كنيزان او عشق ميبازند.» بعضي از تمثيل هاي او را مردمان خشك ذهن دوره قديم قبيح شمرده اند مثلن انجا كه او كركسان را «گورهاي زنده.» مينامد و خشايارشاه را «زئوس ايرانيان». در خطابه مفصلي كه گرگياس به مناسبت تشييع جنازه شهداي اتن ايراد كرده، تا اندازه متكلف مينمايد و ميگويد: «اينان چه نداشتند از انچه مردان بايد داشته باشند و چه داشتند از انچه مردان نبايد داشته باشند؟ كاش ميتوانستم بگويم انچه را ميخواهم؛ و ان را بخواهم كه بايد خواست، بي انكه ناخرسندي خدايان را برانگيزم يا حسد ادميان را بيدار كنم. اين مردان، فضيلت را همچون امري خدايي مالك بودند و فناپذيري را همچون امري بشري. بارها انصاف لطيف را بر حق خشن ترجيح دادند و درستاي احساس را بر سختگيري قانون برتري نهادند؛ و الهيترين و كليترين قوانين براي اينان جز اين نبود كه حق را آنجا كه جا دارد اعمال كنند و بگويند، و بهنگام خاموش باشند و بهنگام تحمل كنند..» بايد بياد بياوريم كه در هر دوره اي كه تغيير و اصلاح بزرگي در سبك روي ميدهد نخست سبك متكلف رواج مييابد و بدنبال ان سبك هنرمندانه ميايد. تاريخ هر سبك تازه اي معمولا داراي سه دوره است؛ در دوره اول كسانيكه عناصر سبك جديد را كشف كرده و يا دوباره رايج ساخته اند، انها را بطور فراوان و در حد اعتدال بكار ميبرند و در عين حال با غناي محتواي فكري، تلطيف ميكنند؛ در دوره دوم مقلدان در استعمال ان عناصر به اغراق ميگرايند و انها را مورد سو استفاده قرار ميدهند و سبك تازه در دست انها به سبكي تصنعي(ماشيني) مبدل ميشود. در دوره سوم عناصر جديد در زمره وسيله رايج هنر پذيرفته ميشوند و از ين پس گاه بگاه بطور معتدل و مناسب بكار ميروند. در دوره باستان نيز گرگياس، و مصنف يا مصنفان خطابه هاي منسوب به گرگياس(ستايش هلنا و پالامدس) و تا اندازه اي هم ايسوكراتس نمايندگان دو دوره اولند.

از خطابه هاي گرگياس پنج تا را ميشناسيم بعضي را بواسطه خبرهاي كوتاه و بعضي را از طريق قطعاتي كه از آنها باقي مانده است. اين خطابه ها عبارتند از خطابه المپي، خطابه پوتياتي، ستايش آخيل، ستايش الئاييان و خطابه تشييع شهيدان كه پيشتر ياد گرديد. در اين خطابه اخير و خطابه المپي، انديشه پان هلني نمايان است. پيشتر گفته شد كه آموزگاران دوره گرد كه همه بخشهاي يونان را خانه خود مي انگاشتند مانند شاعران و حتي بيشتر از انان، سراسر يونان را وطن خود ميدانستند و دوستش ميداشتند و از اينرو حاملان طبيعي انديشه وحدت ملي (ناسيوناليست) بودند. دو فقره از خطابه هاي گرگياس كه مويد اين سخنانند در اينجا اورده ميشود؛ در خطابه المپي از يونانياني كه با يكديگر در حال جنگ بسر ميبرند ميخواهد «كشور بيگانگان را طعمه شمشيرهاي خود كنند نه شهرهاي خود را» و در خطابه تشييع شهيدان از كارهاي بزرگ يونانيان در جنگ با ايرانيانياد ميكند كه با اين جمله به انان هشدار ميدهد: «پيروزي به بيگانگان موضوع سرودهاي شادماني است و پيروزي بر يونانيان موضوع سرودهاي عزا.»

گرگياس بيشتر بعنوان متفكر شناخته شده ميباشد تا بعنوان تغيير دهنده سبك يا سخنور ميهن پرست. او هم به فلسفه طبيعي پرداخته است و هم به فلسفه اخلاق؛ بعنوان مثال او مانند امپدوكلس كوشيده است تاثير ذره بين را در گرد آوردن نور تعليل كند. او درس فضيلت نداده است و از اينرو اگر ميان سخنوران و سوفسطاييان فرقي باشد او را بايد در زمره سخنوران شمرد ولي از انجاكه نيمه سخنور و نيمه فيلسوف بوده ميتوان او را سوفسطايي بمعناي وسيعتر بحساب اورد. گرگياس با اينكه درس فضيلت نداده درباره فضيلت نوشته هايي دارد و در اين نوشته درصدد ساده كردن اين مفهوم برنيامده و انواع فضيلت را به ريشه هاي اصلي برنگردانيده بلكه ترجيح داده است كه انواع گوناگون هر يك از فضايل حتي فضايل خاص مرد يا زن را بازنمايد و تشريح كند.

ادامه دارد....
__    __    __    __    __    __    __

Saturday, December 02, 2006


درود بر همگي
سوفسطایيان -بخش نهم
سوفیست تاییان
پروتاگوراس - بخش آخر

روايت ارسطو درباره پروتاگوراس

ارسطو در دو جاي كتاب «مابعدالطبيعه» از جمله مربوط به مقياس بودن انسان چنان ياد ميكند كه گويي تفسير افلاتون در رساله «ته ئه تتوس» تفسير يصحيح و مطابق با حقيقت است. ولي در يك جاي ديگر «مابعدالطبيعه» نظري ديگر و قضاوتي ديگر به ميان مي آيد. در اينجا انسان براي ارسطو «انسان» در جمله پروتاگوراس شخص نيست بلكه انسان به عنوان حامل خصوصيات نوع است؛ و به عبارت ديگر در اينجا تفسير نوعي، جايگزين تفسير شخصي ميشود؛ و سخن پروتاگوراس كه در موارد ديگر به نظر او سخن خطرناك و حاوي تناقض و غير قابل بحث جلوه كرده بود اين بار سخن پيش پا افتاده مينمايد «وقتي كه پروتاگوراس مي گويد انسان مقياس همهع چيزهاست، اين سخن بدين معني است كه موجود داننده يا بحس ادراك كننده، مقياس است، و از اين جهت مقياس است كه امكه بحس ادراك ميكند داراي ادراك حسي است و داننده داراي علم است و ما ادراك حسي و علم را مقياس موضوعات انها ميدانيم. اين جمله پروتاگوراس با اينكه نكته قابل توجهي در ان نهفته نيست چنين مينمايد كه گويي حاوي معني مهمي است.(كتاب مابعدالطبيعه ارسطو)»

از پاره اي اوضاع و احوال چنين بر مي ايد كه پروتاگوراس در ضمن مبارزه خود با فيلسوفان الئايي و انكارشان بر درستي گواهي حواس، بر حقيقت ذهني و عاري از فريب بودن، يا به سخن بهتر، ب انكار ناپذير بودن دريافتهاي حسي، اشاره كرده است و در اين اشاره احساس و ادراك حسي و حكم مبتني بر ادراك حسي و حكم به طور كلي را، چنانكه بايد، بطور دقيق از هم متمايز نساخته و از اين طريق سبب شده است كه او را از اين جهت سرزنش كنند كه براي همه تصورات و عقيده ها، حقيقت برابر قائل است و احتمال ميرود اين سرزنش خود يكي از عوامل پيدايي تفسير غلط جمله مربوط به مقياس بودن انسان بوده باشد.

در رساله «سوفيست» تقريبن گفته ميشود سوفسطاييان (سوفيستاييان) همه كساني را كه با او نشست و برخاست ميكنند، داراي اين خصلت ميسازد كه در هر رشته اي خود را محق بدانند و با همه مجادله كنند: چه در امور خدايي، چه درباره آنچه در اسمان و زمين وجود داردة چه درباره كون و صيرورت، چه در قوانين و امور سياسي. انگه سخنگو به گفتار خود چنين ادامه ميدهد: «درباره همه هنرها و يكايك هنرها نيز راه و روش رد كردن سخن هر استادي نوشته شده و در دسترس همه كساني است كه بخواهند ان را بياموزند.» مخاطب پاسخ ميدهد:«گمان ميكنم مقصودت نوشته هاي پروتاگوراس در فن كشتي گيري و ديگر هنرها است.» سخنگو ميگويد: «آري، دوست من، همين است ولي ديگران نيز در اين باره چيزهاي فراوان نوشته اند.» انچه در اينجا درباره نويسندگي پروتاگوراس در اين رشته ميخوانيم منحصر به همين است. چنانكه ميبينيم نوشته ها يا بحثهاي جدلي درباره فن كشتي گيري و احتمالن ساير فنون، و علاوه بر اين نوشته اي درباره كل هنر، از قلم پروتاگوراس بوجود امده بوده است. از اين اشاره افلاتون – افلاطون نميتوان درباره گرايش و جهت ان نوشته ها چيزي فهميد. ولي بايد به ياد بياوريم كه كتاب «درباره هنر»، كه بارها بدان اشاره شده است، مونه اي است از آن نوع نويسندگي كه در اينجا به ان اشاره شده است. اين كتاب دفاعنامه اي است كه يك سوفسطايي – سوفستايي – سوفيستايي مبارزه جو به سود هنر طبابت نوشته است. در اين دفاعنامه، كه هر چند از بعضي اشتباهاي روشن و گاهي هم از مبالغهخالي نيست، ولي با تند ذهني ديالكتيكي و مهارت سخنوري تنظيم شده است، گفته ميشود كه مسئول ناكاميهاي اين هنر در عمل، خود هنر نيست بلكه منشا ان ناكاميها، از يكسو دشواري وظايف ان هنر و از سوي ديگر ناتواني بعضي از نمايندگان ان است. مثلن گفته ميشود: «كساني كه طبيبان را از اين جهت سرزنش ميكنند كه ه معالجه مبتلايان به بيماريهاي لاعلاج نميپردازند، در واقع از انان ميخواهند هم اعمال ناروا را انجام دهند و هم اعمال روا را؛ و بدين سبب مرداني كه به ناحق نام طبيب بر خود نهاده اند ان كسان را ميستايند، ولي طبيبان راستين بر انان ميخندند، زيرا استادان اين هنر به انگونه ستايندگان يا نكوهندگان ابله احتياج ندارند بلكه نيازمند ناقداني هستند كه پس از تامل كافي به انان بگويند كه در كدام موارد اعمالشان به هدف خود ميرسد و كامل است و در كدام موارد اعمالشان به هدف نميرسد و ناقص است؛ و در مورد نقايص نيز نيك بينديشند و انگاه بگويند كه مسئول كدام يك از انها خود هنرمندان (يا درستتر استادكاران) هستند و كدام يك با موضوعات عمل انان بستگي دارد.‌(شگفتا ؛ نطفه تجربه گرايي و علوم جديد در آنزمان در حال بسته شدن است.)» در پايان فصل بعدي نيز گفته ميشود: «راه معالجه بيماريهاي اشكار را كساني در ميان اينان، كه به انجام ان قادرند، و قادر به انجام ان كار فقط كساني هستند كه طبيعتشان از ان گريزان نيست و از وسايل تمرين و تربيت بي بهره نبوده اند.» ميبينيم كه اين فقره هم از نكوهش «استادكاران» خالي نيست و از اين جهت يگانه خصوصيت ان خطابه هاي متقابل كه در رساله «سوفيست» به ان تكيه شده است، در نوشته اي هم كه از خود سوفسطاييان- سوفيستاييان بدست ما رسيده، نمايان است. نكته ديگري وجود دارد كه مهمتر از اين است، بي فاصله پس از جمله بالا كه در پايان فصل امده است، چنين گفته ميشود: «در مورد ديگر هنرها وقتي ديگر و در گفتاري ديگر سخن گفته خواهد شد.» بدين سان مصنف كتاب به نوشته اي درباره ديگر هنرها اشاره ميكند كه در اينده بوجود خواهد امد، و اين اشاره با همان كلماتي بعمل ميايد كه افلاتون- افلاطون در رساله سوفيست از وجود چنين نوشته اي از پروتاگوراس ياد ميكند. اين انطباق و همچنين اوضاع و احوال ديگر، ما را بر ان داشته است كه ان كتاب كوچك «درباره هنر» را كه در ضمن «مجموعه بقراطي» وجود دارد اثر قلم پروتاگوراس بدانيم!.
كتاب «درباره هنر» تصويري از فعاليت سوفسطاييان- سوفيستائيان در قرن پنجم پ.م بدست ميدهد و اگر قبول شود كه اين كتاب تصنيف پروتاگوراس است، تصوير اولين و بزرگترين سوفسطايي را براي ما روشنتر ميسازد. در اين كتاب روح علمي، و حتي ميتوان گفت روح علمي مبتني بر تجربه، از هيچ يك از اثار ان عصر به اين قوت و اشكاري كه از اين كتاب متجلي است نمايان نيست. گواهي ادراك حسي و استنتاجهاي مبتني بر ان، براي مصنف اين كتاب يگانه سرچشمه علم طب و هر علم ديگر است. در اين كتاب قانون عليت حاكم بر همه امور، ذبا اصرار و تاكيدي كه در ان عصر تنها در نزد اصحاب نظريه اتم ميتوان يافت، قانون استثناناپذير همه رويدادها اعلام ميشود؛ و رابطه علت و معلول پايه هر پيشبيني شناخته ميشود و پيش بيني پايه همه اعمالي كه براي نتيجه اي انجام داده ميشوند.اشيا داراي خواص ثابت ميباشند كه حدود انها بطور دقيق معين شده است. گفته ميشود كه براي دست يافتن به معلولهاي مختلف بايد به علل مختلف توسل جست؛ چيزي كه در يك مورد مفيد است بايد در موردي كه با ان فرق كلي دارد يا ضد ان است، مضر باشد ئ انچه اگر استفاده درست از ان بشود شفا ميبخشد بايد در صورت استفاده نادرست موجب تباهي گردد. محدوديت توانايي ادمي به روشني شناخته و با ابرام و تاكيد اعلام ميشود. مصنف كتاب از هرگونه افراط در خواهش چيرگي انساني بر طبيعت بدور است و در شناخت و تبيين پديدارهاي طبيعي به هيچ وجه به خيالپردازي نميپردازد.

ديالكتيك بلاغت

ارسطو ميگويد يونانيان حق داشتند از اين جهت از پروتاگوراس برنجند كه او افتخار ميكرد به اينكه ميتواند گفتار ضعيفتر را به گفتار قويتر مبدل سازد. ارسطو با اين سخن انگشت روي نقطه اي ميگذارد كه مايه اتهامي دائم، چه بر فيلسوفان و چه بر سخنوران شده است. در آپولوژي افلاتون، سقراط بدين نكته با اين عبارت اشاره ميكند: «سخني را كه براي متهم ساختن، همه دوستان دانش اماده دارند به ميان مياورند.» اين سخن را ايسوكراتس سخنور نيز عينن در همانگونه ارتباط ذكر ميكند جون او نيز از سوي مخالفان متهم شده بود بر اينكه ناحق را حق جلوه ميدهد و جوانان را فاسد ميكند. بدشواري ميتوتن باور كرد كه پروتاگوراس كه به قوا تيمون «هميشه با احتياط تمام از هر امر ناشايسته اي پرهيز ميكرد» كاري را كه مايه افتخار خود شمرده باشد كه چند ده سال بعد تهمتي اهانت اور محسوب ميشد. ولي درست اينست كه اخلاق و حق با اين مسئله ارتباط مستقيم ندارد. قويتر كردن استدلال ضعيفتر، بدين معني است كه خطيب سبب شود كه استدلالي كه بنفسه ضعيفتر است بر استدلال قويتر غالب ايد؛ و اين درواقع هدفي بود كه تمام فن بلاغت و سخنوري در دوره باستان در نظر داشت؛ و اين سخن درباره خود ارسطو كه كتابش درباره فن بلاغت پيش چشم ماست همانگونه صادق است كه درباره ساير نمايندگان اين فن. در دوره باستان همه قبول داشتند كه مهارت ديالكتيكي در معرض سوء استفاده قرار دارد و ممكن است در دست بدانديشان بعنوان وسيله تباه ساختن ديگران بكار برود. بدين دليل و دلايل ديگر افلاتون- افلاطون در رساله «گرگياس» فن سخنوري را رد كرده است. ولي ارسطو درمقابل اين رد زبان به اعتراض گشوده و با ابرام تمام بدين نكته توجه داده است كه فن بلاغت فرقي با ديگر چيزهاي سودمند ندارد زيرا همه چيزها نيز در معرض سوء استفاده قرار دارند و «مفيدترين چيزها بيش از اشيا ديگر چنينند مانند نيروي بدن و تندرستي و توانگري و هنر سردار سپاه. همه اين چيزها، اگر بدرستي مورد استفاده قرار گيرند بزرگترين سود را دربر دارند و اگر برخلاف حق بكار برده شوند بزرگترين زيان را ببار مياورند.» تونگري درخور سرزنش نيست بلكه سزاوار سرزنش؟، روحيه اي است كه انرا در راه بد بكار ميبرد. مقايسه فن سخنوري با جنگ افزار، و تاكيد بر اينكه هر دو بايد براي مقاصد نيك بكار برده شود و نبايد از انها از اين جهت كه ممكن است مورد سو استفاده قرار گيرند نكوهش كردة از همين طرز فكر ناشي است. اين مقايسه را نخستين بار افلاتون از زبان گرگياس بيان ميكند و سپس نمايندگان همه مكاتب تكرارش ميكنند و گاهي هم ردش ميكنند. برحسب نوشته ارسطو درباره فن بلاغت نيز، هدف اين فن اين است كه از وسايل اثبات ادعا بيشترين استفاده بعمل ايد و او از راهنمايي در اينكه چگونه ميتوان موضوع را بزرگتر يا كوچكتر كرد خودداري نميورزد. و علاوه بر اين وي به پيروي از گرگياس به خواننده ياد ميدهد كه چگونه بايد در اين فكر باشد كه سخن جدي حريف را بواسطه بذله و مزاح تضعيف كند و چگونه بايد تيرهاي استهزاي حريف را با سپر سنگين سخنان جدي خود بي اثر سازد. ارسطو هميشه پايبند اين شرط است كه هيچ يك از وسايل فن سخنوري با قصد بد بكار برده نشود، و ما دليلي نداريم تا در تقيد پروتاگوراس هم به اين شرط ترديد كنيم. رفتاري كه او بروايت افلاتون درمورد حق الزحمه با شاگردان ميكرده است و همچنين شرحي كه افلاتون درباره شخصيت او مياورد، دليل پاكدامني اوست. در رساله پروتاگوراس هربار كه سوفسطايي- سوفستايي – سوفيستايي ما بر سر دوراهي قرار ميگيرد و بايد از دو عقيده كه از نظر ارزش اخلاقي متفاوتند يكي را انتخاب كند، افلاتون او را بر ان ميدارد تا عقيده اي را كه از لحاظ اخلاقي مقام بلندتري دارد به زبان آورد و حتي يكبار پروتاگوراس ميگويد من نه به اقفتضاي اين ساعت بلكه به توجه به تمام زندگيم طرفدار اين عقيده ام. از اين گذشته نوشته هاي او درباره فلسفه اخلاق، يكي با عنوان «درباره فضيلت» و ديگري «درباره جاه طلبي» دست كم با قانون اخلاقي كه در ان زمان رايج بوده است منطبق بوده اند و ضامن درستي اين سخن از يكسو شرحي است كه افلاتون درباره او مياورد و از سوي ديگر سكوت معنادار ساير مخالفانش.

بدرود
__    __    __    __    __    __    __

Wednesday, November 08, 2006


درود بر همگي
سوفسطایيان-بخش هشتم

سوفیست تاییان
پروتاگوراس -4

روايت افلاتون درباره پروتاگوراس
درك افلاتون از جمله مربوط به مقياس بودن انسان نيز با طرز فكر تجربي پروتاگوراس انطباق دارد. افلاتون جمله فوق را به اين معني تلقي ميكند كه «شناسايي، ادراك حسي است.» يا هر شناسايي، مبتني بر اينگونه ادراك است. ولي استناد به گواهي افلاتون بايد در اين نقطه متوقف شود، زيرا سخنان ديگر افلاتون در اين باره گواه نيستند، بلكه كوششهايي هستند بر اينكه از جمله پروتاگوراس نتايج واقعي. يا نتايجي كه افلاتون گمان ميبرد بر ان جمله مترتبند استنتاج شوند. افلاتون استنتاج خود را تقريبن با اين سخن خاتمه ميدهد كه اگر ادراكهاي حسي براستي حاوي حقيقتند. چون بارها اتفاق ميفتد كه ادراك حسي يك شخص با ادراك شخصي ديگر فرق داشته باشد. بنابراين از ان جمله اين نتيجه بدست ميايد كه ادراكهاي متناقض از لحاظ حقيقت برابرند. از اين گذشته. چون پروتاگوراس احتمالن مانند بيشتر معاصرانش ميان ادراكهاي حسي واقعي و استنتاجهايي كه از انها ميشود هميشه بطور دقيق فرق نگذاشته است، افلاتون از جمله پروتاگوراس نتيجه اي ديگر نيز ميگيرد و ان اينستكه عقايد متضاد نيز از لحاظ حقيقي بودن برابرند، و خلاصه،‌«حقيقت براي هركس انچيزي است كه بر او حقيقت مينمايد.» بدين ترتيب ننظريه اي دربرابر ما قرار ميگيرد كه نظريه پروتاگوراسش ميانگارند. وبارها به ان استناد ميجويند و اگر بخواهيم با ان خيلي با احترام رفتار كنيم بايد انرا ذهن گرايي مفرط يا شكاكيت بناميم. اما راستي اينست كه ميان ان نظريه و خيالپردازي فرق چنداني وجود ندارد زيرا ان نظريه هرگونه تفكر منظم و هرگونه رفتار عاقلانه و هر تعليم و تعلم، وبه احتمال قوي هر علمي را، غير ممكن ميسازد و از ميان برميدارد. ولي ميدانيم كه اين سوفسطايي كه ادعا ميشود منكر هرگونه حقيقت عيني و در نتيجه منكر هر قانون كلي بوده است، متجاوز از چهل سال در نقاط مختلف يونان درس داده و اثر بخشيده و همچون سخنور و نويسنده اي محترم اعجاب كسان بسياري را برانگيخته و جوانان بسياري اشتياق درس گرفتن از او را داشته اند. او كسي است كه انبوهي ارز تعاليم و نظريات مثبت را نه تنها بيان كرده بلكه همچون هشدار دهنده يا واعظي انها را با اصرار و تاكيد فوق العاده در ذهنها جاي داده است و همچنين فرقگذاري ميان درست و نادرست و موافق قاعده و مخالف قاعده، در انديشه هاي او نقش بسيار بزرگي داشته است.
آيا الفظ و كلماتيكه او ترديد خود را درباره وجود خدايان بوسيله انها اظهار كرده گواهاني قابل اعتماد بر طرز فكر او نيستند؟ همان قطعه مربوط به خدايان، دليلي قاطع و ترديد ناپذير است بر اينكه مصنف جمله مربوط به مقياس بودن انسان، از آنگونه شكي كه افلاتون به استناد ان جمله به او نسبت ميدهد بكلي بيگانه است. زيرا پروتاگوراس خودداري از هرگونه داوري بر اينمورد را، به عللي مبتني ميسازد كه با خود موضوع ارتباط دارند و با طبيعت اين مسئله خاص پيوسته اند. سخني كه او ميگويد تقرين چنين است: «خدايان را تاكنون هيچ كس نديده است؛ عمر ادمي چنان كوتاه، و ميدان مشاهدات ما چنان تنگ است كه ممكن نيست بتوانيم نشانه هاي اثربخشي انان را در طبيعت و ادمي بطور قابل اعتماد بشناسيم يا منكر ان گرديم؛» و بدين سبب در مورد اين مسئله هيچ حكم قطعي مثبت يا منفي نميتوان كرد اگر پروتاگوراس معتقد به اين اصل بود كه «حقيقت براي هركس، همان است كه بر او حقيقت مينمايد»؛ لازم ميامد به مسئله وجود خدايان پاسخي ديگر بدهد يعني بگويد «خدايان براي كسانيكه به وجود انان معتقدند، وجود دارند و براي كسانيكه به وجود انان معتقد نيستند وجود ندارند».
ولي دليل نادرستي ان تفسير ناروا، تنها سخنان پروتاگوراس نيست بلكه خود افلاتون نيز بر نادرستي ان تفسير شهادت داده است. افلاتون در رساله«پروتاگوراس» تصويري از او بدست ميدهد كه بطور كلي مطابق با اصل است هرچند با رنگهاي زننده ساخته شده وبا جزئياتي نامطبوع همراه است. اين تصوي با تصوير نادرستي كه در رساله «ته ئه تتوس» ميبينيم كه كوچكترين شباهتي ندارد. خصوصيت تصوير نخستين فقدان يقين نيست بلكه يقيني افراطي و حتي جزمي است، در حاليكه تصوير دوم مردي را نشان ميدهد كه منكر هرگونه فرقي ميان حقيقت و اشباه است. در رساله نخستين(يعني پروتاگوراس) پروتاگوراس در حال حيات است؛ ولي در رساله دوم كه خيلي ديرتر نوشته شده، از پروتاگوراس بعنوان مردي سخن گفته ميشود كه مدتهاست رخت از جهان بربسته. رساله نخستين ياد مرديكه افلاتون او را ديده است، زنده است، ولي در رساله دوم انديشه افلاتون با شبحي بازي ميكند در اجا شخصي واقعي دربرابر ماست و در اينجا نمونه اي. در انجا مشاهده و نظر حكومت ميكند و در اينجا استنتاج؛ در انجا تصويري زنده نمايان است و در اينجا استدلالي كه تار و پ.ودش به ظرافت كامل بهم پيوسته شده، كسيكه به اين اختلاف توجه يافته است و افلاتون را براستي ميشناسد، بي هيچ ترديد ميداند كه حقيقت تاريخي را در كجا بايد جست و افلاتون با كداميك از دو تصوير ميخواسته است حقيقت را نشان دهد.
چرا افلاتون در رساله «ته ئه تتوس» چنين تصويري از پروتاگوراس ساخته است؟ سبك گفتگو كه انلاتون در نوشته هاي خود بكار ميبرد، او را دربراب اشكالي خاص قرار داده است. او در مكالمات خود، سقراط را بعنوان سخنگوي اصلي انتخاب كرده است اما در عين حال نه ميخواست و نه ميتوانست از بحث و داوري درباره نظرياتي كه پس از سقراط پيدا شده بودند چشم بپوشد. او اهميتي نميداد به اينكه وقايع مكالماتش از لحاظ ترتيب تاريخ وقوعشان درست باشند. ولي يك امر امكانپذير نبود، سقراط ممكن نبود به مبارزه با نظرياتي بپردازد كه پس از مرگش پيدا شده بودند. در اينگونه موارد بيراهه هايي ضرورت داشت و افلاتون ناچار بود به شگردهاي هنذري توسل جويد و ذهن فيلسوف شاعر در اينكا كوچكتريت ناتواني نميشناخت. مثلن يكبار سقراط را بران ميدارد كه نظريه اي را در خواب بشنود زيرا بهمان علتي كه ياد كرديم سقراط از اين نظريه(كه متعلق به شاگردش انتيستنس است) از طريق عادي خبردار نميتوانست شد در رساله ته ئه تتوس نيز مطلب از همين قرار است افلاتون در اينجا سقراط را وادار ميكند نظريه اي را درباره شناسايي تشريح و رد كند كه خود انرا «نظريه سري پروتاگوراس» مينامد و بكلي غير از ان نظريه اي قلمداد ميكند كه پروتاگوراس دربرابر توده مردم اعلام كرده است. يكي از حاضران جلسه بحث كه از ستايندگان پروتاگوراس است و نوشته هاي مابعدالطبيعي او را نيك ميشناسد، از افشاي اين نظريه به حيرت ميافتد بعبارت ديگر، افلاتون تا ان حد كه صورت ظاهر هنرش اجازه ميدهد، اشكارا به خواننده ميگويد كه انچه در اينجا مياورم داستاني خيالي است غرض افلاتون در اينجا تشريح نظريه شناسايي آريستيپ و داوري درباره ان است. اين غرض مدتهاست كه شناخته شده ولي هنوز مورد تاييد عموم قرار نگرفته است. البته افلاتون كه از طرح هر مطلب نالازم ميپرهيزد، اگر نميخواست بوجود قرابتي دروني ميان نظريات اريستيپ و پروتاگوراس اشاره اي كرده باشد، راهي ديگر بر ميگزيد، او تفسير جمله مربوط به مقياس بودن انسان را مقدمه داستاني قرار ميدهد كه براي طرح مسئله و بحث درباره ان ضروري است. ولي از نوشته افلاتون نتيجه اي حاصل شده است كه نه غرض افلاتون بود و نه انتظار ميرفت كه چنين نتيجه اي ازان به بار ايد .مرجعيت فوق العاده نيرومند «افلاتون الهي» و طرز فكر رايج درباره به اصطلاح «سوفسطايي یا سوفیستایی» در اين مورد خاص اثري برخلاف حقيقت تاريخي بخشيده و تقريبن، هم تمامي دوره باستان و هم تمامي دوره جديد تا چندي پيش، تفسير افلاتون را حقيقت محض انگاشته است در گزارشهاي بعض از نويسندگان دوره باستان گاهگاه نظري برخلاف عقيده رايج نمايان است ولي بيشترين نويسندگان اندوره هيچ كوششي جدي براي روشتن ساختن معني متن ان قطعه كوچك به عمل نياورده اند و جاي شگفتي نيست، زيرا تيمون (درگذشته اندكي پيش از 300پ.م) نيز چنانكه از اشعار مزاح اميزش پيداست، كمترين زحمتي به خود نداده است كه جمله پروتاگوراس درباره خدايان را حتي از لحاظ دستور زبان درست بفهمد. همانطور كه ميدانيم نفوذ افلاتون، عامل منفي اشنتباه درباره سوفسطاييان بوده و سبب شده است كه نوشته هاي انان مورد تحقير و بي اعتنايي قرار گيرد. در اينمورد خاص تفسير افلاتون از سخن پروتاگوراس بصورت عامل مثبت اشتباه بر ان عامل منفي اضافه شده و همين خود سب گرديده است كه تا چندي پيش هيچ كس نپرسد كه گودالي را كه ميان رساله «پروتاگوراس» و رساله «ته ئه تتوس» افلاتون دهن باز كرده است چگونه بايد پر كرد. و جمله پروتاگوراس درباره خدايان و ساير قطعات باقي مانده از او چگونه با شكاكيت كلي كه به او نسبت ميدهند سازگار ميتواند بود؟

بدرود
__    __    __    __    __    __    __

Friday, November 03, 2006

درود
سوفسطایيان-بخش هفتم


پروتاگوراس-3


آيا پروتاگوراس معتقد به شكاكيت كلي بوده؟
«درباره هر موضوع دو گفتار هست كه در مقابل يكديگر قرار دارند.» اين قطعه گرانبها در خدمت همان نظريه است كه معتقد به شكاكيت كلي پروتاگوراس ميباشد. آيا واقعن چنين برداشتي از اين جمله درست ميباشد؟
اگر اين جمله داراي معنايي بود كه به ان نسبت داده ميشود، و نتيجه متخذ از ان اين بود كه ‹هر عقيده اي موافق حقيقت است.›؛ در اينصورت ميبايست در ان جمله سخن از گفتارهاي بيشمار در ميان ميبود نه از دو گفتار! معني حقيقي اين قطعه را دو واقعيت زير روشن ميسازد: اول بيان اورپيد،دوست پروتاگوراس، كه تقريبن عين اين جمله را در نمايشنامه «آنتيوپه» اورده است و ثانيا نحوه وقوع اين جمله در نوشته ايسوكراتس.اورپيد درنمايشنامه فوق از زبان امفيون ميگويد: «در هر موضوع، هنر سخنگو سبب ميشود كه دو گفتار متعازض بوجود ايد.» و ايسوكراتس سخنور، نظر مخالف با مفاد اين جمله، يعني اين نظر را كه «ممكن نيست درباره موضوعي واحد دو سخن متعارض گفت» در زمره سخنان بي معني و نامعقول ذكر ميكند كه يك نسل پيشتر رواج داشته است. اين دو واقعيت دليل بر اينند كه جمله پروتاگوراس نه سخني حاكي از شكاكيت است، نه حاوي معنايي غير از حقيقتي كه امروزه همه ما ميشناسيم: «در همه مسائل بجز مسائل رياضي، گفتاري بر له وجود دارد و گفتاري برعليه.» بنابر اين در مورد هر ادعاي مثبت بايد طر ف مقابل منفي ان ادعا را نيز در نظر گرفت، و دربرابر هر تزي بايد آنتي تز انرا قرار داد. چه در مسائل نظري و چه در مسائل عملي، مهم اين نيست كه ب له يك عقيه چه دلايلي ميتوان اورد بلكه مهم اينست كه ايا بر له ان عقيده دلايل بيشتر ميتوان اورد تا برعليه ان؟ فقط كسي دانش حقيقي و قابل اعتماد دارد كه هم ميتواند بطلان عقيده مخالف را ثابت كند و هم قادر است از عقيده خود در برابر ايرادها با موفقيت دفاع كند(بروش ديالكتيك). يكي از مهمترين وسايل اين روش انديشه، بيگمان كتاب پروتاگوراس با عنوان «گفتارهاي متقابل» بوده است كه متاسفانه از اين اثر معروف جز ان جمله كوچك، كه احتمالن در آغاز اثر جاي داشتع است، يك سطر هم بدست نداريم.درباره محتويات كتاب نيز يزي نمي دانيم. تنها از خبر ناقصي كه از آريستوگنس موسيقي شناس به ما رسيده است ميتوان، هر چند نه با اطمينان، چنين استنتاج كرد كه افلاتون در بحث ديالكتيكي درباره مفهوم عدالت در كتاب اول ‌«جمهوري»، استفاده قابل توجهي از ان اثر پروتاگوراس كگرده باشد.اين خبر حتي اگر صحيح نباشد خالي از لطف نيست. زيرا آريستوگنس شاگرد ارسطو و معاصر جوانتر افلاتون بود، و ممكن نبود چنين سخن بگويد اگر محتويات «گفتارهاي متقابل»-كه در ان زمان هنوز گم نشده بود- در چندين نقطه با محتواي ان اثر اصلي افلاتون برابر نميبود. به سخن ديگر، در گفتارهاي متقابل بيگمان مسائل اخلاقي و سياسي نيز به شيوه ديالكتيكي مورد بحث قرار گرفته بوده است.
ادامه دارد
بدرود
__    __    __    __    __    __    __

Monday, October 23, 2006


درود بر همه
سوفسطایيان-بخش هفتم

پروتاگوراس-2

فلسفه الهي پروتاگوراس

پاسخ دقيق اين سوال در كام شعله هاي نخستين كتابسوزي تاريخ، از بين رفته است. آنچه به ما رسيده جمله ايست كه در آغاز آن كتاب وجود داشته است؛ «درباره خدايان من نه ميتوانم بدانم كه انها وجود دارند و نه ميتوانم بدانم كه انها وجود ندارند و نه ميتوانم بدانم كه انها داراي چگونه شكلي هستند. زيرا امور بسياري مانع از اين دانستنند مخصوصن تاريكي موضوع و كوتاهي عمر آدمي.» در اينجا انبوهي از پرسشها سربر ميدارند و پيش از همه اين پرسش كه محتواي كتابي كه نخستين جمله اش موضوع ان را براي ادمي ناشناختني اعلام ميكند و به يكسو مينهد، چه ميتوانسته باشد؟ نخستين چيزي كه جلب توجه ميكند كلمه «دانستن» است كه بارها تكرار ميشود و كل جمله بر ان تكيه ميكند. متفكران دوره باستان ميان دو مفهوم دانستن و معتقد بودن با همان دقتي كه ما امروزه داريم، فرق ميگذاشتند مثلن فرقگذاري قاطع پارمنيدس را ميان «شناسايي» و «عقيده» كه منتج به نتايج فراواني شده را قبلن بيان كرديم؛ بنابراين ميتوان گفت كه موضوع بحث پروتاگوراس اعتقاد به خدايان نبوده بلكه شناخت خدايان بوده است. قرائني هم وجود دارد بر اينكه تقريبن ممكن نيست پروتاگوراس منكر اعتقاد به خدايان بوده باشد. افلاتون روايت ميكند كه اين سوفسطايي عادت داشته است بر اينكه از مجادله درباره حق الزحمه خويش خودداري كند. اگر شاگردي پس از خاتمه درس حق الزحمه را نميپرداخت استاد از او ميخواسته است كه به پرستشگاه برود و با قيد سوگند ارزشي كه خود او براي درس قايل است اعلام كند. سخنان پروتاگوراس در رساله «پروتاگوراس» افلاتون درباره چگونگي پيدايش جامعه انساني نيز دليل ديگري براي ماست، وگرنه چگونه ممكن بود افلاتون كه استاديش در بيان خصوصيات اشخاص در نهايت كمال است، از زبان مردي مخالف اعتقاد به خدايان(منظور پروتاگوراس)، داستاني حاكي از وجود خدايان و تاثير و نفوذ انان در ادميان نقل كند و سرانجام هم اين جمله پرمعني را به دهان او بنهد كه «آدمي چون از نيروي خدايي بهره ور شد با خدايان پيوند خويشي يافت. از اين رو يگانه جانداري بود كه به خدايان ايمان اورد و پرستشگاههايي براي انان بر پا كرد.(نوع رابطه بين خدا و انسان در اين مطلب بسيار جالب توجه ميباشد.)» همه اين قراين دلالت دارد بر اينكه موضوع سخن در ان قطعه اعتقاد به خدايان نيست بلكه شناسايي علمي يا شناخت از روي خرد به هستيِ خدايان است. معني ككلمه اي كه «تاريكي» ترجمه شده است حاوي جز لطيفي است. اين كلمه غالبن بمعني«نامحسوسي» است. در ان جمله كلمه تاريكي اشاره به اين نكته است كه خدايان موضوع ادراك حسي مستقيم نيستند و انجا كه حس به ياري ما نميرسد، دلالت جاي انرا ميگيرد. درباره كوتاهي عمر شايد منظور اينست كه كوتاهي عمر مانع ميشود كه ما موارد تجربي كافي جهت تاييد يا رد وجود خدا را بدست بياوريم.
به هر حال او با اشاره به مرزهاي شناسايي انساني، هشدار داده است كه قبولي يا رد در اين مساله، قابل اعتماد نيست و بدين سان فصل مهمي در تاريخ تحول ذهنِ علمي باز كرده است.

فلسفه مابعدالطبيعه پروتاگوراس

از فلسفه الهي به فلسفه مابدالطبيعه گامي بيش نيست. در اين مورد نيز از يك كتاب بيش از يك جمله بدست نداريم كه تفسيرهاي متفاوتي از ان شده است. از اين كتاب با سه عنوان نام برده شده است: «درباره موجود»، «حقيقت»، «سخنان از پاي دراورنده». عنوان اخير حكايت از ان دارد كه قسمت مهمي از كتاب وقف حملاتي بر چيزي يا كسي بوده است و ما از ان اطلاعي نداريم ولي فرفوريوس نوافلاتوني(مرگ اندكي پس از300م) كه اين كتاب را خوانده است ميگويد حمله ها پروتوگوراس متوجه فيلسوفان الئايي بوده است. يگانه جمله باقيمانده كه در اغاز كتاب جاي دارد چنين است: «انسان مقياس همه چيزها است، مقياس چيزهاي موجود، بر اينكه انها وجود دارند و مقياس چيزهاي غيرموجود، بر اينكه انها وجود ندارند.»
در اين هيچ ترديدي نيست كه جمله «مقياس بودن انسان» با نظريه شناسايي ارتباط دارد. ولاي تفسير اينكه انسان در جمله فوق بمعني فردي و يا كلي بكار رود، اختلافاتي وجود دارد(البته يك تفسير اخلاقي نيز از ان ميكنند كه در ان همه چيز را در اختيار انسان دانسته و نوعي انسانگرايي اخلاقي ميباشد.).
1-اين سخن كه انسان مفرد يا شخص، معيار و مقياس اشيا استة چه معني دارد؟ اگر اين سخن معنايي داشته باشد اين معني جز انكار كامل وجود واقعيات شناختني نميتواند باشد. بعبارت ديگر اين جمله بيان ناشيانه نظريه اي درباره شناسايي خواهد بود كه ما امروز انرا نظريه پديدارشناسي(فنومناليسم) ميناميم و نماينده ان در دوره قديم يكي از مكتبهاي سقراطي بود كه چون اصحاب ان در شهر كورن در افريقا اقامت داشتند مكتب كورنايي ناميده ميشود. در اين نظريه نه براي چيزها جايي هست و نه اصلن براي مفهوم وجود عيني، بلكه هرچه هست فقط انفعالات ذهني است.
2- جمله معروف پروتاگوراس كه درباره اش اختلا نظرهاي بسيار هست با نظريه شناسايي ارتباط دارد. مقصود از «انسان» در ان جمله اين يا ان شخص نيست بلكه نوع انسان است و جمله معني كلي دارد نه معني شخصي؛ و انسان مقياس تلقي ميشود نه مقياس كيفيت بلكه مقياس وجود اشيا. و دليل درستي ان گواهي فرفوريوس است بر اينكه اين جمله در واق حمله ايست بر فيلسوفان الئايي(الئاييان منكر گواهي حواس بودند). در برابر اين انكار قاطع دنياي محسوس توسط الئاييان(مخصوصن مليسوس-تقريبن همعصر پروتاگوراس) پروتاگوراس تاييد قاطع دنياي محسوس را قرار ميدهد و ميگويد انسان يا طبيعت انساني مقياس وجود اشيا است. يعني ما فقط چيزهاي واقعي را ميتوانيم به ادراك حسي دريابيم؛ انچه واقعيت ندارد ممكن نيست موضوع ادراك حسي باشد. وشايد اين انديشه را بصورت مستتر از جمله فوق بيان كرد كه ما ادميان نميتوانيم از مرزهاي طبيعتمان تجاوز كنيم و حقيقتي كه وصول به ان براي ما ميسر است بايد در محدوده اين مرزها جاي داشته باشد.اگر ما گواهي حواس خود را انكار كنيم به چه حق ميتوانيم به سياير قابليتهايمان اعتماد كنيم و در اينصورت ديگر كدام موضوع شناسايي براي ما باقي ميماند؟ و اگر يگانهحقيقتي را كه براي ما وجود دارد، يعني حقيقت انساني را، انكار كنيم پس كلمات حقيقي و غيرحقيقي را به چه معنايي ميتوانيم بكار بريم؟
دركتاب «درباره هنر» نويسنده رو به مليسوس ميگويد: « چگونه ميتواني ادعا كني كه اشيايي كه به حس ادراك ميكنيم غيرواقعيند؟ چيزي غيرواقعي چگونه ميتواند خود را به ادراك ما عرضه كند؟ ... اگر لاوجود همانند موجود ديده ميشود پس نميدانم چگونه ميتوان انرا، از ان جهت كه مانند موجود با چشم ديده و با عقل شناخته ميشود، لاوجود تلقي كرد؟ ولي راستي چنين نميتوان بود.» و در قسمتي ديگر نظريه پروتاگوراس با اين بيان اعلام ميشود: «موجود(اشيا موجود) هميشه ممكن است ديده و شناخته شود و لاوجود هرگز نه ديده ميشود و نه شناخته ميشود.» اين اعاده حيثيت از ادراك حسي، بايد ميان پروتاگوراس و علماي طبيعي ارتباطي برقرار كرده باشد درست برعكس ارتباطي كه ميان علماي طبيعي و مليسوس «پژوهشگر نا طبيعت» يا «ساكن كننده كيهان» برقرار بوده است. يگانه گواهي مختصري هم كه درباره اشتغال پروتاگوراس با مسائل رياضي(ظاهرن كتابي درباره ان نوشته است) بدست داريم حاكي از شيوه فكر تجربي اوست، ارسطو ميگويد:«خط كش(يا خطي كه مماس بر دايره رسم ميشود)با دايره تنها در يك نقطه تماس نمييابد، و پروتاگوراس در انجا كه بر علماي هندسه تاخته است اين مطلب را متذكر گرديده.» وي اين مطلب را پيرو اين جمله ميگويد:«خطوط محسوس نيز انگونه كه علماي هندسه ادعا ميكنند، نيستند زيرا هيچ خط محسوس بدانگونه راست يا مقوس نيست.» اين مطالب بيانگر نقطه نظراتي استكه ميگويد، هيچ چيز واقعي وجود ندارد كه با تعاريف(مثلن هندسي) كاملن منطبق باشد؛ هيچ نقطه بي بعد و هيچ دايره اي هم وجود ندارد كه همه قطرهاي ان دقيقا مساوي باشند. در اين باره مياننمايندگان مكتبهاي گوناگون اختلاف نظر وجود ندارد؛ اختلاف نظر در مورد مساله بعدي آغاز ميشود يعني در اين مسئله كه ايا تعاريف هندسه از دنياي محسوس بدست اورده شده اند و از اينرو فقط تقريبن حقيقي هستند و انتزاعاتي به منظور خدمت به هدفهاي علمي ميباشند، يا اينكه ان تعاريف مبادي پيشيني و معقول دارند و بنفسه داراي حقيقت كاملند؟ ترديدي نيست كه پروتاگوراس معتقد به شق اول بوده است و حتي احتمال قوي نخستين كسي است كه انرا بيان كرده است.

بدرود
__    __    __    __    __    __    __

 

مطالب قسمتهاي

 گذشته را در لينك بايگاني ميتوانيد بيابيد


بايگاني

خانه

ايميل

فلسفي

 

نگاره هاي  فلسفي

فلسفه -- باشگاه

نگرش -- فلسفي

اكسير -- فلسفي

زنده  باد  فلسفه

فلسفه  نازبانو

کافر --فلسفي

تاريخ فلسفه

فل و سفه

اند يشه

فلسفه

نيلگون

 

-------------

 

بوف

اپيستمه

شهر  خرد

فلسفه علم

فلسفه ذهن

فلسفه غرب

حسين کاجي

نيلوفر-ملکيان

ذهن  سوخته

سراي انديشه

در  آغاز  زمانه

فلسفه تحليلي

انديشه فلسفي

علي طهماسبي

سوژه در حاشيه

خودت را بشناس

انديشه در تنهايي

همه فيلسوف باشيم

انجمن  فلسفه دانشگاه قم

انساني بسيار انساني

پرسش پارسايي انديشه

 

 

پيشنهادي

 

در دفاع از سوسياليزم

از اسطوره تا واقعيت

آرشيو ماركسيست

ادبيات فلسفه هنر

آرمان  و   انديشه

منوچهر   جمالي

معنويت عقلانيت

باشگاه  انديشه

کانون  انديشه

كلوپ  انديشه

فلسفه  تاريخ

دکتر سروش

فرياد بي صدا

گروه  ملكوت

ايران باستان

توتم انديشه

انسان امروز

پيام ايرانيان

انجمن افراز

آدم  و  حوا

حوا  و  آدم

فرهنگشهر

سيپريسك

سيبستان

عصر جديد

آينده  نگر

روز سپيد

جهانبگلو

امر منفي

مريم اينا

خوابگرد

گلشن

ميلاني

اكسير

باهماد

كتابچه

دبش

افشا

 

نشريه ليبرال-دموكرات

 

مجلات فلسفي

 

خردنامه همشهري

سروش انديشه

ارغنون

ذهن

 

سايتهاي

خبري تحليلي سياسي

 

اتحاد جمهوري خواهان

فوروم سوسياليسم

همبستگي كارگري

لوموند ديپلوماتيك

كميته   اقدام

شرق انلاين

پن لاگ خبري

ايران  استار

شبكه جوان

ايران  امروز

پشت پرده

پارس  مديا

كمونيست

پيك خبري

روشنگري

راه آزادي

جبهه ملي

ايران  نيوز

هاتف نيوز

آفتاب نيوز

راه  كارگر

ايران آزاد

اخبار روز

پيك ايران

نو انديش

آذين داد

گزارشگر

نوريزاده

تبريز نيوز

گويا نيوز

صداي ما

راه توده

آريا نيوز

بروسكا

پيك نت

صبحانه

نگاه نو

فانوس

بامداد

انتخاب

رويداد

پن لاگ

بازتاب

دريچه

كومله

آشوب

نثر ما

كارگر

بهنود

ميهن

ميزان

امروز

نوروز

فردا

روزنه

پندار

داور

آينه

كار

 

-------------

 

 روزنامه هاي خبري

 

روز

ايران

شرق

اعتماد

آينده نو

حيات نو

ايران ما

جام جم

کارگزاران

همشهري

عصر آزادي

اعتماد ملي

لينك روزنامه ها

 

 

لينكهاي ادبي

 

سبز انديشان

لينك   مانيها

ايران كليدر

سمرقند

ادبكده

سخن

دوات

واژه

فروغ

قابيل

ناتور

خزه

باران

مانيها

پژواك

ماندگار

آدم و حوا

مجله شعر

گردون ادبي

كتاب سياوش

عباس معروفي

ادبيات داستاني

ادبيات  و  فرهنگ

تراوشات كثيف ذهن

شبكه ادبي   1  2  3  4  5

 

مجلات خواندني

 

لوموند ديپلماتيك

سياه و سفيد

هفت سنگ

كاپو چينو

پيك هفته

شرقيان

شهروند

گذرگاه

كارنامه

صبحانه

آلاچيق

نيمروز

بخارا

كلك

نامه

لور

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

فيلتر

فيلترشکن

فيلتر شکن

آنتي

انتي

آخر

آخرين

اخر

اخرين

جديد

جديدترين

ضد

فيلترينگ

پراکسي

Tamplate By:

  خُسن آقا
 


فلسفه براي همه