با درود فراوان بر همگي
هراكليتُس ( تقريبن 475 – 545 پ.م ) :
قسمت اول
وي يكي از درخشانترين چهره هاي تاريخ انديشه انساني است. ديوژنس لائرتيوس مينويسد كه وي از شهر افسوس بود و در شصت و نهمين اولمپياد (501-504 پ.م) چهل سال داشته است مطابق گزارش وي در شصت سالگي مرده است. هراكليتوس از پيثاگوراس و كسنوفانس نام ميبرد و بعدها پارمنيدس از او ياد ميكند. ديوژنس همچنين حكايت ميكند كه فيلسوف با همشهريان خود در افسوس روابط گرمي نداشت و از ايشان بيزار بود و يكي از علتهاي اساسي ان اين بود كه مردان ان شهر دوست صميمي وي هرمودوروس را تبعيد كردند هرمودوروس از هواداران حكومت ايران بود وبا شورش ايونيا بر ضد فرمانروايي ايران مخالفت كرد و بدين علت همشهريانش وي را از حكومت افسوس برداشتند واز ان شهر تبعيدش كردند. ديوژنس گزارش ميدهد: «سرانجام از مردم بيزار شد ودر كوهها سرگردان گرديد و در انجا به زندگي خود ادامه ميداد و از علفها و گياهان خوراك ميگرفت اما هنگاميكه اين شيوه زندگي ويرا دچار استسقا كرد، بشهر بازگشت و اين معما را با پزشكان در ميان نهاد كه: ايا ايشان ميتوانند پس از باران فراوان خشكسالي پديد اورند؟ ايشان نتوانستند اين معما را بفهمند، انگاه وي خود را در اغل گاوان در حفره اي جاي داد ، بدين اميد كه دم گرم انجا رطوبت را از تن وي تبخير كند. اما چون اين نيز سودي ندا در شصت سالگي زندگيش پايان يافت.» البته اين افسانه اي بيش نيست و بر پايه اين انديشه ساخته شده است كه در روزگاران كهن براي مردان برجسته پايان و مرگي متناسب با انديشه و شيوه زندگي انان ميساختند.
هراكليتوس را در ميان فيلسوفان باستان، مردي بدبين و گوينده سخناني نامفهوم ميدانستندو و بدين علت است كه سيسرو وي را تيره يا مبهم ناميده است و همچنين در دوران امپراطوري روم ويرا فيلسوف گريان ميشناختند. اما در حقيقت هراكليتوس نه چيستانگو بوده است نه مبهم علت ابهام در گفته هاي وي را شايد بتوان در شيوه نوشتن او و سهل انگاري در رعايت قواعد دستور زبان و بلاغت جستجو كرد چنانكه ارسطو در كتاب هنر سخنوري خود متوجه ان شده است وبا اشاره به نوشته هاي هراكليتوس ميگويد: «انچه كه من از ان ميفهمم عالي است و انچه هم كه نميفهمم همچنين عالي است اما غواصي ماهر بايد كه به ژرفاي ان راه يابد.» اما انچه درباره بدبيني وي گفته شده است، از روش زندگي و شيوه اخلاقي او سرچشمه ميگيرد كه از وي متفكري انتقادي، گوشه گير و دور ازهوسها، فزون جوييها و كشاكشهاي مردمان، ساخته بود. با اشاره بهمين نكته است كه ديوژنس نقل ميكند كه: «يكي از نشانه هاي بزرگ انديشي يا بلند نظري او اين است كه پادشاهي موروثي را به برادرش واگذار كرد.» و اين را ميتوان با اطمينان پذيرفت، زيرا خانواده وي از بزرگان اقسوس بودند و مقام ريست كاهنان پرستشگاه ارتميس را در ميان خود به ارث داشتند.
اثار بجا مانده از هراكليتوس:
مورخان نوشته اي را از هراكليتوس ميدانند كه تنها عنوان و تكه هايي از ان باقي مانده است. ديوژنس مينويسد: «كتابي كه گفته ميشود از اوست مطابق مضمون اصلي ان درباره طبيعت نام دارد و به سه گفتار تقسيم شده است؛ درباره همه جهان هستي، سياست و خداشناسي. وي اين كتاب را وقف معبد ارتميس كرد و به انجا سپرد ... اين نوشته او چنان شهرتي بدست اورد كه از فرقه اي بنام هراكليتيان پديد امد.» اما انچه ما از اثار هراكلينتوس در دست داريم گفته ها و جمله هايي است كوتاه كه از لحاظ ساختمان پيچيده فشرده و داراي اهنگي همانند گفته هاي كاهنان و سخنگويان معابد باستاني است.
تكه هايي از آثار هراكليتوس:
1- از اين لوگوس(قانون جهاني) كه هستنده اي جاويدان است، ادميان نااگاهند، چه پيش از انكه انرا بشنوند، چه هنگاميكه انرا براي نخستين بار بشنوند. هر چند همه چيز مطابق با اين لوگوس پديد ميايد ايشان چونان كسان نا ازموده اند، حتي هنگاميكه و كرده ها را انگونه ميازمايند كه من تو صيف ميكنم و هر چيز را موافق طبيعت ان جدا ميسازم و بيان ميكنم كه چگونه است اما ديگر ادميان هنگام بيداري فراموش ميكنند كه چه ميكنند، درست همانگونه كه فراموش ميكنند در خواب چه كردند.
2- پس بايد از انچه همگاني است پيروي كرد اما هرچند لوگوس همگاني است، بيشتر مردمان چنان زندگي ميكنند كه گويي بينشي ويژه خود دارند.
3- ايشان به اين تنديسها(مجسمه ها) نماز ميگذارند چنانكه گويي كسي با خانه خود گفتگو كند؛ زيرا خدايان و قهرمانان را انگونه كه هستند نميشناسند.
4- خورشيد هر روز تازه است.
5- تناقض، توافق است و از چيزهاي ناموافق زيباترين هماهنگي (و همه چيز از راه جدال) پديد ميايد.
6- طبيعت نيز در پي اضداد تلاش ميكند و از انها هماوازي(هماهنگي) پديد مياورد، نه از همانندها. همانگونه كه در هر حال نر با ماده بهم گرد ميايند، نه هر يك از انها با همجنس خود و نخستين همبستگي از راه يگانگي اضداد روي ميدهد، نه بوسيله همانندها...
7- كسانيكه كه در يك رودخانه گام مينهند، ابهاي ديگر و ديگري بر رويشان جريان دارد.
8- مرگ است انچه كه ما در بيداري ميبينيم. اما انچه كه خوابيده ميبينيم روياست.
9- نام عدل را نميدانستند، اگر اينها(بي عدالتيها) نميبودند.
10- اين نظام جهاني(كوسموس) را كه براي همه همان است، هيچيك از خدايان و هيچيك از ادميان نيافريده است، بلكه هميشه بود و هست و خواهد بود، اتشي هميشه زنده، فروزان به اندازه هايي و خاموش به اندازه هايي.
11- دگرگونيهاي اتش: نخست دريا، ونيمي از دزيا خاك، و نيمي ديگر فواره اتشناك ... زمين چون دريا جاري ميشود و اندازه خود را مطابق همان نسبتي نگه ميدارد كه پيش از انكه زمين شود، بوده است.
11- براي روحها اب شدن مرگ است، براي اب خاك شدن مرگ است. اما از خاك اب پديد ميايد، از اب روح.
12- خلق بايد بخاطر قانون همانگونه بجنگند كه براي حصار شهر.
13- ما در يك رودخانه هم پا ميگذاريم هم پا نميگذاريم ما هم هستيم هم نيستيم.
14- دانايي، نه گوش دادن به من، بلكه به لوگوس است و همسخن شدن كه همه چيز يكي است.
15- مردمان نميدانند كه چگونه از هم جداشدگي عين بهم پيوستگي است: هماهنگي كششهاي متضاد چون در كمان و چنگ.
16- هسيودوس امزگار بيشتر مردمان است و ايشان باور دارند كه وي از همه بيشتر ميدانست، مردي كه روز و شب را نميشناخت اندو يكي است.(هسيودوس روز را زاييده شب ميدانست.)
17- خدا روز شب، زمستان تابستان، جنگ صلح، سيري گرسنگي(همه اضداد) است، و بشيوه (اتش) دگرگون ميشود كه هرگاه با بخورها اميخته شود، مطابق بوي هريك از انها ناميده ميشود.
18- بايد دانست كه جنگ در چيزها همگتني است و پيكار عدل است و همه چيز از راه پيكار و ضرورت پديد ميايد.
19- انچه در ماست يكي است: زنده و مرده، خوابيده و بيدار، جوان و پير. زيرا اينها، دگرگون شده، انهااند و بازهم انها، دگرگون شده، اينهااند.
20- همه چيز مبادله اتش است و اتش مبادله همه چيز، مانند كالاها براي طلا و طلا براي كالاها.
21- نميتوان دوبار در يك رودخانه ايپا نهاد. پراكنده ميشود و بار ديگر بهم گرد ميايد، نزديك ميگردد و دور ميشود.
22- براي خدا همه چيز زيبا و عدل است اما ادميان يكي را نا عادلانه و يكي را عادلانه تصور كرده اند.
23- بيماري تندرستي را خوشايند و نيك ميسازد، گرسنگي سيري را و رنج اسايش را.
24- درست انديشي بزرگترين هنر(فضيلت) است و دانايي حقيقت را گفتن و موافق با طبيعت عمل كردن و هماهنگ بودن با ان است.
25- روح خشك خردمندانه ترين و بهترين است.
26- طبيعت دوست دارد خود را پنهان كند.
27- كوتاهترين راهها براي نيكنامي، نيك شدن است.
28- يكي، كه او تنها داناست هم نميخواهد و هم ميخواهد كه بنام زوس ناميده شود.
ادامه دارد
پايدار باشيد.
تابعد ...
|