با درود فراوان بر همگي
پيثاگوريان ( فيثاغورسيان) – قسمت سوم
آلكمايون (سده پنجم و ششم پيش از ميلاد):
زندگي
از ميان كساني كه معاصر پيثاگوراس ( فيثاغورس ) يا از نسل پس از وي بودند و در جريان فكري و فلسفي پيثاگوريان تاثير كردند، هيچ كس را به اهميت الكمايون Alkmaion نميشناسيم. در حاليكه از ديگران تنها نامي، انهم مشكوك، بجاي مانده است، شواهد تاريخي قابل ملاحظه و دقيقي درباره اين دانشمند و متفكر نگهداري شده است. ارسطو گزارش ميدهد كه: «آلكمايون در دوران پيري پيثاگوراس مردي جوان بوده است.» كه بنابر اين گزارش ميتوان حدس زد كه آلكمايون نزديك به پايان سده ششم پيش از ميلاد بدنيا امده بود و دوران كمال وي اوايل قرن پنجم بوده است. ديوژنس مينويسد: «آلكمايون از كروتون، شاگرد ديگر پيثاگوراس، بيشتر نظريات وي در پزشكي است. اما گاهي به فلسفه طبيعي نيز ميپردازد. چنانكه گويد: بيشتر چيزهاي انساني دوتايي است.» ميدان اصلي كار و انديشه وي پزشكي و مطالعه درباره ساختمان و چگونگي كار اندامها و اعصاب و حواس انسان بوده است.
نظريه حواس و مغز:
آلكمايون را بنيانگذار روانشناسي تجربي دانستند و دليل انرا در گزارشي از ثئوفراستوس مييابيم: «از كسانيكه كه ادراك حسي را نه نتيجه تاثير همانند بر همانند ميدانند، آلكمايون نخستين كسي است كه اختلاف ميان جانداران را معين كرد. وي ميگويد انسان با جانداران ديگر از اين لحاظ فرق دارد كه «تنها او ميانديشد، در حاليكه ديگران احساس ميكنند ولي نمي انديشند» ، زيرا تفكر و احساس فرق دارند و نه انگونه كه امپدوكلس عقيده دارد، يكي هستند. پس از ان وي درباره هر يك از حواس مكرر بحث ميكند... وي عقيده دارد كه مجموع حواس بنحوي با مغز همبستگي دارند، و بدينسان هنگاميكه مغز تكان بخورد يا جاي خود را تغيير دهد، حواس ناقص ميشوند زيرا اين كار گذرگاههايي را كه احساسها از انها ميايند ميگيرد.»
در اين گزارش نخستين كوشش تجربي براي پي بردن به سرچشمه احساسات در انسان ديده ميشود و نكته بسيار مهم اين است كه الكمايون عامل اساسي و تعيين كننده مغز در وجود انسان پي برده و انرا منبع و جايگاه حواس معرفي كرده است و ما ميدانيم كه نظريه تاثير مغز را در حواس، بعدها هيپوكراتس و افلاطون از آلكمايون گرفتند در حالي كه كساني مانند امپدوكلس، ارسطو و بعدها رواقيون پيرو همان نظريه قبلي بودند و قلب را بجاي مغز مركز احساسات ميدانستند. الكمايون نخستين كسي است كه جانور زنده را تشريح كرده بود و پس از تشريح چشم، بوجود گذرگاههاي حواس پي برده بود و همچنين آلكمايون درباره هريك از حواس انسان عميقانه مطالعه كرده بود و چگونگي شنوايي، بينايي و ديگر حواس را در ادمي بدقت و تفصيل شرح ميدهد.
نظريه پزشكي:
قبلن گفتيم كه پيثاگوريان و بويژه فيلولائوس زير تاثير نظريات پزشكي آلكمايون قرار گرفته بودند اما خود او نيز ازسوي ديگر از نظريات پيثاگوريان، مخصوصن نظريه دوگانگي ايشان و نظريه اضداد متاثر شده بود و نظريه پزشكي وي تحت تاثير ان قرار گرفت كه در گزارش زير داده شده است: «آلكمايون عقيده دارد كه نگهبان تندرستي، برابري اندازه ها ميان نيروهاست مانند تر و خشك، سرد و گرم، تلخ و شيرين و مانند اينها، در حاليكه تك فرمانروايي هر يك از انها علت بيماري ميشود؛ زيرا تكفرمانروايي هر يك از انها فاسد كننده است. بيماري، از لحاظ علت ان، در اثر فزوني گرما يا سرما و از لحاظ انگيزه ان در اثر افراط يا كمبود غذا روي ميدهد و از لحاظ جاي ان، يا در خون است يا در مغز استخوان يا در مغز. و گاهي در اينجاها، بيماريها بعلتهاي خارجي مثلن در اثر اب يا محيط يا رنج خستگي يا شكنجه و مانند اينها پديد ميايد، از سويي ديگر تندرستي اميختگي هم اندازه كيفيات است.»
و اين همان است كه سيمياس در گفتگو با سقراط ابراز ميكند(به مطلب قبلي مراجعه شود) كه بنابر عقيده پيثاگوريان، روح يك هماهنگي ميان نيروها و عناصر متضاد بدن است و مرگ در نتيجه برهم خوردن يك هماهنگي روي ميدهد.
از نظريات مهم الكمايون همچنين درباره روح است كه ارسطو انرا نقل ميكند: «وي ميگويد روح مرگ ناپذير است بعلت همانندي ان با چيزهاي مرگ ناپذير؛ و داراي اين خاصيت است، زيرا همواره در حركت است چون همه چيزهاي خدايي پيوسته در حركتند خورشيد، ماه، ستارگان و همه اسمان.» در گزارش ديگر نيز گفته ميشود كه: «بعقيده الكمايون، روح بخودي خود بحركت در ميايد و درگير يك حركت جاويدان است، بنابراين مرگ ناپذير و همانند چيزهاي خدايي است.»
پس روح ادمي نيز مانند اجرام اسماني يعني ماهيات خدايي پيوسته در حركت است اما علت جاويداني و دوام اجرام اسماني، حركت دايره اي و هميشگي انهاست ولي در انسان چنين نيست بدن نيز در حركت است، ولي حركت ان دايره اي نيست تنها روح حركت دايره اي دارد اين نظريه الكمايون را به اين شكل در گزارش ديگري از ارسطو مييابيم كه مينويسد: «الكمايون ميگويد كه انسانها به اين علت ميميرند كه نميتوانند اغاز را به پايان بهم پيوند دهند.» ميدانيم كه اغاز و پايان فقط در دايره وجود دارد و منظور الكمايون اينست كه چون حركت تن دايره اي نيست، يعني برعكس اجرام اسماني است و نميتواند اغاز و پايان را بهم پيوند دهد پس از چندي از ميان ميرود. اما روح چون پيوسته در حركت دايره اي است(تناسخ) مرگ ناپذير و جاويدان است. اين نظريه الكمايون را درباره حركت دايره اي و هميشگي روح، افلاطون در رساله فايدروس خود پايه استدلال مشهورش براي اثبات بقا و فناناپذيري روح قرار داده و حتمن انرا اگاهانه از الكمايون گرفته است.
ياداوري :
درباره آلكمايون نكات زير را ميتوان بعنوان خلاصه برگزيد:
1-آلكمايون در دوران پيثاگوراس ميزيسته و جوان بوده است.
2- آلكمايون را بنيانگذار روانشناسي تجربي دانستند.
3-الكمايون عامل اساسي و تعيين كننده مغز در وجود انسان پي برده و انرا منبع و جايگاه حواس معرفي كرده است.
4- آلكمايون عقيده دارد كه نگهبان تندرستي، برابري اندازه ها ميان نيروهاست مانند تر و خشك، سرد و گرم، تلخ و شيرين و مانند اينها.
4- بعقيده الكمايون، روح جاويدان است.
پايدار باشيد.
تابعد ...
|