با درود فراوان بر همگي
پيثاگوريان ( فيثاغورسيان) – قسمت اول
فيلولائوس:
ما درباره زندگي فيلولائوس(Philolaos) تقريبن چيزي نميدانيم و از عقايد و كارهاي فلسفي وي نيز اطلاع بسيار اندك داريم. ديوژنس مينويسد كه: «آپولودوروس نيز ميگويد كه دموكريتوس و فيلولائوس معاصر بوده اند.» بنابراين ميتوان گفت كه فيلولائوس نيز در نيمه اول قرن پنجم پيش از ميلاد متولد شده است. از سوي ديگر كِبِس از شاگردان سقراط در رساله فايدون اثر افلاطون ميگويد كه: «هنگامي كه فيلولائوس در شهر ما (ثِباس) ساكن بود من از او اين سخن را شنيده ام ...) و از انجا كه محاوره كبس و سيمياس با سقراط در روز مرگ وي پس از اشاميدن زهر شوكران اتفاق افتاده است، ميتوام گفت كه فيلولائوس بايستي چندي پيش از سال 399پ.م كه سال مرگ سقرط است از شهر ثباس به تاراس در ايتاليا رفته و در انجا مستقر شده باشد و بنابراين هنگاميكه در ثباس سكونت داشته است، تقريبن پنجاه ساله بوده است، البته اين بيش از يك حدس نخواهد بود زيرا ما نميتوانيم معلوم كنيم كه وي چند سال پيش از 399پ.م ثباس را ترك گفته است.
نويسندگان عقايد فيلسوفان نوشته هايي را به فيلولائوس نسبت ميدهند و از گفته هاي ايشان چنين بر ميايد كه وي نخستين پيثاگوري است كه دست به تاليف و نوشتن زده است. مثلن يامبليخوس مينويسد : «زيرا در ان همه نسلها، هيچكس هرگز به يادداشتهاي پيثاگوري، پيش از زمان فيلولائوس بر نخورده بود؛ وي نخست ان سه كتاب مشهور را منتشر كرد كه گفته ميشود ديون سيراكوسي به تقاضاي افلاطون به صد مينا خريده بوده است.» اين افسانه كه افلاطون به نوشته هاي فيلولائوس دسترسي يافته و كتاب خود را به نام تيمايوس Timaios از روي انها نوشته بود به شكلهاي گوناگون در اثار نويسندگان عقايد امده است. رساله تيمايوس افلاطون درباره جهانشناسي و نظريه پيدايش است و در ان نشانه هاي عقايد و اصول پيثاگوري نمايان است اما اينكه افلاطون نوشته فيلولائوس را خريده است شايعه اي است كه دشمنان وي انرا ساخته اند و به احتمال زياد از آريستوكِسنوس شاگرد ارسطو سرچشمه ميگيرد كه از مخالفان افلاطون بوده و همواره ميكوشيده است كه اصالت و استقلال انديشه وي را انكار كند.
از سوي ديگر ميدانيم كه فيلولائوس كتابي درباره اعداد نوشته بوده است زيرا اسپيوسيپوس شاگرد افلاطون، كتابي درباره اعداد نوشته بود كه برپايه نوشته فيلولائوس قرار داشته است، همچنين وي كتابي در پزشكي نوشته بود كه مدتها اثري از ان در دست نداشته اند تا اينكه تكه هايي از ان در كتاب منون بنام هنر درمان يا اياتريكا نقل شده است.
تكه هايي از فيلولائوس:
1-طبيعت در نظام جهاني از نامحدود و محدود كننده به هم پيوسته شد، هم نظام كل جهاني و نيز همه چيزهاي در ان.
2-ضرورتن همه هستنده ها بايد يا محدود كننده يا نامحدود يا در عين حال محدودكننده و نامحدود هردو باشند اما نميتوانند تنها نامحدود(يا تنها محدود كننده) باشند. زيرا اشكار است كه هستنده ها نه همگي از محدود كننده و نه همگي از نامحدود ميتوانند باشند پس روشن است كه نظام جهاني و انچه در ان است از محدود كننده و نامحدود به هم پيوسته شده است.
3- زيرا از اغاز نيز، اگر هستنده ها همه نامحدود ميبودند، موضوعي براي شناسايي وجود نميداشت.
4-در حقيقت همه چيزهايي كه شناخته شدني اند داراي عددند، زيرا بدون ان ممكن نيست كه چيزي را انديشه كنند يا بشناسند.
5-وضع طبيعت و هارموني چنين است: هستي چيزها جاويدان است و خود طبيعت نيز نيازمند معرفت خدايي و نه انساني است علاوه بر اين براي هيچيك از هستنده ها ممكن نبود كه حتي شناخته شود، كه ماهيت بنيادي براي چيزها وجود نميداشت كه نظام جهاني از ان تركيب شده است، يعني هم محدود كننده وهم محدود . اما چون اين اصلهاي نخستين ناهمانند و ناهمگونند روشا است كه امكان نداشت يك نظام جهاني از انها پديد ايد، اگر يك هماهنگي(هارموني) افزوده نميشد كه به همين سان خود ان نيز پديد امده است. زيرا چيزهاي همانند و همگون به هيچ روي نيازمند هماهنگي نبودند. اما چيزهاي ناهمانند و چيزهاي ناهمگون و چيزهايي كه به نحوي نابرابر استوار شده اند، بايد ضرورتن بوسيله هماهنگي به هم بسته شده باشند كه بدان وسيله بتوانند در نظام جهاني نگه داشته شوند....
6-آنچه نخست از همه بهم پيوستند، يعني واحد، در ميانه كره جاي دارد و اتشدان(هِستيا) ناميده ميشود.
7-واحد، اصل نخستين همه چيز است.
9-هارموني، وحدت بسيار در هم اميخته هاست و توافقي ميان ناموافقها.
10-درواقع اجسام كره جهان پنج است، در خود كره : آتش، آب، خاك و هوا و پنجم كشتي باربر(هولكاس ؟) كره است.
11- در جاندار عاقل چهر اصل وجود دارد: مغز، قلب، ناف و عضو جنسي. سر جايگاه عقل، قلب جايگاه روح و احساس، ناف جايگاه ريشه گيري و رويش جنين است، عضو جنسي جاي ريزش نطفه و توليد است. مغز نشانه اصل انسان، قلب اصل حيوان، ناف اصل گياه و عضو جنسي نشانه اصل همه باهم است. زيرا همه چيز از نطفه جوانه ميزند و ميشكفد.
12-نظام جهاني يكي است، از مركز شروع به پديد امدن كرد؛ درست از مركز باهمان فواصل بسوي بالا كه بسوي پايين، زيرا انچه از مركز در بالاست با انچه در پايين است در وضع مقابل قرار دارد چون مركز براي انچه كاملن در پايين است، بالاترين قسمت را تشكيل ميدهد و بقيه نيز بهمين سان، زيرا هردو سو نسبت به مركز يكسانند، تنها وضعشان معكوس است.
ميتوان عقايد فيلولائوس را بدين سان نتيجه گرفت: هستي، چه بصورتي كه در نظام كل جهاني يافت ميشود و چه در مفردات هستنده ها، تركيب يا بهم پيوستگي دو عنصر است كه يكي نامحدود و ديگري محدود كننده يا داراي حد است. از سوي ديگر، تعريف هستي بر اساس اينكه ادراك شدني است انجام ميگيرد و معيار هستي هر چيز ان است كه بتواند ادراك شود. ادراك شامل وجود معين و محدود ميشود، و بنابراين حد انجايي است كه ادراك تعلق به يك چيز معين ميگيرد، زيرا انچه نامعين و نامحدود است، به ادراك در نميايد.
جهان شناسي:
گزارشي از ثئوفراستوس ميگويد: «فيلولائوس ميگويد كه اتش در ميانه، گرد نقطه مركزي جهان جاي دارد، كه انرا اتشدان و خانه زيوس، مادر و محراب خدايان، همنگهداشت و مقياس طبيعت مينامد. اتش ديگري هم هست كه بالاترين حد(جهان) را فراگرفته است(شايد فلك ستارگان ثابت) اما نخست موافق با طبيعت، مركز است كه در پيرامون ان ده جسم خدايي ميچرخند. (پس از فلك ستارگان ثابت) پنج سياره(يعني زحل، مشتري، مريخ، عطارد، زهره)، سپس خورشيد، در زير ان ماه و در زير ان زمين و در زير اين ضد زمين جاي دارد و پس از همه اينها اتش اتشدان است كه جايگاه مركزي را گرفته است. بالاتري بخش پيراموني را كه عناصر پالوده در انند، وي اولومپوس مينامد و بخشي را كه در فاصله راه اولومپوس است و در ان پنج سياره و خورشيد و ماه جاي گرفتند، كوسموس نام ميدهد ناحيه زير اينها، يعني فاصله زير ماه و پيرامون زمين را كه قلمرو شدن(صيرورت) دوستدار دگرگوني است، اورانوس(آسمان) مينامد.»
«فيلولائوس خورشيد را بلورين ميداند كه بازتاب اتش كيهاني را در خود ميگيرد، اما نور و گرما را به ما منتقل ميسازد.»
«فيلولائوس عقيده دارد كه همه چيز در اثر جبر و هماهنگي روي ميدهد و وي براي نخستين بار معتقد شد كه زمين در دايره اي ميچرخد.»
«فيلولائوس معتقد است كه زمين در دايره اي گرد اتش ميچرخد، در دايره اي مايل، بروشي همانند خورشيد وماه.»
«بعضي از پيثاگوريان كه فيلولائوس از انهاست معتقدند كه ماه بنظر ميرسد كه از خاك باشد، زيرا مانند زمين ما گرداگرد ان نيز مسكون است، البته جانوران و گياهاني بزرگتر و زيباتر. زيرا جانداران روي ان پانزده بار بزرگترند.»
ديديم كه پيثاگوريان زمين را مركز جهان نميدانستند، بلكه مركز انرا اتشي تصور ميكردند كه زمين و فلك و ستارگان ثابت و پنج سياره ديگرو خورشيد و ماه و همچنين ضدزمين گِرد آن در چرخشند. فيلولائوس نيز كه شايد مبتكر اين نظريه باشد، ان مركز را اتشدان ناميده است. جهان و زمين كروي اند، زيرا بالا و پايين ندارند اما در جايي ديگر وي به چهار عنصر اصلي اشاره ميكند كه ميتوان حدس زد زير تاثير نظريات فيلسوف ديگري بنام اِمپدوكِلس قرار گرفته است، اما عنصر پنجم كه در همانجا بدان اشاره شده است، يعني كشتي حامل كره، شايد منظور پوششي اثيري باشد كه جهان را فراگرفته است.از سوي ديگر فيلولائوس نخستين كسي است كه زمين را متحرك ميداند و معتقد است كه در دايره اي در چرخش است و دايره همان مدار زمين در گرد اتش مركزي جهان است كه خورشيد و ماه و ديگر ستارگان و سيارات گرد ان ميچرخند.
زيست شناسي:
گزارشي از مِنون در كتاب هنر درمان ميگويد: «فيلولائوس از كروتون ميگويد كه بدنهاي ما از گرما مركب شده اند زيرا انها سهمي از سرما ندارند، چنانكه وي با ملاحظات زير در اينباره استدلال ميكند: نطفه گرم است و اين نطفه است كه جاندار را توليد ميكند و جاييكه نطفه در ان نهاده شده است(رحم) مانند ان گرم است و انچه همانند چيزي است داراي همان نيرويي است كه چيزي همانند ان داراست. پس از انجاكه عامل توليد كننده يا سازنده سهمي از سرما ندارد و همچنين جاي در ان نهاده شده نيز داراي سهمي از سرما نيست، اشكار است كه جانداري كه ساخته ميشود نيز داراي همان طبيعت پديد ميايد. اما درباره ساخته شدن ان اين استدلال را ياداور ميشود: جاندار، مستقيمن پس از زاييده شدن، نفس را كه سرد است از بيرون بدرون ميكشد و سپس، درست انگونه كه لازم است انرا بارديگر بيرون ميدهد. رقبت به نفسي بيروني بدان علت پديد ميايد كه در نتيجه بدرون كشيدن اين نفس، بدنهاي ما كه در اغاز بسيار گرمند بدان وسيله خنك ميشود.»
ميتوان گفت كه هماهنگي بارزي ميان انها و نظريات كلي و اصول جهانشناسي پيثاگوريان وجود دارد. چنانكه ديديم در جهانشناسي انان، نخست واحد كه از نظر ايشان نماينده حد است، پس از پديد امدن، خلا را كه نماينده نامحدود است، بيفاصله بدرون كشيد يا بديگر سخن تنفس كرد و اين خلا همان نامحدودي است كه واحد را از بيرون فرا گرفته است. در نظريه فيلولائوس نيز همين جريان را مييابيم، كه موجود جاندار، به محض بيرون امدن از رحم، هوا را نفس را از بيرون بدرون ميكشد. بدين سان براي او ميان جهان بزرگ و جهان كوچك كه ادمي باشد، همانندي وجود دارد.
ياداوري :
درباره فيلولائوس نكات زير را ميتوان بعنوان خلاصه برگزيد:
1-ميتوان گفت كه فيلولائوس در نيمه اول قرن پنجم پيش از ميلاد متولد شده است.
2- فيلولائوس، نخستين پيثاگوري است كه دست به تاليف و نوشتن زده است.
3-وي سه كتاب درباره جهانشناسي و فيزيولوژي و اعداد نوشته كه مورد استناد بسياري از فيلسوفان قرار گرفته است.
4-هستي از نظر وي تركيب يا بهم پيوستگي دو عنصر است، يكي نامحدود، و ديگري محدود.
5- وي هستي را بر اساس اينكه ادراك شدني است، تعريف ميكند. و ميگويد معيار هستي هر چيز، ان است كه بتواند ادراك شود و ادراك شامل وجود معين و محدود ميشود.
6- وي زمين را مركز جهان نميدانست، بلكه مركز انرا اتشي تصور ميكرد كه زمين و فلك و ستارگان ثابت و پنج سياره ديگرو خورشيد و ماه و همچنين ضدزمين گِرد آن در چرخشند.
پايدار باشيد.
تابعد ...
|