نويسنده وبلاگ هيچ مسئوليتي در مورد مطالب ارائه شده در لينكها را ندارد


دريغ است ايران که ويران شود

وبلاگ جايگزين

 

فلسفه براي همه

 

مقالات فلسفي

 

  نيازمنديها   


 Gooooogle

Yahooo

goooya

goooooya

 

توانا

بلاگر

تكتاز

پاياب

كتابان

دانلود

 گو يـــا

نشريات

گفتمان

پارسيك

ويکي‌پديا

دستچين

ايران مانيا

جستجوگر

لينکستان

سلامتيران

سينما تئاتر

پرشين بلاگ

ايران فرهنگ

پي سي وورد

كتاب سياوش

 كتابهاي رايگان

فروشگاه  كتاب

كتابخانه   گلشن

پايگاه جامع پزشكان

 

 

 

فيلتر شكن

 

بهترينها

فوت و فن

مخالف فيلترينگ

 

**بروز شده در 860324*

 

فيلتر شكن   1
فيلتر شكن 2
فيلتر شكن 3
فيلتر شكن 4
فيلتر شكن 5
فيلتر شكن 6
فيلتر شكن 7
فيلتر شكن 8
فيلتر شكن 9
فيلتر شكن   10
فيلتر شكن 11
فيلتر شكن 12
فيلتر شكن 13
اخريشه نگن كم آورد

 

لينكهاي ويژه زنان

 

شبكه  زنان  ايراني

سايت خبري  زنان

تريبون  فمنيستي

مجله ايران  گوهر

زنان -- كمونيست

بنياد پژوهش  زن

زنان فاتحان فردا

زنان -- گزارشگر

انجمن حق زنان

زنان -- عصرنو

زنان -- فوروم

راديو قاصدك

زنان -- كارگر

شوراي زنان

زنان مترقي

ايران  دخت

انتخاب زنان

زنان -- آينه

آزادي  زن

مجله زنان

فمنيست

پيام زن

هستيا

كمپين

راوا

زن

 

-------------

 

آهو

گلناز

عمق

زنانه ها

ايزد بانو

ني و ناي

رهاي آبي

زن نوشت

زنان آزاده

جنس  دوم

من  يك  زنم

امشاسپندان

زن تمام شده

مجله دوستي

مرد فمنيست

خورشيد خانم

چگونه زن شدم

قصه هاي يك زن

من مسلمان بودم

اين  يك  زن  است

جنسيت    گمشده

و زن به دوردست نگاه كرد

 

مهشيد اميرشاهي

منيرو  رواني پور

ليلي  فرهادپور

نيلوفر بيضايي

سارا درويش

نسرين پرواز

شادي صدر

 

لينكهاي ويژه دگرباشان

 

حزب   سبز   ايران

هومو اوروتيسم

پي جي ال او

خانه  دوست

همبستگي

ايران جوان

هومان

صلح

 

 

كه مازندران شهر ما ياد باد

هميشه برو بومش  آباد  باد

نيازمنديهاي مازندران

 

دانشگاه علوم پزشکي بابل

موسسه مطالعاتي خزر

دانشكده فني ساري

هواشناسي استان

دانشگاه مازندران

آموزش و پرورش

مخابرات استان

اخبار  مازندران

روزنامه بشير

اخبار شمال

شمال نيوز

مازند نومه

مازندران

تبرستان

بابل نت

پارپيرار

روجين

بابل

 

وبلاگهاي مازني

 

آبگينه

سجرو

لي سر

امه ريکا

پژوهش

سوادکوه

دوزاغين

ساري نت

بابل  بازار

سكتور صفر

آيينه  انديشه

شهر بهار نارنج

سازمان توسعه بابل

مجتمع نوشيرواني بابل

يادداشتهاي  يك  ساروي

اطلاع رساني رسمي بابل

 

بندپي

 

گليا

گريوده

مازرون

كاشيكلا

فلور بندپي

زيست  بندپي

 

نشريات

 

 

نيازمنديهاي اقتصادي

 

روزنامه

سرمايه

اقتصاد پويا

عصر اقتصاد

جهان اقتصاد

صبح  اقتصاد

دنياي اقتصاد

ابرار  اقتصادي

 

 

بورس

بورکس

ايران هير

ABC تهران

تالار  بورس

ايران  بورس

خدمات بورس

شبکه خبري بورس

 

 

کانون سهامداران حقيقي

کارگزاري بانک ملي

آخرين تحليل بورس

تحليلهاي بورسي

گفتگوي بورسي

اطلاعات بورسي

كارگزاري راهبرد

لينكستان بورس

کارگزاري مفيد

بهروز شيدايي

پارس آتي نگر

سهامدار جزء

الفباي بورس

گلچين سهام

ميهن بورس

ايران تحليل

بورس نيوز

بورس نگر

بازار مالي

آبان  بروکر

آريا  سهم

پشت آينه

بورسنا

مشعل

 

Bloomberg

kitcometals

basemetals

بورس فلزات لندن

بورس فلزات تهران

بورس کشاورزي ايران

بازار اوليه  - فرابورس

 

 

 

تحليلهاي اقتصادي

ايران  اکونوميست

اقتصاد براي همه

اقتصاد خودموني

نوشته هاي  من

بورس طلا و ارز

اقتصاد در تبريز

اقتصاد ايران

سي ينا

رستاک

 

 

تازه هاي بورس و اقتصاد

 

 

 
 


فيلتر

فيلترشکن

فيلتر شکن

آنتي

انتي

آخر

آخرين

اخر

اخرين

جديد

جديدترين

ضد

فيلترينگ

پراکسي

 

 
فلسفه براي همه


Friday, December 31, 2004

با درود فراوان بر همگي

مكتب الئا

پارْمِنيدِسْ ( تقريبن 440-510 پ.م ) ---- قسمت اول


با ورود اين فيلسوف به ميدان انديشه فلسفي، مكتب نوي پايه گذاري ميشود كه در تاريخ فلسفه و بويژه فلسفه يونان داراي اهميت فراوان است درباره زندگي وي دو گزارش يكي از افلاطون و ديگري از ديوژنس در دست ميباشد. پارمنيدس Parmenides در شهر الئا بدنيا امده بود اين شهر در سال 540 پ.م در جنوب ايتاليا و ساحل مديترانه در بخش لوكانيا بدست پناهندگان يا مهاجران بخش فوكايا در يونان ساخته شده بود. افلاطون درباره وي ميگويد: «انگاه انتيفون گفت كه پوثودوروس براي او حكايت كرده است كه پارمنيدس و زنون يكبار براي جشن پان آثنايا امدند. پارمنيدس مردي كاملن سالخورده و بخوبي 65 ساله بود. باموهاي خاكستري اما سيمايي خوش داشت زنون در ان هنگام نزديك به 40 ساله. بلند بالا و خوش صورت بود و گفته ميشد كه محبوب پارمنيدس بوده است ايشان در خانه پوثودوروس بيرون حصار شهر در كرامايكوس اقامت داشتند و سوكراتس(سقراط) و چندين نفر ديگر همراه او به انجا ميرفتند همه مشتاق اينكه نوشته زنون را بشنوند؛ زيرا نخستين بار بود كه اندو انرا همراه اورده بودند سقراط در انهنگام بسيار جوان بود.» در جايي ديگر گزارش ميدهد: «سقراط گويد: پارمنيدس براي من بگفته هومروس در عين حال هم شايسته احترام و هم ترس انگيز بنظر ميرسد زيرا من با اين مرد برخود داشته ام هنگاميكه من كاملن جوان بودم و او كاملن سالخورده. و بنظر من در او ژرفايي تمامن اصيل وجود داشت.» طبق گزارش افلاطون سال تولد پارمنيدس را ميتوان حدود 450 تا 445 پ.م تخمين زد. در گزارش ديگري، ديوژنس درباره پارمنيدس ميگويد: «پارمنيدس از شهر الئا .... شاگرد كسنوفانس بود، ولي هر چند درس ويرا شنيده بود. از او پيروي نكرد. ولي همچنين، بنابر گزارش سوتيون با آمينياس پيثاگوري مردي فقير ولي شريف و نيك، همنشيني داشت و بيشتر از وي پيوي ميكرد پس از مرگ امينياس، پارامنيدس كه از خانداني مشهور برخاسته و مردي توانگر بود، ارامگاهي چون از ان قهرمانان براي او برپاكرد بوسيله امينياس بود نه كسنوفانس كه وي بزندگي ارام فيلسوفانه راه يافت گفته ميشود .... كه وي همچنين براي شهر زادگاه خود قوانيني نهاده بود.» پلولوتارك گزارشي درباره پارامنيدس ميدهدكه: « پارامنيدس شهر زادگاه خود را با چنان قوانيا عالي منظم كرد كه حكومت هر ساله مردمان شهر را سوگند ميدهد كه به قوانين پارامنيدس استوار باشد.»

شعر فلسفي :

پارامنيدس نخستين فيلسوف يوناني است كه انديشه هاي فلسفي را بنظم كشيده بود و سپس امپدوكلس نيز به پيروي از وي همين كار را كرد. اين شعر در اصل يوناني است و داراي يك مقدمه و دو بخش است بنام راه "گمان يا عقيده" و "راه حقيقت". در زير قسمتي از شعر ويرا مي اوريم
مقدمه
«سباني كه مرا ميكشيدند تا به انجايي كه ارزويم ميرسيد، روانه ام كردند تا مرا در سر راه بلند اوازه الاهه اي نهادند كه مرد دانا را در سراسر شهر ميبرد من بر انراه كشيده ميشدم زيرا اسبان بسيار هوشمند با كشيدن ارابه من مرا بر ان راه ميبردند و دوشيزگان راهنمايي ميكردند محور در حاليكه در كاسه چرخ داغ و درخشان شده بود؛ زيرا در هر دو سو بوسيله چرخها بشتاب افتاده بود اوازي نيلبك مانند پديد مياورد. دوشيزگان خورشيد در حاليكه خانه شب را ترك گفتند، شتابان بسوي روشنايي ميراندند و نقابها را از سر با دستها پس زدند. در انجا دروازه راههاي شب و روز است كه سردر و استانه سنگي انرا دربر گرفته اند، و خود دروازه سر به اسمان كشيده، با در لنگه هاي بزرگ پر شده است و الاها بسيار كيفر بخش عدل كليدهاي جبران بخش را در دست دارد.... الاهه با مهرباني مرا پذيرفت و دست راست مرا در دست خود گرفت و اينسان بمن روي كرد و گفت: اي جوانك كه همراه ارابه رانان مرگ ناپذير و اسباني كه ترا ميكشند بخانه ما امدي، درود بر تو! زيرا اين نه بخت بد بوده است كه ترا فرستاده است نه به اين راه بيايي. زيرا براستي اين راه بيرون از جاده لگدكوب شده ادميان است بلكه حق و عدالت. لازم است كه تو همه چيز را پژوهش كني،...»
راه حقيقت
«اكنون به تو خواهم گفت تنها راههاي پژوهش را كه بدان ميتوان انديشيد. يكي اينكه هست و ناهستي نيست. اين راه يقين است، زيرا پيرو حقيقت است. ديگري اينكه نيست و نيستي به ضرورت هست، اين راه را بتو ميگويم بكلي پژوهش ناپذير است زيرا تو نه ميتوانستي ناهستنده را بشناسي و نه بر زبان اوري.»
«... زيرا انديشيدن وهستي هردو همان است.»
«درست بنگر كه چگونه چيزهاي غايب به استواري در انديشه تو چيزهاي حاضرند، زيرا نميتوان هستنده را از هستنده جدا كرد، نه بدانگونه كه به تمامي در همه جا منظمن پراكنده شود و بدانگونه كه بهم گرد ايد.»
«براي من يك چيز همگاني هست، از هر كجاكه اغاز كنم، زيرا بارديگر به همانجا باز ميايم.»
«لازم است گفتن و انديشيدن كه: هستنده هست؛ زيرا كه هستي هست و هيچي نيست. اين را به تو فرمان ميدهم كه دريابي. اين نخستين راه پژوهش است كه ترا ازان باز ميدارم، و همچنين از ان راه ديگري كه ميرندگان هيچ ندان، دوسره در ان سردرگمند زيرا بيچارگي، انديشه سرگردان را در سينه هايشان رهبري ميكند و اينسو وانسو برده ميشوند، هم لال و هم كور و حيرتزده، قومي نامصمم كه هستي و نيستي برايشان هم همان بشمار ميروند و هم نه همان و همه چيز را نزد ايشان راهي معكوس است.»
«زيرا هيچگاه به اين نميتوان گردن نهاد كه ناهستنده هست و تو انديشه ات را از اين راه پژوهش بازدار و مگذار كه عادت بسيار ازموده، ترا به اينراه وادارد و چشم نابينا و گوش پرفرياد و زبان ترا رهبري كند، بلكه با منطق درباره اين جدل پركشاكش كه من بيان ميكنم داوري كن.»
«تنها يك راه براي سخن باقي ميماند كه "هست". و در اين راه نشانهاي سيار است كه هستنده نازاييده و تباهي ناپذير است، زيرا كامل و جنبش ناپذير و بي انجام است. نه در گذشته بود و نيز نخواهد بود، چون هم اكنون هست، يكپارچه كل، يكتا و مستمر. چه پيدايشي براي ان جستجو خواهي كرد؟ چگونه و از كجا پرورده شد. اجازه نخواهم داد كه بگويي يا بينديشي كه از ناهستنده پديد امد؛ زيرا نه گفتني و نه انديشيدني است كه نيست، هست. و چه ضرورتي بايد انرا برانگيخته باشد كه زودتر يا ديرتر از هيچ اغاز شده، پديد امد؟ پس بضرورت يا كامل و پر است يا اصلن نيست. نيروي يقين نيز اجازه نميدهد كه از ناهستنده چيزي جز خودش پديد ايد. بدين علت، عدل، غلها و بندهاي انرا سست نميكند و ازادش نميسازد كه پيدايش يابد يا فنا گردد. بلكه انرا سخت نگه ميدارد. پس داوري دراينباره چنين است: يا هست يا نيست... انديشيدن همان انديشه است كه : هست، زيرا نميتواني بدون هستنده، كه در ان بر زبان امده است، انديشيدن بيابي چون هيچ چيز، بيرون از هستنده، نه هست و نه خواهد بود، زيرا تقدير انرا چنين در بند كرده است كه يكپارچه كل و بيحركت باشد. بدينسان همه اينها نامهايي اند كه ميرندگان(ادميان) با اعتقاد و به حقيقي بودن انها نهاده اند: پيدايش و از ميان رفتن، هستي و نيستي، جاعوض كردن و دگرگون كردن رنگ درخشان!...»
راه گمان(پندار)
«از اينجا به بعد عقايد ميرندگان را با شنيدن نظم فريبنده سخنان من بياموز. ايشان قضاوتها خود را در اين پايه گذاردند كه دو شكل رل نام نهند و شكل انها را متضاد تشخيص دادند و نشانهايي براي انان جدا از يكديگر معين كردند: يكي شعله اتش اثيري ملايم و بسيار سبك كه از همه سو عين خودش است، ولي عين ان ديگري نيست. اما ان ديگري در خود درست ضد اين است: شب بي روشنايي، پيكري ستبر و سنگين. اين نظام جهاني را انگونه كه مينمايد من براي تو ميگويم تا انديشه هيچ ميرنده اي برتو پيشي نگيرد.»
«پس چون همه چيزها روشنايي و شب، ناميده شده اند و مطابق نيروي كه در انهاست، اين يا ان نام گرفتند، همه چيز پر از روشنايي و شب ناپيدا باهم است از هر دو بيك اندازه زيرا هيچي، به هيچيك از انها تعلق نميگيرد.»
«حلقه هاي تنگتر از اتش نااميخته و انها كه پس از اينها بودند از شب پرشدند و در ميان اينها سهم شعله حمله ميكنددر ميانه اينها الاهه اي است كه بر همه فرمانرواست، زيرا اوست كه كار زايش و اميزش نفرت انگيز را اغاز ميكند، ماده را براي اميزش بسوي نر روانه ميكند و نر را بسوي ماده.»
« او(الاهه) پيش از همه خدايان اروس(عشق) را تعبيه كرد.»
«روشنگر شب(ماه) سرگردان بدور زمين، با نوري نه از خود.»
«ماه هميشه چشم دوخته به اشعه خورشيد.»
«زيرا مطابق با اميزه اي كه هر كس در اندامهاي بسيار هرزه گرد خود دارد همانگونه است انديشه كه در ادميان جاي دارد زيرا انچيزي كه ميانديشد سرشت اندامهاي ادميان است در هر يك و در همه؛ چون انديشه كه بشتر است.»
«بدين سان مطابق گمان(ادميان) اين چيزها پديد ميايند و اكنون هستند و از اين سپس نيز به همان سان رشد ميكنند و سپس به پايان ميرسند و ادميان براي هريك نامي نشاندار نهادند.»
ادامه دارد
بادرود
__    __    __    __    __    __    __

Wednesday, December 29, 2004

با درود فراوان بر همگي

هراكليتوس

قسمت سوم

ياداوري

درباره هراكليتوس نكات زير را ميتوان برشمرد:
1-وي در شهر افسوس متولد شد.
2- هراكليتوس را در ميان فيلسوفان باستان، مردي بدبين و گوينده سخناني نامفهوم و همچنين فيلسوف گريان ميدانستند.
3- خانواده وي از بزرگان افسوس بودند و مقام رياست كاهنان پرستشگاه ارتميس را در ميان خود به ارث داشتند.
4-بنابر اعتقاد هراكليتوس، ”لوگوس“(قانون جهاني) ، هستنده اي جاويدان است.
5- بنابر اعتقاد هراكليتوس، نظام جهاني(كوسموس) را كه براي همه همان است، هيچيك از خدايان و هيچيك از ادميان نيافريده است، بلكه هميشه بود و هست و خواهد بود.
6- بنابر اعتقاد هراكليتوس، هستي انبوهي از اضداد و تناقض است كه پيوسته با يكديگر در كشاكشند و انچه ما در هستي مييابيم يك هماهنگي و يگانگي است كه در ميان عناصر و جريانهاي متضاد كه در جدالي جاويدانند، روي ميدهد.
7- بنابر اعتقاد هراكليتوس، هستي ، در شدن است يعني ”هرچيز“، چنانكه هست در دگرگوني است، در هر لحظه چيزي غير از خود ان است.
8- بنابر اعتقاد هراكليتوس، جهان هستي افريده و ساخته نيرو يا نيروهايي وراي اين جهان نيست، بلكه ازلي و ابدي است.
اما نكته اي كه درباره عقايد هراكليتوس ميشود گفت اينست كه ايا بنابر اعتقاد وي، خود ”لوگوس“ و ”كوسموس“ نيز مشمول قانون تغيير و دگرگوني ميشود؟ با اين تغيير هميشگي و ”شدن“ دائمي ايا ثبات شخصيت انساني را ميتوان تبيين كرد؟ يا بدان معتقد بود؟ ايا چيزهايي مثل فلان سنگي كه ديروز ديديم، امروز هم ميتواند همان باشد؟ چرا چيزهايي مثل رودخانه، سنگ، درخت، و ... با در نظر گرفتن صيرورت انان هميشه بدانگونه ”ناميده“ ميشوند؟ و ...


پايدار باشيد.
تابعد ...

__    __    __    __    __    __    __

Thursday, December 23, 2004

با درود فراوان بر همگي

هراكليتوس
قسمت دوم
جهانبيني هراكليتوس:

نخستين چيزي كه ما در گفته ها يا عقايد هراكليتوس با ان روبرو ميشويم ابهام معاني برخي از انهاست؛ زيرا چنانكه پيش از اين اشاره شد شيوه نوشتن وي پيچيده و گاهي اشاره اميز است. در گزارشي از ديوژنس عقايد وي چنين بيان ميگردد: «چنين است خلاصه اي از عقايد كلي او: همه چيزها از اتش تركيب يافته اند و در ان تحليل ميروند، همه چيزها مطابق با سرنوشت پديد ميايند و هستنده ها بوسيله جريانهاي متضاد هماهنگ ميشوند توضيحات او در ايجاز و سنگيني بي مانند است... اتتش عنصر اصلي است و همه چيزها مبادله اي براي اتشند و در اثر رقيق شدن يا متراكم شدن ان پديد ميايند اما در اينباره توضيح روشني نداده است همه چيزها در اثر كشاكش اضداد بوجود ميايند و مجموع انها مانند رودخانه اي در جريان است. همه چيز محدود است و جهان يكي است، كه بتناوب از اتش زاييده ميشود و بارديگر بوسيله سوخته شده ازميان ميرود و اين در دوره هاي معين جاودانه ادامه دارد و مطابق با سرنوشت روي ميدهد در ميان اضداد. انكه بپيدايش ميانجامد جنگ و ستيزه نام دارد و انكه منتهي به حريق جهاني ميگردد، توافق و صلح ناميده ميشود وي دگرگوني را راه بسوي بالا و بسوي پايين نام ميدهد و جهان بدينوسيله پديد ميايد.»
از سوي ديگر به احتمال زياد انچه ديوژنس درباره عقايد هراكليتوس ميگويد گزارشهايي است كه ار پيروان مكتب رواقيان رسيده است؛ زيرا چنانكه ميدانيم رواقيان هراكليتوس را پيشرو عقايد خود ميشمردند و كوشش داشتند كه نظريات خود را با عقايد اصولي وي در هم اميزند و در انها پشتيبان بجويند و بنابر اين انديشه هاي ويرا هماهنگ و مطابق با نظريات خود تفسير ميكردند. مثلن موسس مكتب رواقي، زنون نظريه لوگوس و نيز نظريه حريق جهاني را به هراكليتوس نسبت ميدهد.
هراكليتوس پيش از هرچيز از تلقي مردمان نسبت به جهان و حقيقت و هستي انتقاد ميكند و فهم انها را كودكانه، ناقص و بي ثمر ميشمرد و براي خود پيامي ميپندارد كهراز جهان هستي در ان نهفته است و در واقع ناموس يا قانون همگاني و كلي هستي را دربر دارد وي از اين حقيقت يا قانون هستي به لوگوس تعبير ميكند و ميتوان گفت كه لوگوس در نزد هراكليتوس عقل جهان يا قانون جهاني كلي و همگاني است كه بر هستي فرمانرواست و در همه چيز و همه جا اشكار است.و پديده هاي هستي مطابق با ان و گويي به فرمان جريان دارد. و مردمان چون خوابيدگان، كه از انچه در خواب ميبينند اگاه نيستند، از اين قانون اگاه نيستند ايشان نيز پديده هاي هستي را مينگرند و زندگي خودشان را در چارچوب همين قانون بپايان ميرسانند اما از چگونگي و ساختمان ان اگاهي ندارند. و راه حل وي اينست كه مي گويد: دانايي در اين است كه به لوگوس گوش كنيم و همسخن شويم كه همه چيزها يكي است پس نخستين هسته فلسفه هراكليتوس اين است كه هستي در عين كثرت، واحد يا يكي است.
وي ماهيت كثرات را در وحدت اضداد و كشاكشهاي انها ميداند و خود اين جريانهاي متضاد يا كشاكش اضداد وحدتي پديد مياورد. و چنانكه خود ميگويد: «تناقض، توافق است و از چيزهاي ناموافق زيباترين هماهنگي پديد ميايد.» هستي انبوهي از اضداد و تناقض است كه پيوسته با يكديگر در كشاكشند و انچه ما در هستي مييابيم يك هماهنگي و يگانگي است كه در ميان عناصر و جريانهاي متضاد كه در جدالي جاويدانند، روي ميدهد پس تناقض و تضاد در هستي همان لوگوس يا قانون جهاني جاويدان است.

دگرگوني-صيرورت

اكنون به دومين هسته اساسي انديشه هراكليتوس ميرسيم. گفتيم كه هستي عبارت است از تلاش و كشاكش پيوسته و جاويدان در ميان عوامل و جريانهاي متضاد و دگرگوني و تبديل انها بيكديگر و بدينسان هستي و پديده هاي ان، جهان و چيزهايي كه در ان است، نميتوانند يكبار و براي هميشه ساخته و پرداخته شده باشند. سكون در هستي نميتواند باشد. پس هنگاميكه جنگ و كشاكش در ميان اضداد، قانون كلي و همگاني هستي است، جهان بايد پيوسته و همواره در دگرگوني باشد، در حركت باشد و اين جنبش بايد جاويدان باشد. بتعبير ديگر، هستي ، در شدن است يعني هرچيز، چنانكه هست در دگرگوني است، در هر لحظه چيزي غير از خود ان است. هر چيز، در هر لحظه، در راه چيزي ديگر شده است. اين نكته يكي از مهمترين جنبه هاي فلسفه هراكليتوس بشمار ميرود. اين نكته را، هرچند گفته هراكليتوس نيست، ديگران به اين شكل تعبير كرده اند كه: «همه چيز در گذر است.» يعني انچه بنظر ساكن ميرسد، در واقع در جنبشي پيوسته و نهاني است، تغيير ميكند وي اين جريان و جنبش پيوسته را در هستي و مظاهر بانبه شكلهاي گوناگون تعبير ميكند در يكجا ميگويد: « كسانيكه كه در يك رودخانه گام مينهند، ابهاي ديگر و ديگري بر رويشان جريان دارد.» و در جايي ديگر: « نميتوان دوبار در يك رودخانه ايپا نهاد. پراكنده ميشود و بار ديگر بهم گرد ميايد، نزديك ميگردد و دور ميشود.» وي انديشه گذرا بودن، ناپايداري و نا استواري همه چيز را به جريان اب رودخانه تشبيه ميكند كه پيوسته تازه ميشود ودر هر لحظه، در هر نقطه ابهاي تازه جانشين ابهاي لحظه پيش ميشود و اب رودخانه بدينسان در هر لحظه، غير از اب رودخانه در لحظه پيش است. پس انچه ساكن و بي دگرگوني بنظر ميرسد نهاني در تغيير، جريان و چيزي ديگر شدن است و در اين جريان و گذر دائم چيزها، اضداد بيكديگر مبدل ميشوند و اين قانون چه در جهان اشيا و چه در جهان ادميان و جانداران ديگر راست ميايد. بدينسان ميتوان هراكليتوس را يكي از نخستين پايه گذاران مفهوم ديالكتيك دانست كه در قرن گذشته در فلسفه هگل و سپس در جهانبيني ماركس ديده ميشود.!

جهانشناسي:

اتش در نظام فلسفي هراكليتوس عاملي بسيار مهم و رهبري كننده است. نكته اينجاست كه ايا وي اتش را عنصر نخستين يا ارخه براي هستنده ميدانسته يا خير. بر طبق گفته خودش (نكته شماره 10) اتش نميتواند هستنده هاي ديگر را پديد اورد بلكه انرا بهترين نمونه اي مييابد كه نظريه جريان و سيلان و دگرگونگي پيوسته اشيا را بوسيله و چگونگي محسوس ان نشان دهد. از نكته10 چنين تعبير ميشود كه جهان هستي افريده و ساخته نيرو يا نيروهايي وراي اين جهان نيست، بلكه ازلي و ابدي است؛ سپس نمونه وجودي انرا به اتشي همواره فروزان و زنده تشبيه ميكند كه پيوسته مقداري در افروختن است و اندازه اي در خاموشي. اتش همواره سوخت ميگيرد و انرا بشكل شعله، روشنايي و گرما مبدل ميسازد و نيز مقداري را بشكل دود پس ميدهد. اتش همه چيز را در كام خود ميكشد و دگرگون ميكند اين جريان گرفتن و پس دادن، به اتش دوام و ثبات ميبخشد، و دگرگوني پيوسته و دائم انرا از چشم ما پنهان ميدارد از سوي ديگر در جريان تغيير يك هماهنگي ميان انچه گرفته است و انچه پس ميدهد، پديد مياورد و بدينسان مظهر ان قانون جهاني لوگوس ميتواند باشد. ديوژنس گزارش ميدهد كه: «وي دگرگوني را راه بسوي بالا و لسوي پايين ناميد كه جهان بدين وسيله پديد ميايد. اتش چون متراكم ميشود بشكل رطوبت در ميايد و اين چون فشرده شود اب پديد ميايد. اب منجمد به خاك مبدل ميشود وي ميگويد اين راه بسوي پايين است. بار ديگر خاك ابگون ميگردد و از ان اب پديد ميايد و از اين بقيه چيزها.وي تقريبن همه چيز را به تبخيري از دريا باز ميگرداند و ميگويد اين راه بسوي بالاست. تبخيرهايي هم از دريا و هم از زمين روي ميدهد انها كه از درياست درخشان است وپاك و انها كه از زمين است، تيره است.اتش از تبخيرهاي درخشان مايه ميگيرد و افزايش مييابد و رطوبت از انهاي ديگر ... روز و شب، ماهها، فصلها، سالها، بارانها، بادها و مانند اينها همه در اثر تبخيرهاي گوناگون پديد ميايند بدينسان كه تبخيرهاي درخشان كه در دايره خورشيد شعله ور ميشوند روز را بوجود مياورند اما تبخيرهاي ضد ان، چون غلبه يابند، شب را ايجاد ميكنند.»


پايدار باشيد.
تابعد ...
__    __    __    __    __    __    __

Wednesday, December 22, 2004

با درود فراوان بر همگي

هراكليتُس ( تقريبن 475 – 545 پ.م ) :

قسمت اول


وي يكي از درخشانترين چهره هاي تاريخ انديشه انساني است. ديوژنس لائرتيوس مينويسد كه وي از شهر افسوس بود و در شصت و نهمين اولمپياد (501-504 پ.م) چهل سال داشته است مطابق گزارش وي در شصت سالگي مرده است. هراكليتوس از پيثاگوراس و كسنوفانس نام ميبرد و بعدها پارمنيدس از او ياد ميكند. ديوژنس همچنين حكايت ميكند كه فيلسوف با همشهريان خود در افسوس روابط گرمي نداشت و از ايشان بيزار بود و يكي از علتهاي اساسي ان اين بود كه مردان ان شهر دوست صميمي وي هرمودوروس را تبعيد كردند هرمودوروس از هواداران حكومت ايران بود وبا شورش ايونيا بر ضد فرمانروايي ايران مخالفت كرد و بدين علت همشهريانش وي را از حكومت افسوس برداشتند واز ان شهر تبعيدش كردند. ديوژنس گزارش ميدهد: «سرانجام از مردم بيزار شد ودر كوهها سرگردان گرديد و در انجا به زندگي خود ادامه ميداد و از علفها و گياهان خوراك ميگرفت اما هنگاميكه اين شيوه زندگي ويرا دچار استسقا كرد، بشهر بازگشت و اين معما را با پزشكان در ميان نهاد كه: ايا ايشان ميتوانند پس از باران فراوان خشكسالي پديد اورند؟ ايشان نتوانستند اين معما را بفهمند، انگاه وي خود را در اغل گاوان در حفره اي جاي داد ، بدين اميد كه دم گرم انجا رطوبت را از تن وي تبخير كند. اما چون اين نيز سودي ندا در شصت سالگي زندگيش پايان يافت.» البته اين افسانه اي بيش نيست و بر پايه اين انديشه ساخته شده است كه در روزگاران كهن براي مردان برجسته پايان و مرگي متناسب با انديشه و شيوه زندگي انان ميساختند.
هراكليتوس را در ميان فيلسوفان باستان، مردي بدبين و گوينده سخناني نامفهوم ميدانستندو و بدين علت است كه سيسرو وي را تيره يا مبهم ناميده است و همچنين در دوران امپراطوري روم ويرا فيلسوف گريان ميشناختند. اما در حقيقت هراكليتوس نه چيستانگو بوده است نه مبهم علت ابهام در گفته هاي وي را شايد بتوان در شيوه نوشتن او و سهل انگاري در رعايت قواعد دستور زبان و بلاغت جستجو كرد چنانكه ارسطو در كتاب هنر سخنوري خود متوجه ان شده است وبا اشاره به نوشته هاي هراكليتوس ميگويد: «انچه كه من از ان ميفهمم عالي است و انچه هم كه نميفهمم همچنين عالي است اما غواصي ماهر بايد كه به ژرفاي ان راه يابد.» اما انچه درباره بدبيني وي گفته شده است، از روش زندگي و شيوه اخلاقي او سرچشمه ميگيرد كه از وي متفكري انتقادي، گوشه گير و دور ازهوسها، فزون جوييها و كشاكشهاي مردمان، ساخته بود. با اشاره بهمين نكته است كه ديوژنس نقل ميكند كه: «يكي از نشانه هاي بزرگ انديشي يا بلند نظري او اين است كه پادشاهي موروثي را به برادرش واگذار كرد.» و اين را ميتوان با اطمينان پذيرفت، زيرا خانواده وي از بزرگان اقسوس بودند و مقام ريست كاهنان پرستشگاه ارتميس را در ميان خود به ارث داشتند.

اثار بجا مانده از هراكليتوس:

مورخان نوشته اي را از هراكليتوس ميدانند كه تنها عنوان و تكه هايي از ان باقي مانده است. ديوژنس مينويسد: «كتابي كه گفته ميشود از اوست مطابق مضمون اصلي ان درباره طبيعت نام دارد و به سه گفتار تقسيم شده است؛ درباره همه جهان هستي، سياست و خداشناسي. وي اين كتاب را وقف معبد ارتميس كرد و به انجا سپرد ... اين نوشته او چنان شهرتي بدست اورد كه از فرقه اي بنام هراكليتيان پديد امد.» اما انچه ما از اثار هراكلينتوس در دست داريم گفته ها و جمله هايي است كوتاه كه از لحاظ ساختمان پيچيده فشرده و داراي اهنگي همانند گفته هاي كاهنان و سخنگويان معابد باستاني است.

تكه هايي از آثار هراكليتوس:

1- از اين لوگوس(قانون جهاني) كه هستنده اي جاويدان است، ادميان نااگاهند، چه پيش از انكه انرا بشنوند، چه هنگاميكه انرا براي نخستين بار بشنوند. هر چند همه چيز مطابق با اين لوگوس پديد ميايد ايشان چونان كسان نا ازموده اند، حتي هنگاميكه و كرده ها را انگونه ميازمايند كه من تو صيف ميكنم و هر چيز را موافق طبيعت ان جدا ميسازم و بيان ميكنم كه چگونه است اما ديگر ادميان هنگام بيداري فراموش ميكنند كه چه ميكنند، درست همانگونه كه فراموش ميكنند در خواب چه كردند.
2- پس بايد از انچه همگاني است پيروي كرد اما هرچند لوگوس همگاني است، بيشتر مردمان چنان زندگي ميكنند كه گويي بينشي ويژه خود دارند.
3- ايشان به اين تنديسها(مجسمه ها) نماز ميگذارند چنانكه گويي كسي با خانه خود گفتگو كند؛ زيرا خدايان و قهرمانان را انگونه كه هستند نميشناسند.
4- خورشيد هر روز تازه است.
5- تناقض، توافق است و از چيزهاي ناموافق زيباترين هماهنگي (و همه چيز از راه جدال) پديد ميايد.
6- طبيعت نيز در پي اضداد تلاش ميكند و از انها هماوازي(هماهنگي) پديد مياورد، نه از همانندها. همانگونه كه در هر حال نر با ماده بهم گرد ميايند، نه هر يك از انها با همجنس خود و نخستين همبستگي از راه يگانگي اضداد روي ميدهد، نه بوسيله همانندها...
7- كسانيكه كه در يك رودخانه گام مينهند، ابهاي ديگر و ديگري بر رويشان جريان دارد.
8- مرگ است انچه كه ما در بيداري ميبينيم. اما انچه كه خوابيده ميبينيم روياست.
9- نام عدل را نميدانستند، اگر اينها(بي عدالتيها) نميبودند.
10- اين نظام جهاني(كوسموس) را كه براي همه همان است، هيچيك از خدايان و هيچيك از ادميان نيافريده است، بلكه هميشه بود و هست و خواهد بود، اتشي هميشه زنده، فروزان به اندازه هايي و خاموش به اندازه هايي.
11- دگرگونيهاي اتش: نخست دريا، ونيمي از دزيا خاك، و نيمي ديگر فواره اتشناك ... زمين چون دريا جاري ميشود و اندازه خود را مطابق همان نسبتي نگه ميدارد كه پيش از انكه زمين شود، بوده است.
11- براي روحها اب شدن مرگ است، براي اب خاك شدن مرگ است. اما از خاك اب پديد ميايد، از اب روح.
12- خلق بايد بخاطر قانون همانگونه بجنگند كه براي حصار شهر.
13- ما در يك رودخانه هم پا ميگذاريم هم پا نميگذاريم ما هم هستيم هم نيستيم.
14- دانايي، نه گوش دادن به من، بلكه به لوگوس است و همسخن شدن كه همه چيز يكي است.
15- مردمان نميدانند كه چگونه از هم جداشدگي عين بهم پيوستگي است: هماهنگي كششهاي متضاد چون در كمان و چنگ.
16- هسيودوس امزگار بيشتر مردمان است و ايشان باور دارند كه وي از همه بيشتر ميدانست، مردي كه روز و شب را نميشناخت اندو يكي است.(هسيودوس روز را زاييده شب ميدانست.)
17- خدا روز شب، زمستان تابستان، جنگ صلح، سيري گرسنگي(همه اضداد) است، و بشيوه (اتش) دگرگون ميشود كه هرگاه با بخورها اميخته شود، مطابق بوي هريك از انها ناميده ميشود.
18- بايد دانست كه جنگ در چيزها همگتني است و پيكار عدل است و همه چيز از راه پيكار و ضرورت پديد ميايد.
19- انچه در ماست يكي است: زنده و مرده، خوابيده و بيدار، جوان و پير. زيرا اينها، دگرگون شده، انهااند و بازهم انها، دگرگون شده، اينهااند.
20- همه چيز مبادله اتش است و اتش مبادله همه چيز، مانند كالاها براي طلا و طلا براي كالاها.
21- نميتوان دوبار در يك رودخانه ايپا نهاد. پراكنده ميشود و بار ديگر بهم گرد ميايد، نزديك ميگردد و دور ميشود.
22- براي خدا همه چيز زيبا و عدل است اما ادميان يكي را نا عادلانه و يكي را عادلانه تصور كرده اند.
23- بيماري تندرستي را خوشايند و نيك ميسازد، گرسنگي سيري را و رنج اسايش را.
24- درست انديشي بزرگترين هنر(فضيلت) است و دانايي حقيقت را گفتن و موافق با طبيعت عمل كردن و هماهنگ بودن با ان است.
25- روح خشك خردمندانه ترين و بهترين است.
26- طبيعت دوست دارد خود را پنهان كند.
27- كوتاهترين راهها براي نيكنامي، نيك شدن است.
28- يكي، كه او تنها داناست هم نميخواهد و هم ميخواهد كه بنام زوس ناميده شود.


ادامه دارد

پايدار باشيد.
تابعد ...
__    __    __    __    __    __    __

Tuesday, December 14, 2004

با درود فراوان بر همگي

پيثاگوريان ( فيثاغورسيان) – قسمت سوم

آلكمايون (سده پنجم و ششم پيش از ميلاد):

زندگي

از ميان كساني كه معاصر پيثاگوراس ( فيثاغورس ) يا از نسل پس از وي بودند و در جريان فكري و فلسفي پيثاگوريان تاثير كردند، هيچ كس را به اهميت الكمايون Alkmaion نميشناسيم. در حاليكه از ديگران تنها نامي، انهم مشكوك، بجاي مانده است، شواهد تاريخي قابل ملاحظه و دقيقي درباره اين دانشمند و متفكر نگهداري شده است. ارسطو گزارش ميدهد كه: «آلكمايون در دوران پيري پيثاگوراس مردي جوان بوده است.» كه بنابر اين گزارش ميتوان حدس زد كه آلكمايون نزديك به پايان سده ششم پيش از ميلاد بدنيا امده بود و دوران كمال وي اوايل قرن پنجم بوده است. ديوژنس مينويسد: ‌«آلكمايون از كروتون، شاگرد ديگر پيثاگوراس، بيشتر نظريات وي در پزشكي است. اما گاهي به فلسفه طبيعي نيز ميپردازد. چنانكه گويد: بيشتر چيزهاي انساني دوتايي است.» ميدان اصلي كار و انديشه وي پزشكي و مطالعه درباره ساختمان و چگونگي كار اندامها و اعصاب و حواس انسان بوده است.

نظريه حواس و مغز:

آلكمايون را بنيانگذار روانشناسي تجربي دانستند و دليل انرا در گزارشي از ثئوفراستوس مييابيم: «از كسانيكه كه ادراك حسي را نه نتيجه تاثير همانند بر همانند ميدانند، آلكمايون نخستين كسي است كه اختلاف ميان جانداران را معين كرد. وي ميگويد انسان با جانداران ديگر از اين لحاظ فرق دارد كه «تنها او ميانديشد، در حاليكه ديگران احساس ميكنند ولي نمي انديشند» ، زيرا تفكر و احساس فرق دارند و نه انگونه كه امپدوكلس عقيده دارد، يكي هستند. پس از ان وي درباره هر يك از حواس مكرر بحث ميكند... وي عقيده دارد كه مجموع حواس بنحوي با مغز همبستگي دارند، و بدينسان هنگاميكه مغز تكان بخورد يا جاي خود را تغيير دهد، حواس ناقص ميشوند زيرا اين كار گذرگاههايي را كه احساسها از انها ميايند ميگيرد.»
در اين گزارش نخستين كوشش تجربي براي پي بردن به سرچشمه احساسات در انسان ديده ميشود و نكته بسيار مهم اين است كه الكمايون عامل اساسي و تعيين كننده مغز در وجود انسان پي برده و انرا منبع و جايگاه حواس معرفي كرده است و ما ميدانيم كه نظريه تاثير مغز را در حواس، بعدها هيپوكراتس و افلاطون از آلكمايون گرفتند در حالي كه كساني مانند امپدوكلس، ارسطو و بعدها رواقيون پيرو همان نظريه قبلي بودند و قلب را بجاي مغز مركز احساسات ميدانستند. الكمايون نخستين كسي است كه جانور زنده را تشريح كرده بود و پس از تشريح چشم، بوجود گذرگاههاي حواس پي برده بود و همچنين آلكمايون درباره هريك از حواس انسان عميقانه مطالعه كرده بود و چگونگي شنوايي، بينايي و ديگر حواس را در ادمي بدقت و تفصيل شرح ميدهد.

نظريه پزشكي:

قبلن گفتيم كه پيثاگوريان و بويژه فيلولائوس زير تاثير نظريات پزشكي آلكمايون قرار گرفته بودند اما خود او نيز ازسوي ديگر از نظريات پيثاگوريان، مخصوصن نظريه دوگانگي ايشان و نظريه اضداد متاثر شده بود و نظريه پزشكي وي تحت تاثير ان قرار گرفت كه در گزارش زير داده شده است: «آلكمايون عقيده دارد كه نگهبان تندرستي، برابري اندازه ها ميان نيروهاست مانند تر و خشك، سرد و گرم، تلخ و شيرين و مانند اينها، در حاليكه تك فرمانروايي هر يك از انها علت بيماري ميشود؛ زيرا تكفرمانروايي هر يك از انها فاسد كننده است. بيماري، از لحاظ علت ان، در اثر فزوني گرما يا سرما و از لحاظ انگيزه ان در اثر افراط يا كمبود غذا روي ميدهد و از لحاظ جاي ان، يا در خون است يا در مغز استخوان يا در مغز. و گاهي در اينجاها، بيماريها بعلتهاي خارجي مثلن در اثر اب يا محيط يا رنج خستگي يا شكنجه و مانند اينها پديد ميايد، از سويي ديگر تندرستي اميختگي هم اندازه كيفيات است.»
و اين همان است كه سيمياس در گفتگو با سقراط ابراز ميكند(به مطلب قبلي مراجعه شود) كه بنابر عقيده پيثاگوريان، روح يك هماهنگي ميان نيروها و عناصر متضاد بدن است و مرگ در نتيجه برهم خوردن يك هماهنگي روي ميدهد.
از نظريات مهم الكمايون همچنين درباره روح است كه ارسطو انرا نقل ميكند: «وي ميگويد روح مرگ ناپذير است بعلت همانندي ان با چيزهاي مرگ ناپذير؛ و داراي اين خاصيت است، زيرا همواره در حركت است چون همه چيزهاي خدايي پيوسته در حركتند خورشيد، ماه، ستارگان و همه اسمان.» در گزارش ديگر نيز گفته ميشود كه: «بعقيده الكمايون، روح بخودي خود بحركت در ميايد و درگير يك حركت جاويدان است، بنابراين مرگ ناپذير و همانند چيزهاي خدايي است.»
پس روح ادمي نيز مانند اجرام اسماني يعني ماهيات خدايي پيوسته در حركت است اما علت جاويداني و دوام اجرام اسماني، حركت دايره اي و هميشگي انهاست ولي در انسان چنين نيست بدن نيز در حركت است، ولي حركت ان دايره اي نيست تنها روح حركت دايره اي دارد اين نظريه الكمايون را به اين شكل در گزارش ديگري از ارسطو مييابيم كه مينويسد: «الكمايون ميگويد كه انسانها به اين علت ميميرند كه نميتوانند اغاز را به پايان بهم پيوند دهند.» ميدانيم كه اغاز و پايان فقط در دايره وجود دارد و منظور الكمايون اينست كه چون حركت تن دايره اي نيست، يعني برعكس اجرام اسماني است و نميتواند اغاز و پايان را بهم پيوند دهد پس از چندي از ميان ميرود. اما روح چون پيوسته در حركت دايره اي است(تناسخ) مرگ ناپذير و جاويدان است. اين نظريه الكمايون را درباره حركت دايره اي و هميشگي روح، افلاطون در رساله فايدروس خود پايه استدلال مشهورش براي اثبات بقا و فناناپذيري روح قرار داده و حتمن انرا اگاهانه از الكمايون گرفته است.

ياداوري :

درباره آلكمايون نكات زير را ميتوان بعنوان خلاصه برگزيد:
1-آلكمايون در دوران پيثاگوراس ميزيسته و جوان بوده است.
2- آلكمايون را بنيانگذار روانشناسي تجربي دانستند.
3-الكمايون عامل اساسي و تعيين كننده مغز در وجود انسان پي برده و انرا منبع و جايگاه حواس معرفي كرده است.
4- آلكمايون عقيده دارد كه نگهبان تندرستي، برابري اندازه ها ميان نيروهاست مانند تر و خشك، سرد و گرم، تلخ و شيرين و مانند اينها.
4- بعقيده الكمايون، روح جاويدان است.

پايدار باشيد.
تابعد ...
__    __    __    __    __    __    __

Thursday, December 09, 2004

با درود فراوان بر همگي

پيثاگوريان ( فيثاغورسيان) – قسمت دوم

:روح در نزد فيثاغورسيان

پيش از اين گفته شد كه هم خود پيثاگوراس‎‎، هم پيروان و وابستگان به مكتب وي در ايين خود به مسئله روح و سرنوشت ان اهميت بسيار دادند و مهمترين مسئله براي انان زايش دوباره بوده است كه ترجمه دقيق اصطلاح يوناني پالين گِنسيا است كه انرا بعدها به كلمه تناسخ كه معادل پارسي ان ننگسار است ترجمه كرده اند، ودر حقيقت اصطلاحي است كه نويسندگان بعدي يونان انرا ساخته اند و در مقابل كلمه يوناني متِمپسوخوسيس ميباشد، و ديديم كه اصل اين عقيده، يعني بازگشت روحها به بدنهاي ديگر چه از ان حيوان و چه انسان به خود پيثاگوراس بازميگردد. از سويي ديگر نظريه روح و ماهيت ان در ميان پيثاگوريان شكلها و تعبيرهاي گوناگون گرفته است و بيشك يكي از علتهاي اين اختلافها را ميتوان تاثير انديشه ها و نظريات ديگران دانست. ارسطو عقايد انان را دراينباره، چنين گزارش ميدهد: «نظريه پيثاگوريان نيز ظاهرن همين مقصود را دارد؛ زيرا بعضي از ايشان گفتند كه روح پرزهايي در هواست و ديگران گفتند كه روح چيزي است كه ان پرزها را به حركت مياورد، ايشان بدان علت از پرزها سخن گفتند كه انها پيوسته در حركت بنظر ميرسند، حتي هنگاميكه سكون كامل وجود دارد»
«يك نظريه ديگر درباره روح به ما منتقل شده است ايشان ميگويند كه ان يكنوع هماهنگي است، زيرا هماهنگي اميزشي از از اضداد است و بدن ما از اضداد ساخته شده است»
«چنين و چنان حالتي از اعداد...ديگري روح و عقل است.»

مشكل اينجاست كه نميتوان گفت صاحبان، انها را در چه زمان و چه مرحله اي از گسترش انديشه هاي پيثاگوري ميتوان جاي داد. نظريه نخست كه روح را مانند پرزها ميداند با نظريه اعداد پيوستگي دارد، يعني واحدهايي كه داراي امتداد مكاني اند. و نظريه دوم كه اشاره به هماهنگي(هارمونيا) ميان اضداد ميكند از اين نظريه نتيجه ميشود كه، تندرستي نتيجه تساوي يا برابري اندازه ها در ميان نيروهاي متضاد بدن، مانند سرما، گرما، خشكي و رطوبت است؛ و از سوي ديگر با نظريه هارمونيا در موسيقي نزد پيثاگوريان و در نتيجه با نظريه اعداد ارتباط دارد زيرا بنابر گزارش سوم ايشان براي هر يك از معاني مجرد نيز مانند عدل، عقل و روح عددي ميدانستند و مثلن روح يا عقل برابر عدد يك بوده است.
يكي از بهترين و روشنترين توصيفهايي كه از روح بنابر نظريه هماهنگي بيان شده است، در نوشته افلاطون بنام فايدون مييابيم. در انجا سيمياس شاگرد فيلولائوس هنگام گفتگو با سقراط درباره روح چنين ميگويد: «سيمياس گفت: مقصود من اين است كه ميتوان همين را درباره هماهنگ كردن زههاي الت موسيقي(چنگ) گفت: اينكه هماهنگي چيزي ناديدني و غير جسماني و سخت زيبا و اسماني است، ودر چنگ كوك شده جاي دارد، در حالتي كه خود الت موزيكي و زههاي ان مادي و جسماني و مركب و زميني است و خويشاوند با انچه كه فناپذير اند. اكنون فرض كن كه اين الت موزيكي شكسته است يا زههاي ان بريده يا كنده شده است بنابر نظريه تو، هماهنگي بايد همچنان وجود داشته باشد{سقراط به فناناپذيري و پايداري روح پس از مرگ اعتقاد دارد}، و نميتواند از ميان رفته باشد؛ زيرا نميتوان تصور كرد كه چون زهها بريده شوند، خود الت موسيقي و زهها كه طبيعتي فناپذير دارند بايد همچنان موجود باشند و هماهنگي كه سهيم است و خويشاوند، با انچه اسماني و مرگ ناپذير است، ديگر نبايد وجود داشته باشد پيش از انچه فنا پذير است از ميان برود. نه، تو ميگفتي كه هماهنگي بايد در جايي كه چنانكه بود، وجود داشته باشد، و چوب و زهها پيش از انكه چيزي روي دهد خواهند پوسيد، سقراط! من اينرا بدان علت ميگويم كه همانگونه كه فكر ميكنم تو خود اگاهي، ما پيثاگوريان نظريه اي از روح داريم كه بيش و كم چنين است: بدن ما در كشش معني ميان حدهاي نهايي گرم و سرد، و خشك وتر و مانند اينها، بهم نگه داشته شده است و روح ما يكنوع اميزه و هماهنگي اين چيزهاست كه به نسبت برابر باهم مركب شدند. خوب، اگر روح واقعن يك هماهنگي است، اشكار است كه به محض اينكه كشش بدن ما پايين ايد يا از حد خاصي افزايش يابد روح بايد از ميان برود؛ هر چند اسماني است؟ درست مانند هر هماهنگي ديگري، چه در اوازها و چه در هر فراورده هنري يا صنعتي، هر چند در هر يك از اينها بقاياي مادي زمان طولانيتري ميمانند، تا اينكه سوخته يا پوسيده شود. پس تو براي ما پاسخي به اين استدلال پيدا كن، اگر كسي اصرار ورزد كه چون روح اميزه اي از اجزا جسماني است، پس نخستين چيزي است كه در انچه ما مرگ ميناميم، از ميان ميرود.»
مشخص نيست اين توصيف و تعبير از روح چه اندازه زاييده فكر خود سيمياس و چه اندازه مشتق از تعاليم استادان وي ازجمله فيلولائوس است، اين پيداست كه چنين تفسير و تعبيري از روح در پايان پنجم پ.م در ميان پيثاگوريان وجود داشته است، هر چند با نظريه پيثاگوري بقاي روح فردي و دوباره زاييده شدن در قالبهاي ديگر، متناقض است.

ادامه دارد...

پايدار باشيد.
__    __    __    __    __    __    __

Sunday, December 05, 2004

با درود فراوان بر همگي

پيثاگوريان ( فيثاغورسيان) – قسمت اول

فيلولائوس:

ما درباره زندگي فيلولائوس(Philolaos) تقريبن چيزي نميدانيم و از عقايد و كارهاي فلسفي وي نيز اطلاع بسيار اندك داريم. ديوژنس مينويسد كه: «آپولودوروس نيز ميگويد كه دموكريتوس و فيلولائوس معاصر بوده اند.» بنابراين ميتوان گفت كه فيلولائوس نيز در نيمه اول قرن پنجم پيش از ميلاد متولد شده است. از سوي ديگر كِبِس از شاگردان سقراط در رساله فايدون اثر افلاطون ميگويد كه: «هنگامي كه فيلولائوس در شهر ما (ثِباس) ساكن بود من از او اين سخن را شنيده ام ...) و از انجا كه محاوره كبس و سيمياس با سقراط در روز مرگ وي پس از اشاميدن زهر شوكران اتفاق افتاده است، ميتوام گفت كه فيلولائوس بايستي چندي پيش از سال 399پ.م كه سال مرگ سقرط است از شهر ثباس به تاراس در ايتاليا رفته و در انجا مستقر شده باشد و بنابراين هنگاميكه در ثباس سكونت داشته است، تقريبن پنجاه ساله بوده است، البته اين بيش از يك حدس نخواهد بود زيرا ما نميتوانيم معلوم كنيم كه وي چند سال پيش از 399پ.م ثباس را ترك گفته است.
نويسندگان عقايد فيلسوفان نوشته هايي را به فيلولائوس نسبت ميدهند و از گفته هاي ايشان چنين بر ميايد كه وي نخستين پيثاگوري است كه دست به تاليف و نوشتن زده است. مثلن يامبليخوس مينويسد : «زيرا در ان همه نسلها، هيچكس هرگز به يادداشتهاي پيثاگوري، پيش از زمان فيلولائوس بر نخورده بود؛ وي نخست ان سه كتاب مشهور را منتشر كرد كه گفته ميشود ديون سيراكوسي به تقاضاي افلاطون به صد مينا خريده بوده است.» اين افسانه كه افلاطون به نوشته هاي فيلولائوس دسترسي يافته و كتاب خود را به نام تيمايوس Timaios از روي انها نوشته بود به شكلهاي گوناگون در اثار نويسندگان عقايد امده است. رساله تيمايوس افلاطون درباره جهانشناسي و نظريه پيدايش است و در ان نشانه هاي عقايد و اصول پيثاگوري نمايان است اما اينكه افلاطون نوشته فيلولائوس را خريده است شايعه اي است كه دشمنان وي انرا ساخته اند و به احتمال زياد از آريستوكِسنوس شاگرد ارسطو سرچشمه ميگيرد كه از مخالفان افلاطون بوده و همواره ميكوشيده است كه اصالت و استقلال انديشه وي را انكار كند.
از سوي ديگر ميدانيم كه فيلولائوس كتابي درباره اعداد نوشته بوده است زيرا اسپيوسيپوس شاگرد افلاطون، كتابي درباره اعداد نوشته بود كه برپايه نوشته فيلولائوس قرار داشته است، همچنين وي كتابي در پزشكي نوشته بود كه مدتها اثري از ان در دست نداشته اند تا اينكه تكه هايي از ان در كتاب منون بنام هنر درمان يا اياتريكا نقل شده است.

تكه هايي از فيلولائوس:

1-طبيعت در نظام جهاني از نامحدود و محدود كننده به هم پيوسته شد، هم نظام كل جهاني و نيز همه چيزهاي در ان.
2-ضرورتن همه هستنده ها بايد يا محدود كننده يا نامحدود يا در عين حال محدودكننده و نامحدود هردو باشند اما نميتوانند تنها نامحدود(يا تنها محدود كننده) باشند. زيرا اشكار است كه هستنده ها نه همگي از محدود كننده و نه همگي از نامحدود ميتوانند باشند پس روشن است كه نظام جهاني و انچه در ان است از محدود كننده و نامحدود به هم پيوسته شده است.
3- زيرا از اغاز نيز، اگر هستنده ها همه نامحدود ميبودند، موضوعي براي شناسايي وجود نميداشت.
4-در حقيقت همه چيزهايي كه شناخته شدني اند داراي عددند، زيرا بدون ان ممكن نيست كه چيزي را انديشه كنند يا بشناسند.
5-وضع طبيعت و هارموني چنين است: هستي چيزها جاويدان است و خود طبيعت نيز نيازمند معرفت خدايي و نه انساني است علاوه بر اين براي هيچيك از هستنده ها ممكن نبود كه حتي شناخته شود، كه ماهيت بنيادي براي چيزها وجود نميداشت كه نظام جهاني از ان تركيب شده است، يعني هم محدود كننده وهم محدود . اما چون اين اصلهاي نخستين ناهمانند و ناهمگونند روشا است كه امكان نداشت يك نظام جهاني از انها پديد ايد، اگر يك هماهنگي(هارموني) افزوده نميشد كه به همين سان خود ان نيز پديد امده است. زيرا چيزهاي همانند و همگون به هيچ روي نيازمند هماهنگي نبودند. اما چيزهاي ناهمانند و چيزهاي ناهمگون و چيزهايي كه به نحوي نابرابر استوار شده اند، بايد ضرورتن بوسيله هماهنگي به هم بسته شده باشند كه بدان وسيله بتوانند در نظام جهاني نگه داشته شوند....
6-آنچه نخست از همه بهم پيوستند، يعني واحد، در ميانه كره جاي دارد و اتشدان(هِستيا) ناميده ميشود.
7-واحد، اصل نخستين همه چيز است.
9-هارموني، وحدت بسيار در هم اميخته هاست و توافقي ميان ناموافقها.
10-درواقع اجسام كره جهان پنج است، در خود كره : آتش، آب، خاك و هوا و پنجم كشتي باربر(هولكاس ؟) كره است.
11- در جاندار عاقل چهر اصل وجود دارد: مغز، قلب، ناف و عضو جنسي. سر جايگاه عقل، قلب جايگاه روح و احساس، ناف جايگاه ريشه گيري و رويش جنين است، عضو جنسي جاي ريزش نطفه و توليد است. مغز نشانه اصل انسان، قلب اصل حيوان، ناف اصل گياه و عضو جنسي نشانه اصل همه باهم است. زيرا همه چيز از نطفه جوانه ميزند و ميشكفد.
12-نظام جهاني يكي است، از مركز شروع به پديد امدن كرد؛ درست از مركز باهمان فواصل بسوي بالا كه بسوي پايين، زيرا انچه از مركز در بالاست با انچه در پايين است در وضع مقابل قرار دارد چون مركز براي انچه كاملن در پايين است، بالاترين قسمت را تشكيل ميدهد و بقيه نيز بهمين سان، زيرا هردو سو نسبت به مركز يكسانند، تنها وضعشان معكوس است.
ميتوان عقايد فيلولائوس را بدين سان نتيجه گرفت: هستي، چه بصورتي كه در نظام كل جهاني يافت ميشود و چه در مفردات هستنده ها، تركيب يا بهم پيوستگي دو عنصر است كه يكي نامحدود و ديگري محدود كننده يا داراي حد است. از سوي ديگر، تعريف هستي بر اساس اينكه ادراك شدني است انجام ميگيرد و معيار هستي هر چيز ان است كه بتواند ادراك شود. ادراك شامل وجود معين و محدود ميشود، و بنابراين حد انجايي است كه ادراك تعلق به يك چيز معين ميگيرد، زيرا انچه نامعين و نامحدود است، به ادراك در نميايد.

جهان شناسي:

گزارشي از ثئوفراستوس ميگويد: «فيلولائوس ميگويد كه اتش در ميانه، گرد نقطه مركزي جهان جاي دارد، كه انرا اتشدان و خانه زيوس، مادر و محراب خدايان، همنگهداشت و مقياس طبيعت مينامد. اتش ديگري هم هست كه بالاترين حد(جهان) را فراگرفته است(شايد فلك ستارگان ثابت) اما نخست موافق با طبيعت، مركز است كه در پيرامون ان ده جسم خدايي ميچرخند. (پس از فلك ستارگان ثابت) پنج سياره(يعني زحل، مشتري، مريخ، عطارد، زهره)، سپس خورشيد، در زير ان ماه و در زير ان زمين و در زير اين ضد زمين جاي دارد و پس از همه اينها اتش اتشدان است كه جايگاه مركزي را گرفته است. بالاتري بخش پيراموني را كه عناصر پالوده در انند، وي اولومپوس مينامد و بخشي را كه در فاصله راه اولومپوس است و در ان پنج سياره و خورشيد و ماه جاي گرفتند، كوسموس نام ميدهد ناحيه زير اينها، يعني فاصله زير ماه و پيرامون زمين را كه قلمرو شدن(صيرورت) دوستدار دگرگوني است، اورانوس(آسمان) مينامد.»
«فيلولائوس خورشيد را بلورين ميداند كه بازتاب اتش كيهاني را در خود ميگيرد، اما نور و گرما را به ما منتقل ميسازد.»
«فيلولائوس عقيده دارد كه همه چيز در اثر جبر و هماهنگي روي ميدهد و وي براي نخستين بار معتقد شد كه زمين در دايره اي ميچرخد.»
«فيلولائوس معتقد است كه زمين در دايره اي گرد اتش ميچرخد، در دايره اي مايل، بروشي همانند خورشيد وماه.»
«بعضي از پيثاگوريان كه فيلولائوس از انهاست معتقدند كه ماه بنظر ميرسد كه از خاك باشد، زيرا مانند زمين ما گرداگرد ان نيز مسكون است، البته جانوران و گياهاني بزرگتر و زيباتر. زيرا جانداران روي ان پانزده بار بزرگترند.»
ديديم كه پيثاگوريان زمين را مركز جهان نميدانستند، بلكه مركز انرا اتشي تصور ميكردند كه زمين و فلك و ستارگان ثابت و پنج سياره ديگرو خورشيد و ماه و همچنين ضدزمين گِرد آن در چرخشند. فيلولائوس نيز كه شايد مبتكر اين نظريه باشد، ان مركز را اتشدان ناميده است. جهان و زمين كروي اند، زيرا بالا و پايين ندارند اما در جايي ديگر وي به چهار عنصر اصلي اشاره ميكند كه ميتوان حدس زد زير تاثير نظريات فيلسوف ديگري بنام اِمپدوكِلس قرار گرفته است، اما عنصر پنجم كه در همانجا بدان اشاره شده است، يعني كشتي حامل كره، شايد منظور پوششي اثيري باشد كه جهان را فراگرفته است.از سوي ديگر فيلولائوس نخستين كسي است كه زمين را متحرك ميداند و معتقد است كه در دايره اي در چرخش است و دايره همان مدار زمين در گرد اتش مركزي جهان است كه خورشيد و ماه و ديگر ستارگان و سيارات گرد ان ميچرخند.

زيست شناسي:

گزارشي از مِنون در كتاب هنر درمان ميگويد: «فيلولائوس از كروتون ميگويد كه بدنهاي ما از گرما مركب شده اند زيرا انها سهمي از سرما ندارند، چنانكه وي با ملاحظات زير در اينباره استدلال ميكند: نطفه گرم است و اين نطفه است كه جاندار را توليد ميكند و جاييكه نطفه در ان نهاده شده است(رحم) مانند ان گرم است و انچه همانند چيزي است داراي همان نيرويي است كه چيزي همانند ان داراست. پس از انجاكه عامل توليد كننده يا سازنده سهمي از سرما ندارد و همچنين جاي در ان نهاده شده نيز داراي سهمي از سرما نيست، اشكار است كه جانداري كه ساخته ميشود نيز داراي همان طبيعت پديد ميايد. اما درباره ساخته شدن ان اين استدلال را ياداور ميشود: جاندار، مستقيمن پس از زاييده شدن، نفس را كه سرد است از بيرون بدرون ميكشد و سپس، درست انگونه كه لازم است انرا بارديگر بيرون ميدهد. رقبت به نفسي بيروني بدان علت پديد ميايد كه در نتيجه بدرون كشيدن اين نفس، بدنهاي ما كه در اغاز بسيار گرمند بدان وسيله خنك ميشود.»
ميتوان گفت كه هماهنگي بارزي ميان انها و نظريات كلي و اصول جهانشناسي پيثاگوريان وجود دارد. چنانكه ديديم در جهانشناسي انان، نخست واحد كه از نظر ايشان نماينده حد است، پس از پديد امدن، خلا را كه نماينده نامحدود است، بيفاصله بدرون كشيد يا بديگر سخن تنفس كرد و اين خلا همان نامحدودي است كه واحد را از بيرون فرا گرفته است. در نظريه فيلولائوس نيز همين جريان را مييابيم، كه موجود جاندار، به محض بيرون امدن از رحم، هوا را نفس را از بيرون بدرون ميكشد. بدين سان براي او ميان جهان بزرگ و جهان كوچك كه ادمي باشد، همانندي وجود دارد.



ياداوري :

درباره فيلولائوس نكات زير را ميتوان بعنوان خلاصه برگزيد:
1-ميتوان گفت كه فيلولائوس در نيمه اول قرن پنجم پيش از ميلاد متولد شده است.
2- فيلولائوس، نخستين پيثاگوري است كه دست به تاليف و نوشتن زده است.
3-وي سه كتاب درباره جهانشناسي و فيزيولوژي و اعداد نوشته كه مورد استناد بسياري از فيلسوفان قرار گرفته است.
4-هستي از نظر وي تركيب يا بهم پيوستگي دو عنصر است، يكي نامحدود، و ديگري محدود.
5- وي هستي را بر اساس اينكه ادراك شدني است، تعريف ميكند. و ميگويد معيار هستي هر چيز، ان است كه بتواند ادراك شود و ادراك شامل وجود معين و محدود ميشود.
6- وي زمين را مركز جهان نميدانست، بلكه مركز انرا اتشي تصور ميكرد كه زمين و فلك و ستارگان ثابت و پنج سياره ديگرو خورشيد و ماه و همچنين ضدزمين گِرد آن در چرخشند.


پايدار باشيد.
تابعد ...
__    __    __    __    __    __    __

 

مطالب قسمتهاي

 گذشته را در لينك بايگاني ميتوانيد بيابيد


بايگاني

خانه

ايميل

فلسفي

 

نگاره هاي  فلسفي

فلسفه -- باشگاه

نگرش -- فلسفي

اكسير -- فلسفي

زنده  باد  فلسفه

فلسفه  نازبانو

کافر --فلسفي

تاريخ فلسفه

فل و سفه

اند يشه

فلسفه

نيلگون

 

-------------

 

بوف

اپيستمه

شهر  خرد

فلسفه علم

فلسفه ذهن

فلسفه غرب

حسين کاجي

نيلوفر-ملکيان

ذهن  سوخته

سراي انديشه

در  آغاز  زمانه

فلسفه تحليلي

انديشه فلسفي

علي طهماسبي

سوژه در حاشيه

خودت را بشناس

انديشه در تنهايي

همه فيلسوف باشيم

انجمن  فلسفه دانشگاه قم

انساني بسيار انساني

پرسش پارسايي انديشه

 

 

پيشنهادي

 

در دفاع از سوسياليزم

از اسطوره تا واقعيت

آرشيو ماركسيست

ادبيات فلسفه هنر

آرمان  و   انديشه

منوچهر   جمالي

معنويت عقلانيت

باشگاه  انديشه

کانون  انديشه

كلوپ  انديشه

فلسفه  تاريخ

دکتر سروش

فرياد بي صدا

گروه  ملكوت

ايران باستان

توتم انديشه

انسان امروز

پيام ايرانيان

انجمن افراز

آدم  و  حوا

حوا  و  آدم

فرهنگشهر

سيپريسك

سيبستان

عصر جديد

آينده  نگر

روز سپيد

جهانبگلو

امر منفي

مريم اينا

خوابگرد

گلشن

ميلاني

اكسير

باهماد

كتابچه

دبش

افشا

 

نشريه ليبرال-دموكرات

 

مجلات فلسفي

 

خردنامه همشهري

سروش انديشه

ارغنون

ذهن

 

سايتهاي

خبري تحليلي سياسي

 

اتحاد جمهوري خواهان

فوروم سوسياليسم

همبستگي كارگري

لوموند ديپلوماتيك

كميته   اقدام

شرق انلاين

پن لاگ خبري

ايران  استار

شبكه جوان

ايران  امروز

پشت پرده

پارس  مديا

كمونيست

پيك خبري

روشنگري

راه آزادي

جبهه ملي

ايران  نيوز

هاتف نيوز

آفتاب نيوز

راه  كارگر

ايران آزاد

اخبار روز

پيك ايران

نو انديش

آذين داد

گزارشگر

نوريزاده

تبريز نيوز

گويا نيوز

صداي ما

راه توده

آريا نيوز

بروسكا

پيك نت

صبحانه

نگاه نو

فانوس

بامداد

انتخاب

رويداد

پن لاگ

بازتاب

دريچه

كومله

آشوب

نثر ما

كارگر

بهنود

ميهن

ميزان

امروز

نوروز

فردا

روزنه

پندار

داور

آينه

كار

 

-------------

 

 روزنامه هاي خبري

 

روز

ايران

شرق

اعتماد

آينده نو

حيات نو

ايران ما

جام جم

کارگزاران

همشهري

عصر آزادي

اعتماد ملي

لينك روزنامه ها

 

 

لينكهاي ادبي

 

سبز انديشان

لينك   مانيها

ايران كليدر

سمرقند

ادبكده

سخن

دوات

واژه

فروغ

قابيل

ناتور

خزه

باران

مانيها

پژواك

ماندگار

آدم و حوا

مجله شعر

گردون ادبي

كتاب سياوش

عباس معروفي

ادبيات داستاني

ادبيات  و  فرهنگ

تراوشات كثيف ذهن

شبكه ادبي   1  2  3  4  5

 

مجلات خواندني

 

لوموند ديپلماتيك

سياه و سفيد

هفت سنگ

كاپو چينو

پيك هفته

شرقيان

شهروند

گذرگاه

كارنامه

صبحانه

آلاچيق

نيمروز

بخارا

كلك

نامه

لور

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

فيلتر

فيلترشکن

فيلتر شکن

آنتي

انتي

آخر

آخرين

اخر

اخرين

جديد

جديدترين

ضد

فيلترينگ

پراکسي

Tamplate By:

  خُسن آقا
 


فلسفه براي همه