درود بر همگي زنون -- قسمت دوم
نظريه هستي
چنانكه در بخش گذشته(پارمنيدس) ذكر شد، پارمنيدس هستي را يكپارچه و واحد ميدانست كه نه تقسيم پذير است و نه دگرگون شدني و نيز بيحركت و استوار است. اكنون زنون نيز كه شاگرد اوست، ميكوشد همين نظريات را به شكل ديگري، از راه نفي نظريات مخالف ان، ثابت كند. بدينسان ميخواست ثابت كند كه اگر هستي انچنانكه پارمنيدس ميگفت واحد نباشد، اعتقاد به چنديني يا كثرت هستي نيز نميتواند درست باشد و دچار تناقض ميشود. استدلالهاي زنون براي تاييد نظريه پارمنيدس در دو زمينه انجام ميگيرد: برضد نظيه كثرت هستي و در نفي حركت.
انچه درباره كثرت هستنده هاست، تكيه بر بزرگيْ شماره، جاداشتن انها در مكان و پيوند انها با يكديگر است.
زنون انتقاد از نظريه كثرت هستنده ها را اينگونه اغاز ميكند كه هر هستنده كه بتور در ميايد يا داراي بزرگي و جسامد است يا نيست. اگر هستنده اي داراي اين صفات نباشد، نميتوان اصلن گفت كه وجود دارد. از سويي ديگر گفته ميشود كه هستنده ها كثيرند، اين يعني مركب از بيشمار واحدهايي هستند كه هريك از انها بعنوان يك وتحد يا كميت تقسيم ناپذير تلقي ميشود زيرا واحد ان چيزي است كه ديگر تقسيم پذير به پاره هاي كوچكتر نيست. پس اگر هستنده ها مركب از بيشمار يا بيپايان واحدها هستند هريك از اين واحدها يا اجزاييي كه هستنده را تشكيل ميدهند، بايد داراي بزرگي و جسامد و بعد باشند و نيز هر يك بايد از ديگري فاصله اي داشته باشد؛ و چون ميگويند هريك از اين هستنده ها يا هريك از كثرتها يك انبوهي يا اكندگي از بيشمار واحدهاست، و هر يك از واحدها داراي بزرگي و جسامد است، پس در نتيجه هستنده اي كه مركب از انهاست بايد در بزرگي نامحدود باشد، زيرا از بي پايان پاره ها يا واحدهايي مركب شده است كه هريك، خود داراي بزرگي و كلفتي، يعني بعد و امتداد است. اما از سوي ديگر، اگر بگوييم كه هريك از پاره ها يا واحدهاي بيشماري كه كثرت را درست ميكنند، داراي بزرگي و كلفتي و جسامد نيست، بنابراين كثرت بينهايت كوچك ميشود، يعني چنان كوچك كه از اصلن داراي اندازه و بزرگي نخواهد بود. پس اگر نظريه كثرت هستنده ها را بپذيريم ناگزير دچار اين تناقض ميشويم كه هستنده ها هم بيپايان بزرگ خواهند بود، هم بيپايان كوچك.
اگر معتقد بوجود كثرت شويم هستنده ها يا چيزها درست بهمان زياديند كه هستند و بنابراين در شماره محدودند زيرا از انچه هستن نه بيشتر و نه كمترند. اما در عين حال اين كثرت نامحدود است چون كثرت به انبوهي بي پايان از پاره ها يا واحدها اطلاق ميشود كه هر يك از ديگري جداست. اما در فاصله اينها نيز بايد چيز ديگري باشد و در ميان اين چيز و انها همچنان بايد چيزي يا پاره هاي ديگر باشد و به همين سان تا بي پايان. پس كثرت انبوهي از واحدها يا پاره هايي خواهد بود كه در شماره بي پايانند و درميان هر دو پاره، باز هم پاره ديگري و ديگري وجود خواهد داشت و بدين سان هستنده ها نامحدود خواهد بود. اين استدلال زنون را ارسطو و ديگران بپيروي از وي، استدلال از روي دوپارگي ناميدند، زيرا كثرت در ان انبوهي از واحدهايي داراي بزرگي و كلفتي تصور ميشود كه در ميان هردوتاي انان پاره يا واحدي سوم جاي دارد كه اندو را از هم جدا ميكند و بهمين سان تا بي پايان.
نفي حركت
زنون، در استدلالهاي بالا ميكوشد كه نظريه وجود كثرت را نفي كند و بدين سان اصل مهم فلسفه پارمنيدس يعني وحدت هستي را ثابت كند. از سوي ديگر، نظريه پارمنيدس درباره هستي، حركت را نيز انكار دارد و از اثبات و سكوت جاويدان هستي دفاع ميكند. هستي بعقيده پارمنيدس دگرگون ناپذير است و بنابراين حركت در ان نميتواند روي دهد، چون هرگونه دگرگوني و تغيير خودبخود مفهوم حركت را دربر دارد. اكنون زنون نيز، بي انكه استدلال تازه اي براي اثبات سكون و دگرگون ناپذيري هستنده بميان اورد دلايلي براي نفي مفهوم حركت و ناممكن بودن ان اقامه ميكند. استدلالهاي زنون در نفي حركت چهار است و ارسطو انها را در كتاب فيزيك خود حفظ كرده و خود كوشيده است به پاسخگويي انها بپردازد. ارسطو مينويسد: «چهار استدلال از زنون درباره حركت وجود دارد كه اين همه دشواري براي انها فراهم كرده است:
1- نخستين استدلال براي اينكه حركت روي نميدهد كه چيز متحرك قبلن بايد به نيمه راه برسد و ممكن نيست كه مسافت بي پايان را در زمان محدود درنوردند يا با هريك از نقطه هاي ان تماس كنند.
اين استدلال كه به استاديون(ميدان مسابقه) مشهور است زنون ميگويد كه يك متحرك نميتواند از اين سر ميدان به ان سر برود. زيرا وي پيش از انكه از مبدا حركت به مقصد برسد، نخست بايد به نيمه ان مسافت برسد اما پيش از انكه به اين نيمه برس، بايد به نيمه ان يعني به يك چهارم نخست ان برسد و باز پيش از اينكه به ان برسد بايد به نخستين يك هشتم ان برسد و بهمين سان تا بي پايان. بنابراين هر متحركي براي اينكه از يك نقطه بعين مسافتي را تا نقطه ديگر طي كند، بايد بينهايت مسافتها را قبلن بپيمايد. اما از سوي ديگر مسافتي بي پايان را نميتواندر زماني محدود و معين پيمود، بدين معني كه در هر مسافت معين بي پايان نقطه ها يافت ميشوند و كسي نميتواند اين بي پايان نقطه ها را، يكايك در زماني محدود طي كند. پس بدين سان اگر هم حركت روي دهد، نميتواند ادامه يابد، پس حركت درواقع ممكن نيست.
2- استدلال دوم همان به اصطلاع آخيلوس است. وان چنين است كه كندروترين موجود در حركت خود هرگز بوسيله تندروترين جلو زده نخواهد شد. زيرا دنبال كننده هميشه مجبور است نخست به نقطه اي برسد كه موجود گريزنده، از ان اغاز به حركت كرده است، بدان سان كه موجود كندرو همواره ضرورتن مقداري پيش است.
زنون در اين استدلال ميگويد كه آخيليوس(تيزپاترين مرد اسطوره اي يونان) هرگز نميتواند از يك لاك پشت كه به كندروي مشهور است پيش افتد گيريم هردو در يك زمان، با يك فاصله معين در ميانشان، اغاز بحركت ميكنن. براي اينكه آخيليوس از لاك پشت پيش افتد، نخست بايد به نقطه اي برسد كه لاك پشت از انجا حركت كرده است. در اين فاصله لاك پشت مقداري راه پيش است، هنگاميكه اخيليوس بعه اين نقطه ميرسد لاك پشت باز هم مقداري پيش افتاده است و اين همچنان تا بينهايت ادامه دارد.! او همواره به لاك پشت نزديكتر ميشود اما هرگز از او جلو نمي افتد.
3- استدلال سوم ان است كه ... تير پرنده ساكن است،و ان بر اين پايه استوار است كه زمان مركب از اكنونهاست. زنون در اين استدلا ميگويد چيزي را ساكن ميناميم كه در هر لحظه فضايي مساوي با خودش را اشغال ميكند، تير پرنده نيز در هر لحظه، در يك مكان، يعني در فضايي مساوي با خودش يافت ميشود، بنابراين ساكن است و حركت ان تنها ظاهري است. بدنبال انچه در دو استدلال پيش ديديم زنون نتنها مكان بلكه زمان را نيز مركب از بيشمار يا بي پايان "اكنونها" يا لحظات فرض ميكند. از انجا كه تير در حال پرواز، در هر لحظه، فضايي مساوي با طول خودش را اشغتال ميكند و چون زمان نيز به بي پايان لحات تقسيم پذير است، بنابراين تير پرتاب شده هموتره لحظه اي را اشغال كرده است و چون زمان از اين لحظات بيشمار تركيب شده است، پس تير همواره ساكن است.
4- استدلال چهارم درباره اجسامي است كه در ميدان مسابقه، با بزرگي مساوي، در جهت مخالف يكديگر، با سرعت مساوي حركت ميكنند. يك گروه از اين اجسام از پايان ميدان مسابقه و گروه ديگر از وسط اغاز ميكنند و چنانچه وي ميگويد، اين نتيجه بدست ميايد كه نصف زمان مساوي دوبرابر ان است. اما مغلطه او بر اين پايه استوار است كه گروهي از اجسام، از گروه اجسام متحرك، و گروه ديگر از گروه اجسامي هم اندازه، ولي در حال سكون با يك سرعت و در يك زمان عبور ميكنند.
اين استدلال نيز كه شايد پيچيده ترين و گمراه كننده ترين احتجاجهاي زنون بر ضد حركت باشد، دنباله و پيوسته به استدلال پيش از ان درباره تير پرتاب شده است و درست همان پيوستگي را با ان دارد كه در ميان استدلال "ميدان مسابقه" و "آخيليوس و لاك پشت" يافت ميشود. اساس اين استدلال نيز اين نظريه است كه مكان و همچنين زمان مركب از واحدهاي جدا و تقسيم ناپذير اند كه تا بي پايان ادامه دارد. پس اگر مكان مركب از واحدهاي جدا از هم است و زمان نيز مركب از لحظات مجزا، و هر جسم متحركي بايد يك واحد مكان را در يك واحد زمان طي كند، ان تناقض پيش ميايد كه در بالا ديديم، يعني اجسامي كه با سرعت مساوي در حركتند، در يك زمان هم نيمي ار اجسام ديگر عبور ميكنند و هم از دوبرابر انها. پس دوبرابر يك زمان مساوي با نيمي از ان ميشود.
ارسطو همچنين استدلال ديگري را به زنون نسبت ميدهد كه در نفي مكان است و مينويسد:
«مسئله دشوار زنون توضيحي طلب ميكند: زيرا اگر هر هستنده اي در مكان است، روشن است كه مكان نيز در مكاني خواهد بود و اين به همين سان تا بينهايت پيش ميرود.»
بر روي هم شيوه استدلال زنون كه ازسطو انرا ديالكتيك يا هنر جدل منطقي مينامد، اصالت ويژه اي دارد، و اگر در زنون بشكل منفي تظاهر ميكند در حقيقت به اصيلترين شكل خود ظاهر شده است. زيرا خاصيت هميشگي ديالكتيك در نفي است، و اين نفي، نويدبخش تغيير است. اما تغيير يعني ديگر شدن، ديگرشدن نيز خود يك شكل شدن يا صيرورت است. روح ”شدن“ نيز چيزي جز حركت نيست. نكته اصيل و گيرا در منطق زنون درست تين است كه وي ديالكتيك را براي انكار و نفي حركت بكار ميبرد، يعني بتعبير ديگر روح ديالكتيك را نفي ميكند. زيرا همانگونه كه هگل مينويسد: «علت اينكه ديالكتيك، نخست بر حركت فرو افتاد اين است كه خود ديالكتيك، حركت است يا خودِ حركت، ديالكتيكِ هر هستنده اي ميباشد. هر چيز بعنوان حركت ذاتي، ديالكتيك خود را در خود دارد و حركت، چيزي ديگر شدن است، نفي خود است.»
بدين سان منظور زنون انكار حركت نيست، زيرا وجود حركت بديهي است؛ اما پارمنيدس هرگونه حركت و دگرگوني هستنده ها را گواهي گمراه كننده حواس و زاييده پندار و گمان ميدانست. زنون نيز هدفش نشان دادن تناقضهايي است كه ”مفهوم“ حركت دربردارد. زيرا هنگاميكه حركت در مسير ديالكتيك جاي گيرد بلافاصله نقض ميشود و حركت بشكل نفي حركت درميايد. در اين معني است كه بايد به استدلالهاي زنون توجه كرد وگرنه بظاهر نتايج يك تفنن فكري يا يكنوع احتجاج گمراه كننده خواهد بود و انسانرا بياد داستاني مياندازد كه ميگويند، ديوگِنِس (ديوژنس) فيلسوف مكتب كلبي با اساني استدلالهاي زنون را بر ضد حركت نفي كرد و ان بدينسان بود كه به ارامي برخاست و بي انكه چيزي بگويد به اينسو و انسو گام برداشت و حركت را عملن ثابت كرد.! ادامه دارد پايدار باشيد |