با درود بر همگي
زنون -- قسمت اول چنانچه در مطلب گذشته گفته شد، زنون Zenon شاگرد پارمنيدس و مورد محبت و مهر وي بوده است كه در حدود سالهاي 450-455 پ.م در شهر الئا بدنيا امده است. وي نيز مانند پارمنيدس در سرنوشت سياسي و زندگي اجتماعي زادگاه خود الئا سهمي مهم برعهده داشته است. طبق گزارشي از استرابون در كتاب جغرافياي خود، ويرا يكي از قانونگذاران در شهر الئا و مانند پارمنيدس مردي پيثاگوري ميداند، علت اين نامگذاري اينست كه پارمنيدس خود در اغاز از پيروان امينياس پيثاگوري بوده است و زنون شاگرد وي نيز ظاهرن بايستي وابسته به ان مكتب بوده باشد.
انچه ديوژنس درباره شخصيت زنون مينويسد نشان ميدهد كه وي مردي سختگير و هوشمند بوده است. درباره مرگ وي نيز داستانهاي فراوان و بشكلهاي گوناگون روايت شده است، اين داستان ميگويد كه زنون در توطئه اي برضد فرمانرواي خودكامه اي (تورانوس يا بروايتي ديومدون يا نئارخوس ) شركت كرده بود، سرانجام توطئه اشكار ميشود و فرمانرواي خودكامه، زنون را دستگير ميكند و شكنجه هاي توانفرسا ميدهد تا وي نام همدستان خود را بزبان اورد، ولي زنون از اين كار سرباز ميزند و بدون اينكه همراهان خود را بروز دهد، بفرمان فرمانروا كشته ميشود.
نوشته ها
شكي نيست كه زنون داراي نوشته يا نوته هايي بوده است؛ قويترين دليل گزارش افلاطون است كه در مطلب قبلي گفته شدْ طبق ان هنگاميكه زنون به اتن امد كتاب خود را نيز همراه اورده بود و سقراط جوان و ديگران نزد وي ميرفتند و به تقريرات وي گوش ميدادند. همچنين ديوژنس نيز اشاره به كتابهاي زنون ميكندْ از جمله اين كتابها نوشته اي است بعنوان ”بر ضد فيلسوفان“ كه سويداس بوي نسبت ميدهد و ظاهرن حمله اي به پيثاگوريان بوده است، و نيز كتابي بنام ”مجادلات“ و نوشته اي بنام ”درباره طبيعت“ بوي نسبت داده ميشود. افلاطون در رساله پارمنيدس چگونگي كتاب زنون را توضيح ميدهد بدينگونه كه ان نوشته شامل چندين گفتار بوده و هريك از اين گفتارها خود بچند بخش ديگر كه افلاطون انرا ”فرضيه ها“ يا ”زيرنهاده ها“ ناميده، تقسيم ميشده است. از خود نوشته هاي زنون اكنون ما هيچ در دست نداريم ولي تكه هايي از انرا در دفاع از نظريه هستي واحد پارمنيدس و برضد نظريه كثرت مفسر معروف ارسطو، سيمپليكيوس براي ما حفظ كرده است، استدلالهاي زنون را نيز بر ضد حركت، ارسطو در كتاب فيزيك خود نقل كرده است.
روش ديالكتيك
ديوژنس مينويسد كه ارسطو در رساله خود بنام سوفيست، زنون را كاشف ”ديالكتيك“ يا ”هنر جدل منطقي“ ميداند از سويي ديگر افلاطون در رساله پارمنيدس، از زبان زنون شيوه، مضمون و مقصود كتاب وي را چنين توصيف ميكند: «در حقيقت اين نوشته يك نوع پشتيباني از نظريه پارمنيدس بر ضد كساني است كه ميكوشند انرا مسخره كنند، بر اين پايه كه اگر واحد هست، بسياري نتيجه خنده اور و متناقض از استدلال او حاصل ميشود. پس اين نوشته كساني را نفي ميكند كه قائل به كثرت اند و حقشان را به انان برگرداند و چيزي هم بيشتر، در حاليكه ميخواهد اشكار سازد كه در خود اين فرضيه كه كثرت هست، اگر به اندازه كافي مرور كنند، نتايجي بس خنده اور بدست ميايد تا از ان فرضيه كه هستي واحد است.»
بدينسان ميتوان گفت كه شيوه استدلال زنون چنين بوه است كه نخست فرضيه يا فرضيات نظريه مخالف را كه خود بدرست بودن انها عقيده نداشت، ميپذيرفت و سپس از انها نتايج متناقضي ميكشيد. افلاطون واژه فرضيه يا زيرنهاده را بكار ميبرد و ان دراغاز سخن، فرض درست بودن يك گفته است، يعني انسان، گويي مسئله اي را بعنوان پايه در زير مينهد و انرا درست فرض ميكند و سپس اگر نتيجه يا نتايجي كه از ان گرفته ميشود، متناقض باشد، انگاه فرضيه يا زيرنهاده خودبخود باطل يا ويران ميشود. با اين تفسير است كه ارسطو، زنون را پايه گذار يا كاشف شيوه ديالكتيك ميشمرد. از سويي ديگر براي اينكه مقصود ارسطو را از مفهوم ديالكتيك نزد زنون دقيقتر دريابيم سه گواهي در دست داريم، نخست از سيمپيليكيوس در تفسير خود بر كتاب فيزيك ارسطو كه مينويسد مقصود هريك از استدلالهاي زنون اثبات اين نكته است كه «كساني كه ميگويند كثرت وجود دارد، به نتايج متناقضي ميرسند.» دوم نظريه خود ارسطوست در كتاب ”هنر سخنوري“ كه مينويسد هنر سخنوري يا ”رتوريكه“ و ”ديالكتيكه“ تنها هنرهايي اند كه وظيفه انها اينست كه تناقضات را بپرورانند، بدين معني كه از همان مقدمات نتايج متناقضي بيرون اورند. افلاطون نيز در رساله ”فايدروس“ هنر زنون را چنين توصيف ميكند كه وي «از راه هنر چنان سخن ميگويد كه همان چيز براي شنونده همانند و ناهمانند، يكي و چندين، ساكن و متحرك نمودار ميشود.»
پس چنانكه خواهيم ديد زنون در استدلالهاي خود نميكوشد و نميخواهد دليلها و برهانهاي تازه اي در اثبات و پشتيباني نظريه هستي واحد نزد پارمنيدس بياورد، بلكه منظورش اينت كه نظريات مخالفان وي نيز ميتواند دچار همان تناقضهايي شود كه ايشان از فرضيه پارمنيدس نتيجه ميگيرند.
در ادامه چند تكه از گفته هاي زنون اورده خواهد شد:
درباره طبيعت
اگر هستنده بزرگي-بعد- نميداشت، بهيچروي نميبود. اما اگر هست، بضرورت هريك داراي بزرگي و كلفتي و فاصله اي كه از ديگري است؛ و همين سخن درباره پاره اي كه جلوتر ازان است صدق ميكند. زيرا ان نيز داراي بزرگي و پاره اي از ان بازهم جلوتر خواهد بود اين سخن را ميتوان به يكسان، يكبار يا همواره گفت. زيرا هيچ پاره اي از ان واپسين و هرگز يكي بي پيوند با ديگري نخواهد بود. بدينسان اگر كثرت هست بضرورت چيزها هم كوچكند، هم بزرگ. انچنان كوچك كه اصلن بزرگي ندارند و انچنان بزرگ كه نامحدودند.
وي ميخواهد در اينجا نشان دهد كه: چيزي كه نه بزرگي دارد و نه كلفتي و نه جسامت، هيچ است. و چنين ادامه ميدهد:
زيرا اگر ان بر هستنده ديگري افزوده ميشد، انرا بهيچ روي بزرگتر نميساخت. زيرا ان بزرگي كه هيچ است، چون افزوده شود، ممكن نيست به چيزي بزرگي ببخشد. پس بدينسان انچه افزوده شد، هيچ بوده است. و چون با برداشته شدن از ان ديگري بهيچ روي كمتر نخواهد بود، همانگونه كه با افزودن بر ان، ديگري افزايش نخواهد يافت پس روشن است كه انچه افزوده ميشود هيچ و انچه برداشته ميشود، نيز هيچ است.
اگر كثرت هست، چيزها بضرورت بهمان زياديند كه هستند، نه بيشتر از ان و نه كمتر و اگر به همان زياديند كه هستند، محدود نميبودند. اگر كثرت هست، هستنده ها نامحدودند، زيرا هميشه در ميان هستنده ها، چيزهاي ديگر و بازهم چيزهاي ديگري در ميان اينها است و بدينسان هستنده ها نامحدودند.
جنبنده نه در جايي كه در ان هست ميجنبد، نه در جايي كه در ان نيست.
پايدار باشيد.
تابعد ... |