با درود بر همگي
مليسّوس – قسمت دوم
نظريه هستي
مليسوس بعنوان شاگر پارمنيدس همه كوشش خود را بكار ميبرد كه از نظريه استاد خود بر ضد مخالفان دفاع كند. نزد پارمنيدس ديديم كه هستي واحد و يكپارچه، پر و بيحركت است كه وي انرا به كره اي همانند كرده بود. اما مليسوس ميكوشد كه با تغييرهاي خاص خود، نظريات اساسي استاد را تاييد كند. نخستين ويژگي براي او اين است كه هستي ازلي و ابدي است. انچه بود هميشه هست و هميشه خواهد بود. زيرا نه پديد امده است و نه از ميان ميرود، و چيزي كه نه پديد امده است نه از ميان ميرود، ضرورتن بايد بي اغاز و بي انجام باشد، و بدينسان اين هستي بي اغاز و بي انجام بايد نامحدود نيز باشد. منظور مليسوس از اينكه هستي نامحدود است چه ميتواند باشد؟ ايا هستي از لحاظ زماني بي پايان است، يا اينكه منظور مليسوس از نامحدود، مفهوم مجرد اين كلمه است، يعني بنابر استدلالهاي مليسوس ميتوان نتيجه گرفت كه نامحدود چيزي جز نفي وجود هستنده هاي گوناگون در كنار هستي يكپارچه و واحد نيست. اما از سوي ديگر بگواهي ارسطو، واحد(هستي) مليسوس، يك واحد مادي است و بنابراين نامحدود براي وي از لحاظ كمي يا چنديني قابل تصور است، يعني هستي يا هستنده و جهان ان از لحاظ كمي نامحدود است. اما هستي همچنين واحد است، زيرا هنگاميكه گفتيم هستي نامحدود است تنها در حالي ميتواند درست باشد كه يكتا بودن ان نيز گردن نهيم چون تنها نامحدود ميتواند واحد باشد. اگر از يكي بيشتر، ميبود نميتوانست نامحدود باشد زيرا همديگر را محدود ميكردند. پس هستي يكتا بنحوي نامحدود گسترده شده است، در اينجا مليسوس بر نظريه استاد خويش چيزي افزوده است زيرا پارمنيدس هستي را به كره اي تشبيه ميكند كاملن گرد كه در اين صورت هستي در انسوي خود به چيزي محدود استكه ميتوان انرا خلا ناميد، و بدينسان بنحوي محدود خواهد بود. قطعه شماره 8 استدلال مليتوس را بر ضد نظريه كثرت را در بر دارد. در اينجا مليسوس با باريك بيني و ژرف انديشي استدلا ميكند كه اگر كثرت يا چنديني در هستي ميبود، هريك از مظاهر كثرت بايد از همان نوع و داراي همان خصوصيات و صفاتي باشد كه هستي واحد مليسوس داراست. حواس ما فريبنده اند و نميتوان به گواهي انان اطمينان داشت؛ زيرا انها يكباره، يعني در نظر نخست، اشيا را همانگونه كه هستند ادراك ميكنند و تغيير و دگرگوني در انها نمي يابند اما از سوي ديگر، همين حواس گواهي ميدهند كه چيزها در تغييرند. انچه بود و انگونه كه بود، اكنون ديگر نيست و باز در اينده نيز انگونه كه اكنون مينمايد، نخواهد بود. پس معلوم است كه ما اشيا را بدرستي نه احساس ميكنيم نه ادراك. در حاليكه واقعيت هستي يكتا و دگرگوني ناپذير، همانگونه كه بود اكنون نيز هست ودر اينده نيز خواهد بود و اين فريب و خطاي حواس ماست كه هستي را در نظر ما كثرت جلوه گر ميسازد، و انها كه بعنوان كثرت بچشم ميامدند، واقعي نيستند؛ زيرا چيزي نيرومندتر و اطمينان بخشتر از هستنده واقعي نيست و اگر هريك از ان مظاهر كثرت، واقعي ميبود، بايستي همان صفاتي را ميداشت كه هستي واحد داراست. چون تغيير بدين معني است كه چيزي از ميان رفته و چيز ديگري هست شده است.! و ما ديديم كه هستي نه از چيزي پديد امده است، چون بي اغاز است، و نيز چيز ديگري جز انچه هست نميشود، چون بي پايان است. بدينسان واحد بودن هستي روشن ميشود. اما نكته ديگري در نظريات مليسوس كه موجب ابهام و اختلاف تفسير شده است، اينستكه كه اگر هستي واحد است بايد جسماني نباشد زيرا اگر ضخامت داشته باشد نشانه انست كه مركب از پاره هاست و ديگر نميتواند واحد باشد.ارسطو در كتاب متافيزيك، هنگاميكه درباره فيلسوفان الئا بحث ميكند ميگويد مليسوس اشاره به وحدت مادي هستي ميكند، برعكس پارمنيدس كه انرا برحسب تعريف واحد ميداند و اين ميتواند دليل بر ان باشد كه هستي واحد مليسوس، مادي و بنابراين جسماني است اما از سوي ديگر متن گفته مليسوس نشان ميدهد كه وي هستي واحد را جسماني و بدينسان مادي نميشمارد. اگر مقصود وي درست همين باشد و هستي واحد را داراي جسم نشمارد، بايد گفت كه دچار تناقض اشكاري شده است. زيرا از يكسو هستي را از لحاظ بزرگي نامحدود ميداند كه بي پايان گسترده شده است و اين چيزي جز داراي جسم يا جسماني نميتواند باشد و از سوي ديگر نيز هستي را يك پري ميداند كه همان يكپارچگي است و اين نيز مفهوم جسمانيت يا جسميت را دربردارد؛ همين نكته در نوشته منسوب به ارسطو درباره مليسوس تاييد ميشود كه: اگر هستنده جاويدان يعني ازلي و نامحدود باشد، بايد بنحوي اين هستي واحد جسم باشد. از سوي ديگر در ان مرحله از تفكر فلسفه يونانيان تصور هستي غير جسماني و غير مادي، نامحدود و واحد و بي اغاز و بي انچام ، امكان نداشته است. و نيز كسي كه ميگويد: «هيچ چيز نيرومندتر از هستي واقعي نيست» نميتواند منكر جسمانيت و ماديت هستنده ها شود. اهميت اساسي مليسوس چنانكه در تكه هشتم ظاهر ميشود در اين است كه تكاني به نظريه كثرت داد و روشن ساخت كه اگر هم كسي به كثرت هستي معتقد شود، هريك از اجزا اين كثرت بايد درست داراي همان صفاتي باشد كه واحد نزد مليسوس داراست، و بدينسان راه را براي اتميستها گشود كه پايه هستي را بر كثرت نهادند، اما هريك از واحدهاي ايشان داراي همان صفات و خصوصياتي است كه مليسوس براي هستي واحد ميشمرد.
پايدار باشيد. تابعد ... |