درود بر شما
آناكساگوراس – قسمت دوم
تكه هايي از نوشته هاي آاكساگوراس «درباره طبيعت»
1-همه چيزها باهم بودند و نامحدود، هم در شماره و هم در كوچكي، زيرا كوچك نيز نامحدود بود. و تا هنگاميكه كه همه چيزها باهم بودند، هيچيك از انها بعلت كوچكيش اشكار نبود؛ زيرا آئِر(هوا) و آيثِر(هواي اتشناك) بر همه چيز چيره بودند. چه هردو نامحدود بودند، زيرا ايندو در كل چيزها باهم در شماره و در اندازه بزرگترينند. 2-زيرا كوچك را، كوچكتريني نيست، بلكه همواره بازهم كوچكتري هست(چون ممكن نيست كه هستنده در اثر تقسيم بي پايان نيست شود)، اما از بزرگ نيز بزرگتري هست و اين نيز درشماره با كوچك برابر است؛ اما هر چيز، در خود هم بزرگ است هم كوچك. 3-چون اينها چنينند، پس بايد پنداشت كه در همه چيزهاي درهم انباشته بسياري چيزها و از همه گونه وجود دارد، بذرهاي همه چيزها داراي همه گونه شكلها و رنگها و بوها و مزه ها ... پيش از اينكه اين چيزها از يكديگر جدا شوند، همه چيزها باهم بودند، حتي هيچ رنگي آشكار نبود، هيچيك، زيرا درهم اميختگي همه چيزها از ان جلوگيري ميشد، تر و خشك، گرو و سرد، روشن و تاريك، و بسياري خاك در ان يافت ميشد و بذرهايي در شماره نامحدود كه به هيچ روي با يكديگر همانند نبودند، زيرا به هيچ روي چيزهاي ديگر نيز يكي با ديگري همانند نيست. چون چنين است بايد پنداشت كه در كل باهم، همه چيزها وجود دارند. 4-كل نه بيشتر است نه كمتر، زيرا ممكن نيست كه آن بيشتر از كل باشد، بلكه همه چيزها هميشه بيك اندازه اند. 5-چون از بزرگ و كوچك، همواره سهمهايي به يك اندازه وجود دارند، پس همه چيزها در همه چيزها هستند، و نيز ممكن كه موجودي جداگانه باشد، بلكه همه چيزها بهره اي از همه چيز دارند. 6-... بدينسان ما نميتوانيم شماره چيزهاي جدا شده را، نه در سخن و نه در عمل بدانيم. 7-چيزهاي موجود در اين نظام جهاني، نه از يكديگر جدا هستند و نه با تبر از هم بريده شده اند، نه گرم از سرد و نه سرد از گرم. 8-اينگونه، اين چيزها ميچرخند و در اثر نيرو و سرعت از هم جدا ميشوند. سرعت نيرو پديد مياورد. سرعت آنها بهيچ روي همانند سرعت چيزهاي اكنون هستنده در ميان آدميان نيست، بلكه از هر لحاظ چندين بار سريعتر است. 9-چگونه موي ميتواند از جز موي پديد ايد يا گوشت از غير گوشت؟ 10-در همه چيز بهره اي از همه چيز هست. جز نوس(عقل). چيزهايي هم وجود دارند كه نوس نيز در انها هست. 11-همه چيزهاي ديگر از همه چيز بهره اي دارند، اما نوس نامحدود و به خود فرمانرواست و با هيچ چيز اميخته نيست. بلكه تنها و بخودي خود هست، زيرا اگر بخودي خود نبود، بلكه با هر چيز ديگري مياميخت، در همه چيزها شريك ميبود اگر با يك چيز آميخته بود، زيرا در همه چيز بهره اي از همه چيز هست، چنانكه در انچه پيش از اين گذشت گفتم. و چيزهاي آميخته شده، مانع او(نوس) ميشدند، بدانسان كه نميتوانست بر چيزي همانگونه فرمانروا باشد كه اگر تنها و بخودي خود ميبود، زيرا او لطيفترين و پاكترين چيزهاست. داراي آگاهي كامل بر همه چيزها و بزرگترين نيروست. بر همه چيزهايي كه جان دارند، ئهم بزرگتر و هم كوچكتر، نوس فرمانرواست. و نيز نوس بر چرخش كلي فرمانروا بود. بدانسان كه وي سرچشمه چرخش بود. اما نخست اين چرخش در ناحيه اي كوچك اغاز شد، اما اكنون در ناحيه اي وسيعتر ميچرخد و باز هم در ناحيه اي فراختر خواهد چرخيد. از همه چيزهاي بهم اميخته يا جدا شده، نوس اگاه بود، از اينكه چگونه بايد بود و اكنون نيست؛ و همه انچه را كه اكنون هست و چگونه خواهد بود، نوس همه را نظام بخشيد و نيز خود اين چرخش را كه در ان ستارگان در گردشند و خورشيد و ماه و هوا و آيثر كه جدا شده اند. و خود اين چرخش، جداشدن را موجب شد. رقيق از غليظ جدا شد، گرم از سرد، روشن از تاريك و خشك از نمناك. اما در انها بسياري بهره ها از بسياري چيزها وجود دارند و هيچ چيز بشكل كامل از يكديگر جدا شده يا متمايز نيست، مگر نوس. نوس همه همانند است، چه بزرگتر چه كوچكتر ان، وگرنه هيچ چيز به هيچ چيز ديگر همانند نيست، بلكه هر يك چيز، آشكارا ان چيزي بود و هست كه از ان بيشترين(سهم) را در بردارد. 12-و چون نوس حركت را آغاز كرد، خودش از همه چيزهاي در حركت، جدا شد، و به همان اندازه كه نوس به حركت اورده بود، همه چيز به ان اندازه جدا ميشد. و همانگونه كه چيزها حركت ميكردند و جدا ميشدند، چرخش موجب جدا شدن بازهم بيشتري ميشد. 13-اما نوس كه هميشه هست، به يقين اكنون نيز در انجايي هست كه ديگر هست، هم در انبوهي پيراموني، هم در چيزهاي به هم گرد امده و چيزهاي جدا شده. 14-غليظ و نمناك، سرد و تاريك، در اينجايي كه اكنون(زمين) هست بهم گرد امدند، در حاليكه رقيق و گرم و خشك بسوي فراخناي آيثر برجستند. 15-از اين چيزهاي جدا شده، زمين شكل گرفته است، زيرا اب از ابرها جدا ميشود و از اب زمين و از زمين سنگها بوسيله سرما شكل ميگيرند و اينها بيشتر از اب برجسته ميشوند. 16-درباره پيدايش و فنا يونانيان عقيده نادرست دارند، زيرا هيچ چيز پديد نميايد، بلكه از چيزهاي هستنده بهم مياميزند و از هم جدا ميشوند. بنابراين درست است كه پيدايش را درهم اميختن و فنا را ازهم پاشيدن بنامند. 17-اين خورشيد است كه به ماه روشنايي ميبخشد. 18-ما بازتاب خورشيد را در ابره رنگين كمان ميناميم و ان نشانه توفان است. زيرا ابي كه در گرد ابرها جريان دارد، يا علت باد ميشود يا باران بيرون ميبارد. 1--با طلوع ستاره ثريا، مردمان خرمن برداري اغاز ميكنند و با غروب ان شخم زدن كشتزارها و بذرافشاني را. اين ستاره چهل شبانه روز ناپيداست. 20-در اثر ناتواني انها(حواس)، ما توانا نيستيم كه حقيقت را تشخيص دهيم. 21-پديده ها منظر چيزهاي ناپيدايند. 22-(در نيرو و سرعت ما از جانوران واپستريم) تنها اين است كه ما تجربه، حافظه، دانايي و تردستي خود را بكار ميبريم.
ادامه دارد... |