با درود بر همگي
آناكساگوراس – قسمت چهارم
پيدايش جهان و جهانشناسي
در لحظه اي از نخستين شكل هستي، زماني كه همه چيزها در يك انبوهي درهم اميخته جاي داشتند، نوس در ان حركتي برانگيخت و اين حركت بشكل چرخش يا حركت گردابي بود؛ زيرا اين شكل حركت براي متفكران يوناني، معقولترين و كاملترين شكل جنبش بوده است. اين گردش يا جريان نخست در ناحيه اي كوچك اغاز شد و سپس به نواحي وسيعتري راه يافت، پيش از هرچيز آثر(هوا) و آيثر جدا شدند زيرا ايندو بر مواد ديگر مسلط بودند. آثثر براي آناكساگوراس نماينده چيزهاي سرد، تاريك و سنگين است و آيثر(هواي اتشناك) نماينده مواد گرم، سبك و رقيق است.بدينسان در اثر سرعت چرخش، مواد غليظ و نمناك و سرد و تاريك، بسوي مركز حركت گردابي گراييدند و در انجاييكه اكنون زمين نام دارد گرد امدند، و مواد سبكتر مانند مواد رقيق و گرم و خشك، بسوي پيرامون دايره چرخنده، يعني در مسير صعود خود، بسوي فراخناي آيثر برخاستند. از ميان اين مواد جداشده غليظ و سرد، در اثر چرخش بيشتر، اب پديد امد و از اب زمين شكل گرفت، يعني خاك پديد امد و از خاك در اثرسرما يعني انجماد ان، سنگها بوجود امدند و در جريان چرخش سريع زمين، سنگهايي از ان جداشدند و در اثر تماس با هواي آتشناك پيراموني برافروخته شده و ستارگان را تشكيل دادند. زمين كه نخست در حالت لاي مانند بود، در اثر تابش خورشيد و گرماي ان خشك شد و ابهايي كه برجاي مانده بودند، در نتيجه تبخير شورمزه شدند و درياها را پديد اوردند. بنابر گزارشاتي كه نويسندگان بعد به نقل از وي نقل كردند اناكساگوراس معتقد بود كه: 1-سرچشمه رودخانه ها قسمتي از باران است و برخي از ابهاي درون زمين، چون زمين ميان تهي است و در حفره ها و شكافهاي خود داراي مقداري اب است. 2-رودخانه نيل در تابستان طغيان ميكند بعلت ابهايي كه از برفهاي موجود در نواحي جنوبي در ان فرو ميريزند. 3-خورشيد و ماو و همه اختران، سنگهاي برافروخته اتشناكند كه چرخش آيثر انها را با خود ميگرداند. 4-ما گرماي ستارگان را احساس نميكنيم، بعلت دوري انها و فاصله انها با زمين. خسوف(گرفتگي ماه) در اثر حائل شدن زمين ميان خورشيد و ماه پديد ميايد و كسوف در اثر حائل شدن ماه ميان زمين و خورشيد روي ميدهد. 5-ستارگان دنباله دار در نتيجه بهم پيوستن دو يا چند ستاره كه شعاعهايشان بهم برميخورند، پديد ميايند. 6-هنگاميكه گرما بر سرما(ايثر بر آئر) فشار مياورد اواز ان تندر را ايجاد ميكند و رنگ دادن ان به ابرهاي سياه اذرخش را پديد مياورد. 7-چون ابرهاي منجمد شده به قسمتهاي سرد شده زمين فرو ميافتند تگرگ پديد ميايد. 8-رنگين كمان درنتيجه بازتاب روشنايي خورشيد بر ابرهاي انبوه است. چنانكه ديده ميشود، آناكساگوراس بيشتر از طبيعيان پيش از خود، به جهانشناسي و بويژه اخترشناسي توجه داشته است و همواره سعي ميكرد رويدادهاي طبيعي را با توسل به علتهاي طبيعي و مادي توجيه كند.
زيست شناسي
چنانكه ديديم از نظر آناكساگوراس «در همه چيز بهره اي از همه چيز هست جز نوس، اما چيزهايي هم وجود دارند كه نوس در انها هست.» تنها فرق ميان چيزهاي جاندار و بيجان در اين است كه در جانداران بهره اي از عقل(مقصود ادراك است) وجود دارد، اما در بيجانان از ان بهره اي يافت نميشود. گزارشي درباره آناگساگوراس ميگويد: «در غذا ما چيزهايي را ميگيريم كه ساده ومتجانسند، مانند اب و به وسيله اينهاست كه موها، رگها، شريانها، گوشت، پيها، استخوانها، و همه قسمتهاي ديگر تن تغذيه ميشوند. در اينصورت بايد بپذيريم كه هر چيزي كه وجود دارد، در غذايي كه ما ميخوريم يافت ميشود، وهمه چيز رويش خود را از چيزهايي كه هستند بدست مياورند. در غذا بايد اجزايي باشند كه خون ايجاد ميكنند و برخي كه پيها و برخي استخوانها و مانند اينها را ميسازند، اجزايي كه تنها بينش عقلي ميتواند انها را دريابد. نيازي نيست كه ما اين امر را كه نان و اب اين چيزها را پديد مياورند به جنبه حسي بازگردانيم، بلكه اجزايي كه در نان و اب يافت ميشوند، تنها با مشاهده عقلي قابل تصور است.» نكته ديگر اينكه اناكساگوراس در گزارشي از ارسطو ميگويد: «آناكساگوراس ميگويد كه انسان بعلت داشتن دستها هوشمندترين جانوران است.» اين بدان معني است كه ادمي توانسته با بكار بردن دستهاي خود، در ساختن چيزهاي گوناگون و افرينشهاي تازه، بر توانايي فكري و بر اگاهي خود بيافزايد.
احساس و ادراك
بديهي است كه نزد آناكساگوراس كه همواره بر محور تعليل و توجيه عقلاني و طبيعي چيزها ميگردد، بايد درباره احساس و ادراك و شكل فعاليت انها نزد انسان، نظرياتي پديد ايد. در گزارشي از ثئوفراستوس امده است: «آناكساگوراس ميگويد كه احساس بوسيله اضداد پديد ميايد، زيرا همانندها دربرابر همانندها تاثيرناپذيرند. ما بوسيله انعكاس تصاوير در مردمك چشم ميبينيم، ولي هيچ تصويري بر يك چيز همرنگ منعكس نميشود، بلكه فقط بر رنگي كه با ان فرق دارد. در بيشتر جانوران اين اختلاف رنگ بيشتر در طي روز و براي ديگران در شب است، و در ان هنگام تيز ميبينند... و بهمين نحو است كه پسايي و چشايي(موضوعهاي خود را) تشخيص ميدهند. چيزيكه درست بهمان سردي يا گرمي يك چيز است، در اثر تماس خود، نه انرا گرم ميكند نه سرئ.و بهمينسان شيريني و ترشي بوسيله خود انها احساس نميشوند. ما سرد را بوسيله گرم ميشناسيم و بيطعم را بوسيله شور و شيرين را نيز، بعلت نقصان هريك از انها و ...» نكته اساسي در نظريه آناكساگوراس اين است كه وي انرا نتيجه تاثير و تاثر اضداد ميداند و اين در مقايسه با نظريات متفكران پيش از او پيشرفته تر است. درباره شناخت و امكانهاي ان در نتيجه فعاليت حواس دست ميدهد، اناكساگوراس ميگويد: «بعلت ناتواني انها(حواس) ما توانا نيستيم كه حقيقت را تشخيص دهيم.» و اين گفته سبب شده است كه گروهي آناكساگوراس را منكر امكان معرفت بدانند. اناكساگوراس در تاييد اين نظر خود مثال اميزش رنگها را بميان ميكشد و ميگويد اگر دو رنگ سياه و سفيد را يكي بر ديگري، قطره قطره بيفزاييم، حس بينايي از تشخيص دگرگوني تدريجي ان ناتوان است، هرچند يك واقعيت عيني است، سپس نتيجه ميگيرد كه «بطور كلي عقل معيار است.» همه اينها نشان ميدهد كه وي به خطاي حواس بيروني توجه فراوان داشته لست، ولي امكان شناخت عيني را رد نكرده است. و براي اين خطاي حسي، وي عقل و اگاهي را كه مواد خام خود را از حواس ميگيرد، معيار تشخيص درستي ادراك حسي ميشمارد.وي ميگويد كه حواس از ادراك علل، انگيزه ها و همبستگيهاي نهاني و دروني چيزها ناتوانند، زيرا هر چيز بيشمار چهره خا و جنبه هاي گوناگون دارد و حواس ما تنها برخي از اين چهره ها و جنبه خها را هربار در مييابد، اما عقل يا هوش، ان داوريست كه ميتواند ميان داده هاي حسي، همبستگي پيدا كند و نقصان يكي را به ياري ديگري جبران كند.قوانين و علل عيني و واقعي هستنده ها، اشكار نيستند و خود را به اساني در اختيار ادراك حسي ما نميگذارند. اما همه پديده هاي طبيعت ميتوانند ديدگاهي بسوي قوانين و علل نهفته دروني انها باشند و درست بهمين علت است كه اناكساگوراس ميگويد: «پديده ها منظر چيزهاي ناپيدايند.» براي وي دست يافتن و رسيدن به معرفت يا شناخت هدف زندگي و مقصود هستي ادمي است.
پايدار باشيد. تابعد ... |