با درود مکتب اتومیان – بخش آخر نظريه شناخت
در نزد اتوميان، احساس به شكلهاي گوناگون ان، برپايه نظريه مكانيكي انان درباره اتومها استوار است. بطور كلي احساس از نظر انان نسبي است، و بدينسان واقعيتي كه شناخت ان، از راه حواس دست ميدهد نيز بايستي نسبي باشد، وهمه واقعيت را در بر ندارد. از انجاكه احساس، تاثير اتومهاي چيزها و شكلهاي و حالات گوناگون انها در پيكر ماست كه خود نيز مركب از اتومهاست، بنابراين هرگونه احساسي بستگي دارد به چگونگي ساختمان تن ما(مثلن يك بيمار بدليل برهم خوردن تعادل اتومهايش شيرين را تلخ حس ميكند و...) و نحوه تاثير سيلانهايي كه از اشيا همواره بيرون ميريزد بر اتومهاي حواس و انديشه ما و بدينسان واقعيت عيني يك چيز درخود، از راه حواس بتنهايي بدست نميدهد؛ چنانكه در بند4 گفته « ما در واقع هيچ چيز را دقيقن درك نميكنيم، بلكه تنها انچه را كه مطابق با ساختمان تن ما ديگرگون ميشود، و چيزهايي كه در ان داخل ميشوند و يا در برابر ان مقاومت ميورزند.» اما اين نشانه ان نيست كه انان امكان شسناخت عيني را منكر شده يا شناخت حسي را انكار كنند.( اين البته واكنشي بوده به نظريات پروتاگوراس سوفيست كه مطابق ان هرگونه تصويرذهني حقيقي است.) اكنون به مرحله دوم نظريه شناخت اتوميان بخصوص دموكريتوس ميرسيم؛ سكتوس امپيريكوس گزارش ميدهد: «... وي ميگويد كه دوگونه شناخت وجود دارد، يكي بوسيله حواس و ديگري از ره انديشه دست ميدهد، و انرا كه از راه انديشه است، اصيل يا پاكزاد مينامد و به ان شايستگي اعتماد در داوري درباره حقيقت نسبت ميدهد، اما انرا كه از راه حواس دست ميدهد‹تيره يا ناپاكزاد› نام ميدهد و انرا از خطاناپذيري در تشخيص انچه حقيقي است محروم ميسازد، و به روشني ميگويد ‹ دو شكل شناخت وجود دارد: پاكزاد(اصيل) و تيره(ناپاكزاد). اينها همه به ناپاكزاد تعلق دارند: بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي، پسايي. اما شناخت از اينها جدا و ممتاز است... هنگاميكه نوع تيره نميتواند انچه را كه كوچكترين شده است، ببيند، يا بشنود، يا ببويد، يا انرا با پسودن احساس كند.›(بند6) بدينسان بنظر اين مرد نيز، عقل معيار شناخت است كه وي انرا ‹شناخت اصيل› مينامد.» از سوي ديگر مهم است كه دموكريتوس، نه تنها شناخت حسي را بي ارزش و بيهوده نميداند، بلكه انرا نخستين وسيله و افزار شناخت عقلي ميشمرد، پيش از هرچيز، سرچشمه هرگونه اگاهي و شناخت براي ادمي، همان ادراكهاي حسي اوست. معرفت حسي ميتواند بي ياري معرفت عقلي دست دهد، اما شناخت عقلي هرگز بدون ادراك حسي حاصل نتواند. در اين مورد گفته اي از فيلسوف وجود دارد كه انرا تاييد ميكند. در اين جمله ها گويي حواس در برابر سرزنشهاي عقل و انديش9ه و خودبيني انها، از خود دفاع ميكند و نشان ميدهد كه بي همكاري و ياري انها، عقل دست و پاي در بند و ناتوان خواهد بود. پس روي به عقل ميكنند و ميگويند: « اي انديشه بيچاره! يقينهاي خود را از ما بدست مياوري و باز ميخواهي ما را زير پا كني. سرنگوني ما سقوط توست. بند32»
اخلاق
انچه بيش از همه از گفته هاي دموكريتوس باقيمانده، سخنان و انديشه هاي فلسفي او درباره اخلاق، زندگي، سرنوشت و رفتار ادمي در اين جهان است. در نظام اخلاقي وي، معيار درست رفتار و كردار، همواره تفكر و عقل و ارزش و پرورش انهاست. براي دموكريتوس، برترين خير، نيكبختي فردي و اجتماعي انسانهاست. اما سرچشمه نيكبختي هر كسي در درون خود وي نهفته است، اين سرچشمه در روح اوست. توضيح: در يونان باستان به دو گونه سرنوشت اعتقاد داشتند: يكي سرنوشت فردي كه از ان به دايمون(Daimon) تعبير ميكرده اند كه نيرويي ناديدني و روحي است كه هر فردي از ان بهره مند است و ميتواند براي او هم سودمند(يو دايمونيا) و هم زيانمند(دوسدايمونيا) باشد. اما خود اين نيرو نه سودمند و نه زيانمند است، و هر دو شكل فعاليت ان بستگي به چگونگي كاربرد ان دارد. دومين تعبير براي بخت و سرنوشت در يوناني واژه توخه(Tuxe) است. اين كلمه نمودار سرنوشت نوعي و همگاني است و ان نيز ميتوتند نيك(يوتوخيا) يا بد(دوستوخيا) باشد. اما در شكل دوم اين واژه ها، نيكبختي و بدبختي همگاني و عام است، بدين معني كه نيك و بد ان به اختيار و انتخاب فرد نيست. ميتوان گفت كه دموكريتوس تعبير اولي را درمورد بخت داشته است. البته عامه يونانيان اين دايمون را چيزي از جهان ديگر و بخواست خدايان ميدانسته اند(سقراط هم ادعا ميكرد از اين دايمون برخوردار است و به او الهام ميكند.) اما براي دموكريتوس اين نيرو يكپارچه و همگاني انسانيست و انسان ميتواند ازادانه انرا بكار اندازد و به پيروي از انديشه درست و خرد انرا سودمند سازد و نيكبخت شود و يا اسير شهوتها و غرايز لگام گسيخته كشته و بدبخت شود. از انديشه هاي درخشان دموكريتوس، مسئله زندگاني اجتماعي و سياسي انسانها و مسئوليت در برابر ان است، بنظر وي بهتريت شكل حكومت و دولت، حكومت و فرمانروايي خلق(دموكراسي) است، زيرا زندگي درست و ازاد كه در شان انسانهاست، تنها در كشوري ازاد كه خلق ان، خودشان فرمانروايان انند، امكانپذير است.
آدمي و تكامل زندگي او
از مهمترين كوششهاي فلسفي ناب و پرارزش دموكريتوس، نظريات او درباره پيدايش زندگي اجتماعي ادمي و تمدن و فرهنگ او و تكامل و گسترش ان است. تا انجا كه از منابع موجود پيداست، وي نخستين متفكر و فيلسوف تاريخ است كه در اينباره انديشيده است. در زير تكه اي از كتاب ‹نظام جهاني كوچك› در گزارشي از هكاتايوس-شاگرد مكتب اتوميان- نقل ميشود: «درباره انسانهايي كه در اغاز امدند، گفته ميشود كه ايشان بيسامان بودند و زندگي به شيوه جانوران داشتند. در هرسو پراكنده بودند و به جاهايي كه در ان خوراك يافت ميشد، ميكوچيدند و از ريشه هايي كه بيشتر در دسترسشان بود و نيز از ميوه هاي درختان خودرو، خود را تغذيه ميكردند. چون معرض حمله جانوران درنده قرار ميگرفتند، به ياري يكديگر ميشتافتند، زيرا اينرا از راه سود مشترك خود اموخته بودند، و چون در اثر ترس باهم گرد امده بودند، اندك اندك با شكل و سيماي يكديگر اشنا شدند. اما از انجا كه اوازهايشان نامفهوم و پريشان بود،اندك اندك كلمات را بر زبان اوردند و باهم نشانهايي براي هر چيزي معين كردند و بدينسان براي خود دريافتي از همه چيز را ممكن ساختند. در حاليكه چنين گروههايي بر همه بخش مسكون زمين پديد امدند، همه داراي زباني هماواز نبودند، زيرا گروههاي منفردي بر اثر شيوه سخن گفتن خود باهم گرد امده بودند.بنابراين همه گونه شيوه هاي ممكن سخن گفتن و زبانها وجود داشت. و اين گروههايي كه براي نخستين بار گرد امده بودند، نياكان همه خلقها شدند. انسانهاي نخستين، چون هنوز هيچ كشفي سودمند براي زندگي انجام نگرفته بود، هستي پرنگراني و رنجباري را ميگذراندند، بي هيچگونه تنپوش يا اشنا با خانه و احشام و بكلي بيخبر از هرگونه خوراكي كه بوسيله كار ميتوان بدست اورد. و نيز چون با وارد كردن ميوه ها از صحرا هنوز اشنا نبودند، هيچگونه ذخيره اي هم براي هنگام نيازمندي، گرد نياورده بودند. بنابراين بسياري از ايشان در فصل زمستان از سرما و نيافتن چيزي براي خوردن، از ميان ميرفتند. در نتيجه اندك اندك ايشان از را ازمايش، هوشمند ميشدند، در زمستانها به سوراخها پناه ميبردند و از ميوه هايي كه ميشد اندوخت، براي خود نگهداري ميكردند. هنگاميكه بكاربردن اتش و ديگر چيزخهاي سودمند يكي پس از ديگري كشف شدند، سپس هنرها و پيشه ها و ديگر چيزهايي كه زندگي گروهي طلب ميكرد،پديد امدند. بر روي هم نيازمندي در همه موارد، اموزگار ادميان بوده است كه بنابر طبيعت اشيا، شناسايي چيزها را به جانوري نشان ميدهد كه ساختمان طبيعي شايسته اي داراست و در هر مورد ياوران و همكاراني چون: دستها، عقل و روح دارد.»[!!!!!!!!!!!!!!!!]
تابعد بدرود |