با درود بر همراهان ديوگِنِس Diogenes--بخش اول
اكنون به مرحله اي از گسترش انديشه فلسفه يوناني ميرسيم كه در ان انچه بايستي توجه و تفكر فيلسوفان را به خود مشغول داشته باشد و همه مسايلي كه بايستي براي ايشان به ميان امده باشد، همگي انجام گرفته و پاسخهايي نيز به شكلهاي گوناگون داده شده بود. در طي بيش و كم دو قرن، انديشه يوناني كه با شور و شوق به طبيعت و چگونگي هستي و پيدايش ان روي اورده بود، براي خود بسياري پرسشها برانگخته بود: طبيعت، هستي و دگرگونيهاي ان، اصل نخستين چيزها و پديده ها همه از زمان تالس به ميان امد و به انديشه هاي نيرومند لوكيپوس و دموكريتوس پايان يافت. در اين فاصله مسئله بنيادي هستي و شناخت مجرد ان، در مكتب الئا و بويژه فلسفه پارمنيدس، به مشخصترين شكلي ظهور كرد و ميدان يافت. در هيچيك از زمينه هاي طبيعت شناسي و جهانشناسي، مسئله مهمي بي پاسخ نمانده بود. اكنون نوبت ان رسيده بود كه انديشه ها و سخنها تكرار گردد. ديگر نوانديشي و نواوري، امكان پذير نبود و يكسان ماندن شرايط اجتماعي، گشوده شدن راهها و افقهاي هموارتر و ژرفتر را طلب نميكرد. هنگام ان بود كه نوعي گزينش و گلچيني از انديشه هاي ديگران انجام كرد. كساني پيدا شدند كه در زمينه هاي گوناگون به اين كار دست زدند. انديشه هاي گذشتگان را درهم ريختند و از ان ميان چيزهايي را برگزيدند و بار ديگر يكي از انديشه هاي اصولي و جهانبينيهاي گذشته را زنده كرد. بزرگترين نماينده اين گرايش، ديوگِنِس(Diogenes) بود.
زندگي
ديوگِنِس يا ديوژِنِس از اهالي شهر آپولونيا بوده است و چنانچه ديوژنس لائرتيوس مينويسد همزمان با آناكساگوراس بوده است. تاريخ دقيق زندگي وي را نميتوان معين كرد، اما از سوي ديگر ميدانيم كه شاعر كمدي نويس مشهور آريستوفانس در نمايشنامه خود به نام ‹ابرها› عقايد وي را استهزا كرده است. اين نمايشنامه در سال 423پ.م به روي صحنه امد كه به اين ترتيب دوران شكفتگي ديوگنس را ميتوان در حدود 430-440پ.م قرار داد.
نوشته ها
درباره نوشته هاي وي و تعداد انها، اختلاف است.سيمپليكيوس در تفسير بر كتاب فيزيك ارسطو مينويسد كه فيلسوف ما كتابي به نام ‹درباره طبيعت› و كتابي درباره پديده هاي اسماني و كتابي به نام ‹درباره طبيعت انسان› و همچنين كتابي به نام ‹برضد سوفيستها› يعني ‹برضد طبيعيان› نوشته بوده است. اما اينكه وي تنها يك كتاب به نام ‹درباره طبيعت› را نوشته بود كه شامل فصلها يا بحثهايي نيز در زير عنوانهاي ديگر بوده است، يا چهار كتاب مستقل تاليف كرده، اختلاف وجود دارد، اما خود سيمپليكيوس مينويسد كه وي تنها همان كتاب ‹درباره طبيعت› او را بدست اورده و كتابهاي ديگر را نديده است.
تكه هايي از نوشته هاي ديوگنس در ‹درباره طبيعت›
1-بعقيده من، بر روي هم بگوييم، همه هستنده هايي كه اكنون در اين جهان مانند:خاك، اب و هوا و اتش و همه هستنده هاي ديگري كه در اين نظام جهاني پديدارند، اگر يكي با ديگري اختلاف ميداشت، يعني در طبيعت ويژه خود مختلف ميبود و در ميان تحولها و دگرگونيها، باز همان خودش نميماند، ديگر به هيچ روي ممكن نبود كه با يكديگر درآميزند، يا يكي به ديگري ياري كند يا به ان ازار رساند؛ همچنين گياهي نيز نميتوانست از زمين سربرزند يا جانوري يا چيزي ديگر پديد آيد، اگر نه تركيب چيزها انگونه ميبود كه همه از يك چيز بوده باشند. اما همه اين چيزها دگرگونيهاي يك چيزند،گاه اينگونه و گاه انگونه ميشوند و دوباره به همان چيز باز ميگردند. 2-زيرا ممكن نميبود كه ان(ماده نخستين) بدون نيروي انديشه، انگونه تقسيم شده باشد كه همه چيز داراي اندازه اي معين باشد؛ از زمستان، تابستان، شب و روز، باران و باد و اسمان صاف. چيزهايي ديگر را نيز، اگر انسان بخواهد در انها بيانديشد، همه را در زيباترين نظم تصورپذير خواهد يافت. 3-اين دلايل بزرگ نيز بر ان افزوده ميشود: انسان و جانوران ديگر، از هوا بوسيله تنفس ان زنده اند و اين براي انها هم روح است، هم انديشه، چنانكه در اين نوشته بروشني نشان داده خواهد شد؛ و اگر اين(هوا) از ميان برداشته شود، انگاه همه ميميرند و انديشه نيز از كار باز خواهد ماند. 4-و به عقيده من، انچه داراي انديشه(عقل) است، همان است كه ادميان انرا هوا مينامند و همه چيزها بوسيله ان رهبري ميشود و برهمه انها فرمانرواست.زيرا بعقيده من، درست همين چيز خداست، كه به همه چيز رساست، همه چيز را نظم ميبخشد و در همه چيزهاست. هيچ چيز نيست كه از ان بهره اي نداشته باشد، اما همه چيز به همان اندازه از ان بهره ندارد كه يك چيز ديگر، بلكه شكلهاي بسياري هم از هوا و هم از انديشه يافت ميشود، زيرا بسيار شكل است، گاه گرمتر است، گاه سردتر، گاه خشكتر است و گاه نمناكتر، گاه ارامتر است و گاه داراي جنبشي تندتر و در ان همچنين بسياري دگرگونيهاي ديگر يافت ميشود و بيشمار در طعم و در رنگ. اما در همه جانوران روح همان يكي است، يعني هوايي كه گرمتر است از انچه در بيرون است و ما در ان زندگي ميكنيم اما بسي سردتر از انچه نزديك خورشيد است. اين گرما در هيچيك از جانوران همانند نيست(زيرا حتي در افراد ادميان نيز چنين نيست.). اما اختلاف بزرگ نيست، بلكه چنان است كه باز بيكديگر هماننداند. البته چيزهاي دگرگون شونده، ممكن نيست كه يكي با ديگري همانند شود بي انكه با ان يكي شود، اما چون دگرگونيها داراي شكلهاي بسياراند، جانوران نيز شكلهايي فراوان دارند و بسيارند و نه در شكل بيكديگر هماننداند و نه در روش زندگي و نه در انديشه، و اين بعلت دگرگونيهاي متعدد انهاست. با وجود اين همه انها بوسيله يك چيز زنده اند، ميبينند و ميشنوند و نيروي انديشه ديگر خود را نيز همه از همان يك چيز دارند. 5-و اين(اصل نخستين) جسمي است هم ازلي هم مرگ ناپذير. اما چيزهاي ديگر برخي پديد ميايند و برخي از ميان ميروند. 6-اما اين بنظر من ساده ميرسد، كه ان چيز(هوا) هم بزرگ است و نيرومند، هم ازلي است و مرگ ناپذير و هم بسيار داناست. وي همچنين درباره توصيف مفصل، شريانها و رگهاي پيكر ادمي سخن گفته است.
ادامه دارد بدرود
|