با درود ديوگِنِس Diogenes--بخش دوم اصول عقايد ديوگنس
در نظريات اساسي ديوگنس، چنانكه از گفته هاي بازمانده او بدست ميايد هيچگونه ابتكاري ديده نميشود. كوشش فلسفي وي درواقع اشتي دادن و تلفيقي است ميان نظريه آناكسيمنس درباره آرخه يا اصل نخستين كه هواست و مفهوم عقل، بعنوان نظام بخش جهان نزد آناكساگوراس. اين نكته در گزارشي بنقل از ثئوفراستوس امده است: «ديوگنس آپولونيايي، كه تقريبن جوانترين كساني بود كه خود را با اين مطالعات(طبيعت شناسي) مشغول ميداشت، بيشتر به شيوه گلچيني مينوشت، در حاليكه در برخي چيزها از اناكساگوراس و در برخي از لوكيپوس و ديگران پيروي ميكرد وي ميگويد كه طبيعت همه چيز هوا نامحدود و ازلي است كه از ان، در اثر فشردگي يا رقيق شدگي يا دگرگوني وضع ان، شكلهاي چيزهاي ديگر پديد ميايد و كتابي كه از ديوگنس بدست من رسيده است به نام ‹درباره طبيعت› بوضوح ميگويد كه: ‹هواست انچيزي كه همه چيزهاي ديگر از ان پديد ميايند.› .» بدينسان، هوا براي اين فيلسوف، مانند آناكسيمنس، اصل نخستين چيزهاست و همه پديده هاي ديگر جهان، شكلهاي گوناگوني هستند كه در اثر تكاثف و و تخلخل يا فشرده شدن و رقيق شدن ان و دگرگونيهاي ديگري كه بر ان وارد ميشود، پديد ميايند. نكته شايسته توجه در انديشه اين فيلسوف اين است كه وي صفت عقل يا انديشه نيز به هوا نسبت ميدهد و انرا عامل وجود ضابطه و نظم در پديده هاي هستي ميداند. وي همچنين هوا يعني اين اصل مادي را تا حد يك مفهوم مجرد غير مادي بالا ميكشد و انرا خدا مينامد. فلسفه ديوگنسبار ديگر نظريه وحدت هستي را دربرابر نظريه كثرت نزد امپدوكلس، آناكساگوراس و اتوميان زنده ميكند و انديشه را به سرچشمه ان در ميلتوس باز ميگرداند. نظريه او درباره انديشه يا عقل كه ماهيت هواست بار ديگر نظريه لوگوس يا ناموس عقلي جهاني را نزد هراكليتوس به ياد مياورد. عقل نزد وي نيز ساماندهنده و نظم بخشنده جهان است و بدينسان ميتواند همان خدا باشد. اما نبايد فراموش كرد كه عقل و خدا براي وي هنوز ماهيت مادي خود را حفظ كرده اند و خدا كه براي وي همان هواست جسمي است ازلي و جاويدان، هميشگي و مرگ ناپذير. ديوگنس استدلال ميكند كه چون هماهنگي و تعادل و اندازه در پديده هاي هستي وجود دارد، بايد نيرويي ساماندهنده و نظامبخش باشد كه كارها را خردمندانه انجام دهد و به هستي زيباترين و بهترين نظام كنوني انرا ببخشد و چنين نيرويي بايد از همه چيز اگاه باشد و بر همه چيز فرمانروايي كند. اما از سوي ديگر، چون همه چيزها از هوا پديد امده اند و هوا نيز خداست، پس خدا در همه چيز هست، يعني همه چيزها از ن بهره اي دارند! اين وحدت مادي و مجرد هستي در عين حال، شايسته توجه است. اين وحدت مادي و مجرد هستي در عين حال، شايسته توجه است. پس بر روي هم، هوا همان ماده اي است كه همه چيز از ان پديد ميايد و بار ديگر به ان ميپيوندند، اما اشتراك چيزها در ان يكسان و به يك اندازه نيست، زيرا در ميان هستنده ها اختلافهاي فراوان يافت ميشود و علت دگرگونيهاي بيشمار، هواست كه مظاهر ان در شكلها، شيوه هاي گوناگون زندگي جانوران و مراتب وحدود فهم و احساس ديده ميشود. روح نيز در جانوران همان هوايي است كه گرمتر از هواي پيراموني است و در ادمي روح همان انديشه و عقل اوست. وي روح و انديشه را يكي ميداند. ديوگنس به گواهي برخي گزارشها، به بحث از طبايع حيواني و مسائل فيزيولوژي و نيز پزشكي دلبستگي داشته است و در يكي از گفته هاي خود درباره ساختمان شريانها و رگهاي تن ادمي سخن ميگويد. وي همچنين اشاره به اهميت مغز براي انسان و مركزيت ان از لحاظ انديشه و ادراك كرده است.
جهانشناسيِ ديوگنس
نظريات ديوگنس درباره پيدايش جهان و چگونگي ان در چند گزارش يافت ميشود كه ما مهمترين انها را در اينجا نقل ميكنم: «... ميگويد همه چيز در حركت است و جهانهاي بيشماري وجود دارند. پيدايش جهانها چنين بود: همه چيز در حركت بود و در برخي جاها رقيق شد و در برخي ديگر فشرده گرديد و در جايي كه انچه فشرده شده بود بهم گرد امد، زمين تشكيل يافت و بقيه نيز بهمين سان، در حاليكه بخشهاي سبكتر بالاترين محل را اشغال كردند و خورشيد را پديد اوردند»بنقل از پلوتارك. «... ميگويد كه ستارگان سنگپا مانندند و انها را سوراخهاي تنفسي جهان مينامد. همه اتشينند و همراه ستارگان مرئي سنگهاي ناديدني نيز در چرخشند كه بهمين علت نامي ندارند. اين سنگها غالبن بر زمين ميافتند و خاموش ميشود، مانند ستاره سنگي اتشناكي كه در آيگوسپوتامويس فرود امد.»بنقل از آيتيوس. «خورشيد مانند سنگپا متخلخلاست و اشعه اي كه از آيثر فراهم ميشوند در ان نفوذ ميكند. ماه سنگپا مانندي است برافروخته.» بنقل از آيتيوس. «جهانهاي بيشماري وجود دارند و فضاي تهي بي پايان. هوا در اثر فشرده شدن و رقيق شدن جهانها را پديد مياورد. زمين گرد است و در مركز استوار ايستاده و شكل ان بوسيله چرخش ناشي از گرماي پيراموني ان و انجمادي كه در اثر سرما پديد ميايد، معين شده است.»بنقل از ديوژنس لائرتيوس. بنابر انچه از اين گزارشها بدست ميايد، در جهانشناسي ديوژنس نكته تازه اي نميتوان يافت. در مرحله نخستين پيدايش، هوا در بخشي متراكم و فشرده ميشود و به حركت در ميايد و اجزاي ذرهم فشرده، گرد ميشوند و زمين را ميسازند. اجزاي رقيق شده نيز به فضاهاي بالا ميروند و خورشيد و ستارگان ديگر را پديد مياورند. زمينئ كه در اثر حركت ناشي از گرما و انجماد زاييده سرما بيشكل گرد درامده است، در فضا و در مركز جهان استوار ايستاده است. ديوگنس اجرام اسماني را از عنصر متخلخا زميني ميداند كه اتش از انها ميگذرد و بدين علت انها را سوراخهاي تنفسي جهان مينامد. همرا ستارگان، اجسام ناپيداي ديگري نيز در چرخشند كه گاهبگاه فروزان بزمين ميافتند. وي ظاهرن زير تاثير سقوط يك سنگ اسماني قرار گرفته بود كه در سال 467پ.م در ناحيه آيگوسپوتامويس بزمين افتاده و داستان همچنان در يادها مانده بوده است.
احسا و انديشه نزد ديوگنس
همه احساسها از راه تاثير هواي پيرامون تن بر هوايي كه در درون اندامها و مغز وجود دارد، دست ميدهد؛ تفكر نيز نتيجه هواي پالوده و خشك است. اين نظريات در گزارش ثئوفراستوس بتفصيل عرضه شده است كه در اينجا نكات مهم انرا نقل ميكنيم: «ديوگنس انديشه و احساسها را نيز، مانند زندگي به هوا نسبت ميدهد... احساس بو در اثر هواي پيرامون مغز دست ميدهد... شنوايي هنگامي دست كه هواي درون گوشها كه در اثر هواي بيروني بحركت امده است، بسوي مغز پراكنده ميشود. بينايي در اثر بازتاب چيزها بر مردمك چشم پديد ميايد، و چون مردمك با هواي دروني اميخته است احساسي ايجاد ميكند... طعم بر زبان در اثر انچه كه رقيق و لطيف است دست ميدهد... بويايي در كساني تندتر است كه كمترين هوا را در سر خود دارند. دليل اينكه هواي درون ما كه بهره كوچكي از خداست ادراك ميكند اينست كه غالبن چون ما به چيزهاي ديگر بانديشيم، نه ميبينيم نه ميشنويم... لذت و درد اينگونه پديد ميايند... چون هوا به مقدار بسيار با خون اميخته شود و انرا سبك كند هماهنگ با طبيعت باشد و در درون تمام تن نفوذ كند، لذت پديد ميايد اما هرگاه هوا مخالف با طبيعت وجود دارد و اميخته نشود، انگاه خون منعقد و ضعيفتر و غليظتر ميگردد و درد پديد ميايد. بهمين سان جرات، تندرستي و اضداد انها... انديش، چنانكه گفته شد، معلول هواي پالوده و خشك است، زيرا ترشح مرطوب مانع تعقل ميشود، بهمين دليل انديشه در خواب و مستي و پرخوري از ميان ميرود. دليل بر اينكه رطوبت تعقل را از ميان ميبرد از اينجا نشان داده ميشود كه جانوران ديگر در عقل از ما پستترند، زيرا انها هوا را از سطح خاك تنفس ميكنند، و عناصر مرطوبتري را بدرون ميكشند. پرندگان هواي پاك تنفس ميكنند، اما ساختماني همانند ماهيان دارند، زيرا گوشت انها سفت است و نفس به همه جاي درون نفوذ نميكند و در پيرامون شكم ميمتند... گياهان چون ميانتهي نيستند و هوا بدرون نميكشند بكلي از انديشه بي بهره اند.»
بدرود |