با درود بر دوستان
پايان فلسفه طبيعيان
از نيمه دوم سده پنجم و آغاز سده چهارم پيش از ميلاد، فصل تازه اي در تاريخ انديشه يوناني گشوده شد. تا پيش از ان دوران، كوشش و كارهاي فلسفي، بيش از هر چيز، موقوف بر شناخت طبيعت پيراموني ادمي بود، يعني جهان مستقل از زندگي، سرنوشت و احساسات و عقايدآدميان، كوشش ميشد كه جهان را انگونه كه هست، به ياري امكانهاي عقلي دوران، بشناسد و اين شناسايي را بويژه از راه خودِ جهان و به وسيله مشاهده و پژوهش عقلي و نظري در پديده هاي واقعي و عيني طبيعت بدست اورند. گواه ان اينست كه كسي مانند ثئوفراستوس شاگرد برجسته و دانشمند ارسطو، كتابش را درباره عقايد فيلسوفان پيش از سقراط «عقايد طبيعيان» نام نهاد، و در زمان وي هنوز نوشته هاي ان فيلسوفان در كتابخانه بزرگ ارسطو بنام لوكايون Lukeion وجود داشته است. اما از زمان سقراط و حتي اندكي پيش از او، يعني در زمان سوفيستها(سوفسطائيان)، انديشه فلسفي بسوي ديگري گراييد. طبيعت و شناخت ان، جاي خود را به انسان و شناخت زندگي فردي و اجتماعي او بخشيد؛ كوشش در راه شناخت طبيعت كاهش يافت، يا دست كم ان شور و شوق نخستين را از دست داد. اندك اندك مفاهيم مجرد ذهني، جاي انگيزه هاي واقعي و مادي را مي گرفت. جهانبيني ديگري به ميان امد، كه جهانشناسي فيلسوفان پيشين را درخور شان عقل و عواطف اخلاقي انساني نميدانست. اين كوشش بيشتر از زمان سقراط اغاز شد و نزد افلاتون به اوج رسيد، تا اينكه در مكتب ارسطو اندكي تعديل شد و با او دوران ديگري از تاريخ انديشه يوناني پايان يافت. اين دوران دگرگوني در انديشه فلسفي، همزمان با شكفتگي نظام اجتماعي برده داري اتن بوده است. حساسترين مرحله در اين دوران انديشه يوناني، دوران افلاتون(347-427 پيش از ميلاد) بوده است. شناخت علمي طبيعت و كوشش براي تعليل عقلاني ان، در مكتب افلاطون به ضعيفترين و بي رمقترين حد خود رسيد؛ حقيقتي ذهني و مجرد، جاي خود را به جستجوي مصالح ادمي و حقيقت مطلق و فضيلت بخشيد. گواه بر اين واقعيت را نزد ارسطو مييابيم كه هنگام سخن از تعريف منطقي ماهيات و مفاهيم مجرد براي انها مينويسد كه دموكريتوس نخستين كسي بود كه به اين مسئله نيز پرداخت و سپس مي افزايد: «اما از زمان سقراط اين چيزها(مباحث منطقي) دنبال شدند. زيرا در انزمان بود كه پژوهشها درباره طبيعت متوقف شد؛ فيلسوفان بيشتر بسوي سودمندي فضيلت و سياست روي اوردند» تاييد اين گفته ارسطو در گزارشي از كسنوفون (Xenophon، 359-426 پ.م) شاگرد و همنشين نزديك سقراط، در كتاب مشهورش بنام «يادبودها» كه درباره سقراط است، مييابيم. وي در انجا مينويسد كه سقراط: «هرگز درباره ماهيت جهان، مانند بسياري از ديگران، سخني بر زبان نياورد. وي هرگز در پيرامون نظامي كه فيلسوفان طبيعي ان را نظام جهاني ناميده بودند و قوانيني كه طبق انها هرگونه دگرگوني در اسمان روي ميدهد، پژوهش نكرد. برعكس، وي ديوانگي كساني را كه درباره اينگونه چيزها انديشه ميكنند، نشان ميداد.» بدينسان جاي شگفتي نيست كه عقايد و جهانبيني فيلسوفان طبيعت شناس اندك اندك به فراموشي سپرده شود و كوشش براي نگهداشت نوشته هاي انها انجام نگيرد. شگفتي بيشتر در اينجاست كه ما اكنون بيش از همه از گفته هاي اصيل طبيعيان(مثلن دموكريتوس-چنانكه در گذشته اشاره شد.) در دست داريم، اكثر نزديك به تمامي انها جملاتي است كه فيلسوف در انها درباره اخلاقيات و سرنوشت ادمي و شيوه زندگي او و نيكيها و بديهاي ان سخن ميگويد. تا به ان حدي كه فيلسوفي مانند افلاتون، در همه نوشته هاي خود، حتي نامي از دموكريتوس نميبرد در حاليكه به گمان بعضي محققان، برخي از نظرياتي كه وي در يكي از اخرين نوشته هاي خود، يعني تيمايوس Timaios بيان ميكند، اشاره به نظريات دموكريتوس است!. پاسخ ساده اينست كه افلاطون و مكتب سقراطي بطور كلي، نيازي به نظريات كساني مانند دموكريتوس نداشته اند و خود را با مسايلي كه در ميدان پژوهش اصلي انان بوده است، مشغول نميكرده اند. اما نكته اخر اينكه، در مدرسه ارسطو و شاگردان وي، نوشته هاي طبيعيان فراوان پيدا ميشده است.
بدرود تابعد...
|