با درود بر همراهان
سوفسطایيان-بخش دوم
تاريخ واژه سوفسطايي كلمه sophists يا sophist كه از صفت sophos(بمعني حكيم) و فعل sophizomai(بمعني انديشيدن، فكركردن) مشتق است، اصلن بمعني كسي است كه در يكي از رشته ها به پايه اي بلند رسيده و كاري بزرگ و جالب توجه انجام داده است. از اينرو شاعران بزرگ و فيلسوفان مهم و موسيقيدانان نامدار و مردان سياسي و مرداني كه بعلت سخنان ژرف و حكيمانه عنوان «حكماي هفتگانه» يافته اند، سوفيست ناميده ميشوند. اين عنوان در زمانهاي گذشته جنبه نامساعد نداشته زيرا در اينصورت بزرگاني مانند پروتاگوراس و اخلافش چنين عنواني را برخود نمينهادند، جنبه منفيي كه بعدها گسترش يافت از منابع مختلفي سرچشمه گرفت؛ اولن هر كوششي براي راه يافتن به اسرار طبيعت، بدگماني دينداران را بر مي انگيخت و فيلسوفان طبيعي از نظرگاه فلسفه اهي در موضع تهمت قرار داشتند و عناويني كه به انان اطلاق ميشد، از جمله عنوان «متئورولوگ-پژهندگان امور اسماني-» معنايي ناخوشاين يافته بود. مثلن در حكم محكمه ملي كه به محكوميت آناكساگوراس انجاميده بود دو عبارت «به خدا ايمان نداشتن و اموختن پژوهش اسمان» در ارتباط با يكديگر امده بودند. بنابراين جاي شگفتي نيست كه كسانيكه به تفكر درباره مسايل مربوط به شناسايي ميپرداختند و درباره اخلاق و حقوق ميانديشيدند، به كنجكاوي ناروا متهم ميگرديدند. به اين بدگماني و بيم از خطرات واقعي يا خيالي علم بطور كلي، در اين زمان انزجار از صنفي كه پيشه اش توسعه و توزيع علم ميان گروههاي مردم بود افزوده گرديد. از طرفي اين انزجار از منبع بسيار غني ديگري سرچشمه ميگرفت؛ ديد يوناني نسبت به زندگي، هميشه ديد اشرافي بود و يونانيان بيش از ديگر اقوامي كه برده داري در ميانشان رواج داشت، پيشه وري را به چشم حقارت مينگريستند؛ مثلن در شهر تب قانوني وجود داشت كه به موجب ان تنها كسي ميتوانست براي منلاصب دولتي انتخاب شود كه ده سال پاي به هيچ بازاري ننهاده باشد! و حتي افلاتون و ارسطو نيز برآنند كه پيشه وران و بازرگانان نبايد از حقوق مدني كامل برخوردار باشند. تنها اندكي از پيشه ها، ازجمله پيشه پزشكي، با حترام اجتماعي سازگار بود. مخصوصن انجام دادن كار ذهني و فكري براي ديگران در مقابل مزد، عملي بسيار ناشايسته بشمار ميرفت و خلاف حيثيت شخصي و به منزله بندگي داوطلبانه تلقي ميگريد. مثلن پيشه خطابه نويس و وكيل دعاوي، وقتي كه براي اولين بار پيدا شد، عينن مانند پيشه سوفسطايي آماج ريشخند كمدي پردازان قرار گرفت و كسي مانند ايسوكراتس كه اولين مدرسه سخنوري را تاسيس كرد وقتي كه نخستين حق الزحمه را دريافت نمود از شرم گريست. سومين منشاء انزجار از سوفسطاييان، احساسات كساني بود كه پول كافي براي پرداختن حق الزحمه نداشتند و معتقد بودند كه بدين سبب، چه در مبارزات سياسي و چه در دعاوي حقوقي از حريفاني كه از سوفسطاييان درس گرفته اند عقب ميماندند. به همه اين عوامل تصميم شخصيت بسيار نيرومندي افزوده شد كه عاليترين قدرت نويسندگي را در اختيار داشت. افلاتون كل جامعه موجود را به چشم حقارت مينگريست و نه براي بزرگترين مردان سياسي ان ارجي قائل بود و نه براي شاعران يا ديگر رهبران معنويش؛ و عمدن ميكوشيد تا تعاليم و مكتب خود را، كه يگانه مايه رهايي ادميان اينده ميدانست، از هرچه ممكن بود كه با ان اشتباه يا حتي تداعي شود، جدا سازد. از اينرو حتي نزديكترين خويشان وي كه داراي والاترين استعداد روحي همراه با اشرافيت خانودادگي دارا بودند از او ازرده بودند كه چرا بجاي بكارانداختن نيروي زندگي خود در مسايل سياسي ترجيح ميدهد عمر خود را در مكتبخانه اي «به گفتگوي اهسته با چند نوجوان» و با بازي با كلمات و موشكافي در مفهومها بگذراند. اما نكته بسيار جالب درباره افلاتون اينست كه وي موفق شد در انديشه ايندگان براي استادش سقرات-كه معاصرانش بهيچ وجه نميتوانستند ميان او و سوفسطاييان فرقي ببينند و حتي او را نمونه كامل سوفسطاييگري مي انگاشتند- موقعيتي خاص و كاملن متمايز پديد اورد. حمله هاي او بر سوفسطاييان از حيث وسعت بيشتر جالب توجه است تا از لحاظ شدت. هيچ فردي از افراد اين صنف قدم به صحنه مكالمات او نمينهد بي انكه مهر خفت و حقارت، يا لااقل مضحكي، بر پيشاني اش نقش ببندد. اين قاعده، تنها يك استثنا دارد، در رسله «ليزيس» افلاتون درباره مردي به نام ميكوس-دوست و مريد سقراط- كه ما هيچ شناختي از او نداريم از زبان سقراط ميگويد: «مرد بدي نيست، سوفيست قابلي است» از او كه بگذريم، افلاتون به هر سوفسطايي كه ميرسد عنان ريشخند را رها ميكند و در مواردي كه بر انديشه هاي انان نميتواند ريشخند كند در مكالمات، طوري زمينه سازي ميكند كه عقايد خود را بي موقع و با قطع كردن سخنان ديگران اظهار كند مثلن درمورد هيپياس و پروديكوس. ولي تير انتقاد افلاتون از سوفسطاييان در يك نقطه درست به هدف اصابت كرده است. و سوفسطاييان را در حالي نشان ميدهد كه در گفتگوي ديالكتيكي با سقراط دست و پنجه نرم ميكنند و مغلوب ميشوند گرچه همه مكالمات افلاتوني ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، با انهمه ما ناچاريم براي اين جنبه انها به حقيقت تاريخي قائل شويم برتري سقراط در ديالكتيك يكي از پايه هاي مسلم شهرت و نفوذ او در اعصار بعدي است ولي شگفتي اينجاست كه در نوشته هايي كه افلاتون در انها به استهزاي سوفسطاييان قناعت نميورزد بلكه انانرا به جد مورد حمله قرار ميدهد، نه تنها نامي از پروتاگوراس و هسپياس و پروديكوس و مانند انها بميان نميايد، بلكه خود سوفسطاييگري نيز با چهره اي ديگر نمايان ميشود اما در مكالمات ديگر ان سوفسطاييان قديمي و اصيل در برابر پرسشهاي گيج كننده سقراط از پاي در ميايند و نميتوانند با سوالها و جوابهاي كوتاه روي در روي او بايستند؛ در اين نوشته ها سوفسطايياني گام به صحنه مينهند كه درست در همين روش گفتگو استادي كامل دارند. همانطوريكه ميدانيم نويسندگي افلاتون لااقل 50سال ادامه داشته است و از همين رو جاي شگفتي نيست كه سوفسطايياني كه افلاتون در نوشته هاي سنين پيري خود بر انان ميتازد بكلي غير از سوفسطايياني هستند كه او در مكالمات دوران جواني با انان سركار دارد، سوفسطاييان اخيرالذكر در زمانيكه افلاتون قلم بدست گرفت نسلي درحال افول بودند. ميدانيم كه دستكم سه تا از كمديهايي كه موضوع اصلي انها فعاليت سوفسطاييان و نواوريهاي انان درباره تربيت بود؛ در ظرف ده سالي پديد امده است كه افلاتون در طي ان به جهان امده؛ نمايشنامه «همسفره ها» اثر اريستوفانس چند ماهي پيش از تولد افلاتون-در زمستان سال 437پ.م- در اتن نشان داده شد و نمايشنامه او با عنوان «ابرها» هنگامي به روي صحنه امد كه افلاتون چهار ساله بود؛ و نمايشنامه اوپوليس با عنوان «چاپلوسان» نيز وقتي كه افلاتون شش ساله بود به معرض تماشا گذاشته شد. بالطبع افلاتون در سنين پيري بندرت بفكر اين سوفسطاييان قديمي افتاده، و انديشه او معطوف فيلسوفاني بوده است كه مورد انزجارش بوده اند و او دوست ميداشته است كه عنوان زشت سوفسطايي را بر انان بنهد. خلاصه كلام سوفسطايي كه افلاتون در رساله «سوفيست» و ساير رساله هايي كه از حيث محتوا و زمان پيدايش با ان رساله نزديكند، با انان مبارزه ميكند؛ شاگردان سقراط و شاگردان اين شاگردانند، و مخصوصن انتيستنس و اطرافيانش، كه همه دشمنان سرسخت افلاتونند؛ البته افلاتون كوشيده است به ياري هنر خود ميان اين سوفسطاييان و ان گروه ديگر كه عنوان سوفسطايي به حق بر انان اطلاق ميشد رشته پيوندي بوجود اورد ولي تصنعي بودن اين كوشش از چشم كسي كه رساله هاي «اوتيدم» و «سوفيست» را بدقت بخواند دور نميماند. همين شيوه به ارسطو نيز منتقل گرديده است او نيز در هيچيك از نوشته هاي متعدد خود عنوان سوفيست را صريحن به يكي از افراد ان نسل قديم اطلاق نميكند و حتي دستكم يكبار انجا كه درباره پرداخت حق الزحمه سخن ميگويد پروتاگوراس را با عنوان احترام اميز در مقابل سوفسطاييان قرار ميدهد. ارسطو اصطلاح سوفسطايي را در سه معني بكار ميبرد: اولن بمعني ساده قديمي كه هيچ نشاني از نكوهش در ان نيست؛ و مثلن حكماي هفتگانه را با عنوان سوفسطايي ميخواند. دومن اين عنوان را به بعضي از فيلسوفان ميدهد و خصوصن به انان كه دوستشان ندارد، مانند آريستيپ-يكي از شاگردان سقراط-؛ سومن و بيشتر اوقات، اين اصطلاح را درباره «ارباب مغالطه» بكار ميبرد يعني جدلبازاني كه از مكتب آنتيستنس و اوكليد-اقليدوس- ،شاگرد سقراط، پيروي ميكردند؛ و او خود در همه عمر با انان در حال مبارزه بود چون اين فيلسوفان همه هوش و حواس خود را وقف ساختن استدلالهاي فريبنده كرده بودند، بهمين سبب اصطلاحات سوفسطايي و سوفسطاييگري و سوفسطايي مآب در اعتراضات افلاتون و ارسطو بر مغالطه كاران، معنايي را يافته است كه از انزمان از ان اصطلاحات فهميده ميشود. ايهام كلمه سوفسطايي و مخصوصن نحوه بكار بردن ان در معني اهانت اميز كه بعدها رواج يافته، سبب شده است به كسانيكه در قرن پنجم پ.م با اين نام خوانده ميشدند، ظلم شود. حقيقت اين است كه زمام سرنوشت سوفسطايي را ستاره اي شرير! بدست داشته است، و انان بهاي دولتي مستعجل را با بدنامي دوهزار ساله پرداخته اند. دو دشمن قوي براي از پاي دراوردن انان دست بدست داده اند؛ از يكسو ديگرگوني نحوه بكاربردن زبان، و از سويي ديگر نبوغ نيرومندترين نويسنده يا لااقل يكي از نيرومندترين نويسندگان جهان. البته اين دومي هنگاميكه تيرهاي مزاح و ريشخند را ميانداخت نميتوانست پيشبيني كند كه مخلوقات نيروي خيال و شور توفنده جوانيش در اينده بعنوان مهمترين گواهان تاريخي مورد استناد قرار خواهند گرفت؛ او با زندگان بازي ميكرد نه با مردگان. اين واقعيت كه سوفسطاييان در زمره اموات درامده اند،: سومين بلايي است كه سرنوشت به سراغ انان فرستاد. اين اموزگاران دوره گرد كه در هيچ جا ساكن نميشدند، مدرسه اي تاسيس نكرده و شاگردان وفاداري نداشته اند كه از نوشته هايشان مراقبت بعمل اورند و يادشان را زنده نگه دارند هنوز چند صد سال نگذشته بود كه از اثار نوشته انان چيزي جز بقاياي اندك در دست نمانده بود و از اين بقاياي اندك نيز تنها تكه پاره هايي بي ارتباط به ما رسيده است و ما تقريبن به هيچ شاهد بي طرفي درباره فعاليتهاي انان دسترسي نداريم.
بدرود تابعد...
|