درود بر همگي سوفسطایيان-بخش هشتم سوفیست تاییان پروتاگوراس -4
روايت افلاتون درباره پروتاگوراس درك افلاتون از جمله مربوط به مقياس بودن انسان نيز با طرز فكر تجربي پروتاگوراس انطباق دارد. افلاتون جمله فوق را به اين معني تلقي ميكند كه «شناسايي، ادراك حسي است.» يا هر شناسايي، مبتني بر اينگونه ادراك است. ولي استناد به گواهي افلاتون بايد در اين نقطه متوقف شود، زيرا سخنان ديگر افلاتون در اين باره گواه نيستند، بلكه كوششهايي هستند بر اينكه از جمله پروتاگوراس نتايج واقعي. يا نتايجي كه افلاتون گمان ميبرد بر ان جمله مترتبند استنتاج شوند. افلاتون استنتاج خود را تقريبن با اين سخن خاتمه ميدهد كه اگر ادراكهاي حسي براستي حاوي حقيقتند. چون بارها اتفاق ميفتد كه ادراك حسي يك شخص با ادراك شخصي ديگر فرق داشته باشد. بنابراين از ان جمله اين نتيجه بدست ميايد كه ادراكهاي متناقض از لحاظ حقيقت برابرند. از اين گذشته. چون پروتاگوراس احتمالن مانند بيشتر معاصرانش ميان ادراكهاي حسي واقعي و استنتاجهايي كه از انها ميشود هميشه بطور دقيق فرق نگذاشته است، افلاتون از جمله پروتاگوراس نتيجه اي ديگر نيز ميگيرد و ان اينستكه عقايد متضاد نيز از لحاظ حقيقي بودن برابرند، و خلاصه،«حقيقت براي هركس انچيزي است كه بر او حقيقت مينمايد.» بدين ترتيب ننظريه اي دربرابر ما قرار ميگيرد كه نظريه پروتاگوراسش ميانگارند. وبارها به ان استناد ميجويند و اگر بخواهيم با ان خيلي با احترام رفتار كنيم بايد انرا ذهن گرايي مفرط يا شكاكيت بناميم. اما راستي اينست كه ميان ان نظريه و خيالپردازي فرق چنداني وجود ندارد زيرا ان نظريه هرگونه تفكر منظم و هرگونه رفتار عاقلانه و هر تعليم و تعلم، وبه احتمال قوي هر علمي را، غير ممكن ميسازد و از ميان برميدارد. ولي ميدانيم كه اين سوفسطايي كه ادعا ميشود منكر هرگونه حقيقت عيني و در نتيجه منكر هر قانون كلي بوده است، متجاوز از چهل سال در نقاط مختلف يونان درس داده و اثر بخشيده و همچون سخنور و نويسنده اي محترم اعجاب كسان بسياري را برانگيخته و جوانان بسياري اشتياق درس گرفتن از او را داشته اند. او كسي است كه انبوهي ارز تعاليم و نظريات مثبت را نه تنها بيان كرده بلكه همچون هشدار دهنده يا واعظي انها را با اصرار و تاكيد فوق العاده در ذهنها جاي داده است و همچنين فرقگذاري ميان درست و نادرست و موافق قاعده و مخالف قاعده، در انديشه هاي او نقش بسيار بزرگي داشته است. آيا الفظ و كلماتيكه او ترديد خود را درباره وجود خدايان بوسيله انها اظهار كرده گواهاني قابل اعتماد بر طرز فكر او نيستند؟ همان قطعه مربوط به خدايان، دليلي قاطع و ترديد ناپذير است بر اينكه مصنف جمله مربوط به مقياس بودن انسان، از آنگونه شكي كه افلاتون به استناد ان جمله به او نسبت ميدهد بكلي بيگانه است. زيرا پروتاگوراس خودداري از هرگونه داوري بر اينمورد را، به عللي مبتني ميسازد كه با خود موضوع ارتباط دارند و با طبيعت اين مسئله خاص پيوسته اند. سخني كه او ميگويد تقرين چنين است: «خدايان را تاكنون هيچ كس نديده است؛ عمر ادمي چنان كوتاه، و ميدان مشاهدات ما چنان تنگ است كه ممكن نيست بتوانيم نشانه هاي اثربخشي انان را در طبيعت و ادمي بطور قابل اعتماد بشناسيم يا منكر ان گرديم؛» و بدين سبب در مورد اين مسئله هيچ حكم قطعي مثبت يا منفي نميتوان كرد اگر پروتاگوراس معتقد به اين اصل بود كه «حقيقت براي هركس، همان است كه بر او حقيقت مينمايد»؛ لازم ميامد به مسئله وجود خدايان پاسخي ديگر بدهد يعني بگويد «خدايان براي كسانيكه به وجود انان معتقدند، وجود دارند و براي كسانيكه به وجود انان معتقد نيستند وجود ندارند». ولي دليل نادرستي ان تفسير ناروا، تنها سخنان پروتاگوراس نيست بلكه خود افلاتون نيز بر نادرستي ان تفسير شهادت داده است. افلاتون در رساله«پروتاگوراس» تصويري از او بدست ميدهد كه بطور كلي مطابق با اصل است هرچند با رنگهاي زننده ساخته شده وبا جزئياتي نامطبوع همراه است. اين تصوي با تصوير نادرستي كه در رساله «ته ئه تتوس» ميبينيم كه كوچكترين شباهتي ندارد. خصوصيت تصوير نخستين فقدان يقين نيست بلكه يقيني افراطي و حتي جزمي است، در حاليكه تصوير دوم مردي را نشان ميدهد كه منكر هرگونه فرقي ميان حقيقت و اشباه است. در رساله نخستين(يعني پروتاگوراس) پروتاگوراس در حال حيات است؛ ولي در رساله دوم كه خيلي ديرتر نوشته شده، از پروتاگوراس بعنوان مردي سخن گفته ميشود كه مدتهاست رخت از جهان بربسته. رساله نخستين ياد مرديكه افلاتون او را ديده است، زنده است، ولي در رساله دوم انديشه افلاتون با شبحي بازي ميكند در اجا شخصي واقعي دربرابر ماست و در اينجا نمونه اي. در انجا مشاهده و نظر حكومت ميكند و در اينجا استنتاج؛ در انجا تصويري زنده نمايان است و در اينجا استدلالي كه تار و پ.ودش به ظرافت كامل بهم پيوسته شده، كسيكه به اين اختلاف توجه يافته است و افلاتون را براستي ميشناسد، بي هيچ ترديد ميداند كه حقيقت تاريخي را در كجا بايد جست و افلاتون با كداميك از دو تصوير ميخواسته است حقيقت را نشان دهد. چرا افلاتون در رساله «ته ئه تتوس» چنين تصويري از پروتاگوراس ساخته است؟ سبك گفتگو كه انلاتون در نوشته هاي خود بكار ميبرد، او را دربراب اشكالي خاص قرار داده است. او در مكالمات خود، سقراط را بعنوان سخنگوي اصلي انتخاب كرده است اما در عين حال نه ميخواست و نه ميتوانست از بحث و داوري درباره نظرياتي كه پس از سقراط پيدا شده بودند چشم بپوشد. او اهميتي نميداد به اينكه وقايع مكالماتش از لحاظ ترتيب تاريخ وقوعشان درست باشند. ولي يك امر امكانپذير نبود، سقراط ممكن نبود به مبارزه با نظرياتي بپردازد كه پس از مرگش پيدا شده بودند. در اينگونه موارد بيراهه هايي ضرورت داشت و افلاتون ناچار بود به شگردهاي هنذري توسل جويد و ذهن فيلسوف شاعر در اينكا كوچكتريت ناتواني نميشناخت. مثلن يكبار سقراط را بران ميدارد كه نظريه اي را در خواب بشنود زيرا بهمان علتي كه ياد كرديم سقراط از اين نظريه(كه متعلق به شاگردش انتيستنس است) از طريق عادي خبردار نميتوانست شد در رساله ته ئه تتوس نيز مطلب از همين قرار است افلاتون در اينجا سقراط را وادار ميكند نظريه اي را درباره شناسايي تشريح و رد كند كه خود انرا «نظريه سري پروتاگوراس» مينامد و بكلي غير از ان نظريه اي قلمداد ميكند كه پروتاگوراس دربرابر توده مردم اعلام كرده است. يكي از حاضران جلسه بحث كه از ستايندگان پروتاگوراس است و نوشته هاي مابعدالطبيعي او را نيك ميشناسد، از افشاي اين نظريه به حيرت ميافتد بعبارت ديگر، افلاتون تا ان حد كه صورت ظاهر هنرش اجازه ميدهد، اشكارا به خواننده ميگويد كه انچه در اينجا مياورم داستاني خيالي است غرض افلاتون در اينجا تشريح نظريه شناسايي آريستيپ و داوري درباره ان است. اين غرض مدتهاست كه شناخته شده ولي هنوز مورد تاييد عموم قرار نگرفته است. البته افلاتون كه از طرح هر مطلب نالازم ميپرهيزد، اگر نميخواست بوجود قرابتي دروني ميان نظريات اريستيپ و پروتاگوراس اشاره اي كرده باشد، راهي ديگر بر ميگزيد، او تفسير جمله مربوط به مقياس بودن انسان را مقدمه داستاني قرار ميدهد كه براي طرح مسئله و بحث درباره ان ضروري است. ولي از نوشته افلاتون نتيجه اي حاصل شده است كه نه غرض افلاتون بود و نه انتظار ميرفت كه چنين نتيجه اي ازان به بار ايد .مرجعيت فوق العاده نيرومند «افلاتون الهي» و طرز فكر رايج درباره به اصطلاح «سوفسطايي یا سوفیستایی» در اين مورد خاص اثري برخلاف حقيقت تاريخي بخشيده و تقريبن، هم تمامي دوره باستان و هم تمامي دوره جديد تا چندي پيش، تفسير افلاتون را حقيقت محض انگاشته است در گزارشهاي بعض از نويسندگان دوره باستان گاهگاه نظري برخلاف عقيده رايج نمايان است ولي بيشترين نويسندگان اندوره هيچ كوششي جدي براي روشتن ساختن معني متن ان قطعه كوچك به عمل نياورده اند و جاي شگفتي نيست، زيرا تيمون (درگذشته اندكي پيش از 300پ.م) نيز چنانكه از اشعار مزاح اميزش پيداست، كمترين زحمتي به خود نداده است كه جمله پروتاگوراس درباره خدايان را حتي از لحاظ دستور زبان درست بفهمد. همانطور كه ميدانيم نفوذ افلاتون، عامل منفي اشنتباه درباره سوفسطاييان بوده و سبب شده است كه نوشته هاي انان مورد تحقير و بي اعتنايي قرار گيرد. در اينمورد خاص تفسير افلاتون از سخن پروتاگوراس بصورت عامل مثبت اشتباه بر ان عامل منفي اضافه شده و همين خود سب گرديده است كه تا چندي پيش هيچ كس نپرسد كه گودالي را كه ميان رساله «پروتاگوراس» و رساله «ته ئه تتوس» افلاتون دهن باز كرده است چگونه بايد پر كرد. و جمله پروتاگوراس درباره خدايان و ساير قطعات باقي مانده از او چگونه با شكاكيت كلي كه به او نسبت ميدهند سازگار ميتواند بود؟
بدرود
|