درود بر همگي سوفسطایيان -بخش نهم سوفیست تاییان پروتاگوراس - بخش آخر
روايت ارسطو درباره پروتاگوراس
ارسطو در دو جاي كتاب «مابعدالطبيعه» از جمله مربوط به مقياس بودن انسان چنان ياد ميكند كه گويي تفسير افلاتون در رساله «ته ئه تتوس» تفسير يصحيح و مطابق با حقيقت است. ولي در يك جاي ديگر «مابعدالطبيعه» نظري ديگر و قضاوتي ديگر به ميان مي آيد. در اينجا انسان براي ارسطو «انسان» در جمله پروتاگوراس شخص نيست بلكه انسان به عنوان حامل خصوصيات نوع است؛ و به عبارت ديگر در اينجا تفسير نوعي، جايگزين تفسير شخصي ميشود؛ و سخن پروتاگوراس كه در موارد ديگر به نظر او سخن خطرناك و حاوي تناقض و غير قابل بحث جلوه كرده بود اين بار سخن پيش پا افتاده مينمايد «وقتي كه پروتاگوراس مي گويد انسان مقياس همهع چيزهاست، اين سخن بدين معني است كه موجود داننده يا بحس ادراك كننده، مقياس است، و از اين جهت مقياس است كه امكه بحس ادراك ميكند داراي ادراك حسي است و داننده داراي علم است و ما ادراك حسي و علم را مقياس موضوعات انها ميدانيم. اين جمله پروتاگوراس با اينكه نكته قابل توجهي در ان نهفته نيست چنين مينمايد كه گويي حاوي معني مهمي است.(كتاب مابعدالطبيعه ارسطو)»
از پاره اي اوضاع و احوال چنين بر مي ايد كه پروتاگوراس در ضمن مبارزه خود با فيلسوفان الئايي و انكارشان بر درستي گواهي حواس، بر حقيقت ذهني و عاري از فريب بودن، يا به سخن بهتر، ب انكار ناپذير بودن دريافتهاي حسي، اشاره كرده است و در اين اشاره احساس و ادراك حسي و حكم مبتني بر ادراك حسي و حكم به طور كلي را، چنانكه بايد، بطور دقيق از هم متمايز نساخته و از اين طريق سبب شده است كه او را از اين جهت سرزنش كنند كه براي همه تصورات و عقيده ها، حقيقت برابر قائل است و احتمال ميرود اين سرزنش خود يكي از عوامل پيدايي تفسير غلط جمله مربوط به مقياس بودن انسان بوده باشد.
در رساله «سوفيست» تقريبن گفته ميشود سوفسطاييان (سوفيستاييان) همه كساني را كه با او نشست و برخاست ميكنند، داراي اين خصلت ميسازد كه در هر رشته اي خود را محق بدانند و با همه مجادله كنند: چه در امور خدايي، چه درباره آنچه در اسمان و زمين وجود داردة چه درباره كون و صيرورت، چه در قوانين و امور سياسي. انگه سخنگو به گفتار خود چنين ادامه ميدهد: «درباره همه هنرها و يكايك هنرها نيز راه و روش رد كردن سخن هر استادي نوشته شده و در دسترس همه كساني است كه بخواهند ان را بياموزند.» مخاطب پاسخ ميدهد:«گمان ميكنم مقصودت نوشته هاي پروتاگوراس در فن كشتي گيري و ديگر هنرها است.» سخنگو ميگويد: «آري، دوست من، همين است ولي ديگران نيز در اين باره چيزهاي فراوان نوشته اند.» انچه در اينجا درباره نويسندگي پروتاگوراس در اين رشته ميخوانيم منحصر به همين است. چنانكه ميبينيم نوشته ها يا بحثهاي جدلي درباره فن كشتي گيري و احتمالن ساير فنون، و علاوه بر اين نوشته اي درباره كل هنر، از قلم پروتاگوراس بوجود امده بوده است. از اين اشاره افلاتون – افلاطون نميتوان درباره گرايش و جهت ان نوشته ها چيزي فهميد. ولي بايد به ياد بياوريم كه كتاب «درباره هنر»، كه بارها بدان اشاره شده است، مونه اي است از آن نوع نويسندگي كه در اينجا به ان اشاره شده است. اين كتاب دفاعنامه اي است كه يك سوفسطايي – سوفستايي – سوفيستايي مبارزه جو به سود هنر طبابت نوشته است. در اين دفاعنامه، كه هر چند از بعضي اشتباهاي روشن و گاهي هم از مبالغهخالي نيست، ولي با تند ذهني ديالكتيكي و مهارت سخنوري تنظيم شده است، گفته ميشود كه مسئول ناكاميهاي اين هنر در عمل، خود هنر نيست بلكه منشا ان ناكاميها، از يكسو دشواري وظايف ان هنر و از سوي ديگر ناتواني بعضي از نمايندگان ان است. مثلن گفته ميشود: «كساني كه طبيبان را از اين جهت سرزنش ميكنند كه ه معالجه مبتلايان به بيماريهاي لاعلاج نميپردازند، در واقع از انان ميخواهند هم اعمال ناروا را انجام دهند و هم اعمال روا را؛ و بدين سبب مرداني كه به ناحق نام طبيب بر خود نهاده اند ان كسان را ميستايند، ولي طبيبان راستين بر انان ميخندند، زيرا استادان اين هنر به انگونه ستايندگان يا نكوهندگان ابله احتياج ندارند بلكه نيازمند ناقداني هستند كه پس از تامل كافي به انان بگويند كه در كدام موارد اعمالشان به هدف خود ميرسد و كامل است و در كدام موارد اعمالشان به هدف نميرسد و ناقص است؛ و در مورد نقايص نيز نيك بينديشند و انگاه بگويند كه مسئول كدام يك از انها خود هنرمندان (يا درستتر استادكاران) هستند و كدام يك با موضوعات عمل انان بستگي دارد.(شگفتا ؛ نطفه تجربه گرايي و علوم جديد در آنزمان در حال بسته شدن است.)» در پايان فصل بعدي نيز گفته ميشود: «راه معالجه بيماريهاي اشكار را كساني در ميان اينان، كه به انجام ان قادرند، و قادر به انجام ان كار فقط كساني هستند كه طبيعتشان از ان گريزان نيست و از وسايل تمرين و تربيت بي بهره نبوده اند.» ميبينيم كه اين فقره هم از نكوهش «استادكاران» خالي نيست و از اين جهت يگانه خصوصيت ان خطابه هاي متقابل كه در رساله «سوفيست» به ان تكيه شده است، در نوشته اي هم كه از خود سوفسطاييان- سوفيستاييان بدست ما رسيده، نمايان است. نكته ديگري وجود دارد كه مهمتر از اين است، بي فاصله پس از جمله بالا كه در پايان فصل امده است، چنين گفته ميشود: «در مورد ديگر هنرها وقتي ديگر و در گفتاري ديگر سخن گفته خواهد شد.» بدين سان مصنف كتاب به نوشته اي درباره ديگر هنرها اشاره ميكند كه در اينده بوجود خواهد امد، و اين اشاره با همان كلماتي بعمل ميايد كه افلاتون- افلاطون در رساله سوفيست از وجود چنين نوشته اي از پروتاگوراس ياد ميكند. اين انطباق و همچنين اوضاع و احوال ديگر، ما را بر ان داشته است كه ان كتاب كوچك «درباره هنر» را كه در ضمن «مجموعه بقراطي» وجود دارد اثر قلم پروتاگوراس بدانيم!. كتاب «درباره هنر» تصويري از فعاليت سوفسطاييان- سوفيستائيان در قرن پنجم پ.م بدست ميدهد و اگر قبول شود كه اين كتاب تصنيف پروتاگوراس است، تصوير اولين و بزرگترين سوفسطايي را براي ما روشنتر ميسازد. در اين كتاب روح علمي، و حتي ميتوان گفت روح علمي مبتني بر تجربه، از هيچ يك از اثار ان عصر به اين قوت و اشكاري كه از اين كتاب متجلي است نمايان نيست. گواهي ادراك حسي و استنتاجهاي مبتني بر ان، براي مصنف اين كتاب يگانه سرچشمه علم طب و هر علم ديگر است. در اين كتاب قانون عليت حاكم بر همه امور، ذبا اصرار و تاكيدي كه در ان عصر تنها در نزد اصحاب نظريه اتم ميتوان يافت، قانون استثناناپذير همه رويدادها اعلام ميشود؛ و رابطه علت و معلول پايه هر پيشبيني شناخته ميشود و پيش بيني پايه همه اعمالي كه براي نتيجه اي انجام داده ميشوند.اشيا داراي خواص ثابت ميباشند كه حدود انها بطور دقيق معين شده است. گفته ميشود كه براي دست يافتن به معلولهاي مختلف بايد به علل مختلف توسل جست؛ چيزي كه در يك مورد مفيد است بايد در موردي كه با ان فرق كلي دارد يا ضد ان است، مضر باشد ئ انچه اگر استفاده درست از ان بشود شفا ميبخشد بايد در صورت استفاده نادرست موجب تباهي گردد. محدوديت توانايي ادمي به روشني شناخته و با ابرام و تاكيد اعلام ميشود. مصنف كتاب از هرگونه افراط در خواهش چيرگي انساني بر طبيعت بدور است و در شناخت و تبيين پديدارهاي طبيعي به هيچ وجه به خيالپردازي نميپردازد.
ديالكتيك بلاغت
ارسطو ميگويد يونانيان حق داشتند از اين جهت از پروتاگوراس برنجند كه او افتخار ميكرد به اينكه ميتواند گفتار ضعيفتر را به گفتار قويتر مبدل سازد. ارسطو با اين سخن انگشت روي نقطه اي ميگذارد كه مايه اتهامي دائم، چه بر فيلسوفان و چه بر سخنوران شده است. در آپولوژي افلاتون، سقراط بدين نكته با اين عبارت اشاره ميكند: «سخني را كه براي متهم ساختن، همه دوستان دانش اماده دارند به ميان مياورند.» اين سخن را ايسوكراتس سخنور نيز عينن در همانگونه ارتباط ذكر ميكند جون او نيز از سوي مخالفان متهم شده بود بر اينكه ناحق را حق جلوه ميدهد و جوانان را فاسد ميكند. بدشواري ميتوتن باور كرد كه پروتاگوراس كه به قوا تيمون «هميشه با احتياط تمام از هر امر ناشايسته اي پرهيز ميكرد» كاري را كه مايه افتخار خود شمرده باشد كه چند ده سال بعد تهمتي اهانت اور محسوب ميشد. ولي درست اينست كه اخلاق و حق با اين مسئله ارتباط مستقيم ندارد. قويتر كردن استدلال ضعيفتر، بدين معني است كه خطيب سبب شود كه استدلالي كه بنفسه ضعيفتر است بر استدلال قويتر غالب ايد؛ و اين درواقع هدفي بود كه تمام فن بلاغت و سخنوري در دوره باستان در نظر داشت؛ و اين سخن درباره خود ارسطو كه كتابش درباره فن بلاغت پيش چشم ماست همانگونه صادق است كه درباره ساير نمايندگان اين فن. در دوره باستان همه قبول داشتند كه مهارت ديالكتيكي در معرض سوء استفاده قرار دارد و ممكن است در دست بدانديشان بعنوان وسيله تباه ساختن ديگران بكار برود. بدين دليل و دلايل ديگر افلاتون- افلاطون در رساله «گرگياس» فن سخنوري را رد كرده است. ولي ارسطو درمقابل اين رد زبان به اعتراض گشوده و با ابرام تمام بدين نكته توجه داده است كه فن بلاغت فرقي با ديگر چيزهاي سودمند ندارد زيرا همه چيزها نيز در معرض سوء استفاده قرار دارند و «مفيدترين چيزها بيش از اشيا ديگر چنينند مانند نيروي بدن و تندرستي و توانگري و هنر سردار سپاه. همه اين چيزها، اگر بدرستي مورد استفاده قرار گيرند بزرگترين سود را دربر دارند و اگر برخلاف حق بكار برده شوند بزرگترين زيان را ببار مياورند.» تونگري درخور سرزنش نيست بلكه سزاوار سرزنش؟، روحيه اي است كه انرا در راه بد بكار ميبرد. مقايسه فن سخنوري با جنگ افزار، و تاكيد بر اينكه هر دو بايد براي مقاصد نيك بكار برده شود و نبايد از انها از اين جهت كه ممكن است مورد سو استفاده قرار گيرند نكوهش كردة از همين طرز فكر ناشي است. اين مقايسه را نخستين بار افلاتون از زبان گرگياس بيان ميكند و سپس نمايندگان همه مكاتب تكرارش ميكنند و گاهي هم ردش ميكنند. برحسب نوشته ارسطو درباره فن بلاغت نيز، هدف اين فن اين است كه از وسايل اثبات ادعا بيشترين استفاده بعمل ايد و او از راهنمايي در اينكه چگونه ميتوان موضوع را بزرگتر يا كوچكتر كرد خودداري نميورزد. و علاوه بر اين وي به پيروي از گرگياس به خواننده ياد ميدهد كه چگونه بايد در اين فكر باشد كه سخن جدي حريف را بواسطه بذله و مزاح تضعيف كند و چگونه بايد تيرهاي استهزاي حريف را با سپر سنگين سخنان جدي خود بي اثر سازد. ارسطو هميشه پايبند اين شرط است كه هيچ يك از وسايل فن سخنوري با قصد بد بكار برده نشود، و ما دليلي نداريم تا در تقيد پروتاگوراس هم به اين شرط ترديد كنيم. رفتاري كه او بروايت افلاتون درمورد حق الزحمه با شاگردان ميكرده است و همچنين شرحي كه افلاتون درباره شخصيت او مياورد، دليل پاكدامني اوست. در رساله پروتاگوراس هربار كه سوفسطايي- سوفستايي – سوفيستايي ما بر سر دوراهي قرار ميگيرد و بايد از دو عقيده كه از نظر ارزش اخلاقي متفاوتند يكي را انتخاب كند، افلاتون او را بر ان ميدارد تا عقيده اي را كه از لحاظ اخلاقي مقام بلندتري دارد به زبان آورد و حتي يكبار پروتاگوراس ميگويد من نه به اقفتضاي اين ساعت بلكه به توجه به تمام زندگيم طرفدار اين عقيده ام. از اين گذشته نوشته هاي او درباره فلسفه اخلاق، يكي با عنوان «درباره فضيلت» و ديگري «درباره جاه طلبي» دست كم با قانون اخلاقي كه در ان زمان رايج بوده است منطبق بوده اند و ضامن درستي اين سخن از يكسو شرحي است كه افلاتون درباره او مياورد و از سوي ديگر سكوت معنادار ساير مخالفانش.
بدرود
|